گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۷ - د‌ر منقبت هژبرالسالب اسد الله الغالب علی‌بن بیطالب علیه السّلام و فتح قلعه خیبر گوید

سحر چو زمزمه آغازکرد مرغ سحر
بسان مرغ سحر از طرب ‌گشودم پر
هنوز نامده سلطان یک سواره برون
شدم به مشکوی جانان دو اسبه راه سپر
هنوز ناشده‌ گرم چرا غزالهٔ چرخ
برآن غزال غزلخوان مرا فتاد نظر
به آب شسته رخش ‌کارنامهٔ مانی
به باد داده لبش بارنامهٔ آزر
تنش به نرمی خلاق اطلس وقاقم
رخش به خوبی سلطان سوسن و عبهر
زرنگ عارض او سقف بنگهش بلور
ز عکس ساعد او فرش مشکویش مرمر
گرفتم آنکه نیارند گوهر از عمان
به یک تکلم او سنگ و گل شود گوهر
گرفتم آنکه نیارند شکر از اهواز
به یک تبسم او خار و خس شود شکر
گرفتم آنکه نیارند عنبر از دریا
به یک تحرک زلفش‌ گیا شود عنبر
دو خال برلب نوشش دو داغ بر لاله
دو زلف بر سر دوشش دو زاغ بر عرعر
غنوده این چو دو زنگی به سایهٔ طوبی
نشسته آن چو دو هندو به چشمهٔ‌ کوثر
دو سوسنش را از برگ ضیمران بالین
دو سنبلش را از شاخ ارغوان بستر
مرا چو دید هراسان ز جایگه برخاست
بدان مثابه‌ که خیزد سپند از مجمر
چو طوق حکم خداوند بر رقاب امم
دو سیمگون قلمش شد بنای من چنبر
به صدرخواست نشستم ولی بگفت سپهر
نه او نه من بنشستیم هر دو بر در بر
از آن سپس چو غریبان به جایگاه غریب
نظاره‌ کردم شیب و فراز و زیر و زبر
چمانه دیدم و چنگ و چمانی و طنبور
پیاله دیدم و تار و چغانه و مزهر
به طرز بیضهٔ بیضاش درکفی مینا
به رنگ لوء لوء لالاش در کفی ساغر
میان این یک تابیده پرتو خورشید
درون آن یک رو‌ییده لالهٔ احمر
گلوی شیشهٔ صهبا گرفته اندر چنگ
چنانکه گیرد خصمی گلوی خصم دگر
به نای بُلبُله ساغر فروگشاده دهن
چو شیرخواره پستان مهربان مادر
ز حلقِ‌مرغِ‌صحرایی چو مرغِ‌حق حق‌گوی
فرو چکید همی قطره قطره خون جگر
به‌سان مرغک آذر فروز از منقار
همی به بال و پر خویش برفشاند آذر
قنینه را خفقان و پیاله را یرقان
ز عکس سرخ می و رنگ بادهٔ اصفر
ز فرط خشم فروچیدم از غضب دامن
چو زاهدی ‌که نماید به باده خوار گذر
به طنزگفتمش ای خشک مغزتر دامن
به طعن راندمش ای خوب چهر بد گوهر
حرام صرف بود باده خاصه بر ساده
تو ساده‌رویی ساقی مخواه و باده مخور
به ساده‌رویی باکی نداری از مردم
ز باده خواری شرمی نداری از داور
ز بی عفافی مانا نباشدت میسور
که بگذرانی یک روز بی می و ساغر
گشاده چشم جهان بین به راه باده‌گسار
نهاده‌ گوش نیوشا به لحن خنیاگر
به خنده گفت مرو صبر کن غضب بنشان
صواب دیدی بنشین وگرنه رخت ببر
مگر نگفته نبی تا به روز باز پسین
خدای هردو جهان توبه را نبندد در
شراب‌ خوردن و آسایش از وساوس نفس
به از سپاس بزرگان و احتمال خطر
شراب خوردن و آسوده بودن از بد و نیک
به از تحمل چندین هزار بوک و مگر
شراب خوردن از آن به‌ که در زمین امید
نهال مدح نشانی و فاقه آرد بر
شراب خوردن از آن به‌ که در سرای امیر
به‌غرچه‌یی دو سه بی‌پا و سر شوی همسر
نچیده میوهٔ شرم و نبرده نام حیا
ندیده سفرهٔ مام و نخورده نان پدر
ز تنگ چشمی هم چشم در زن در زی
ز سخت‌رویی هم دس تیشهٔ درگر
نه شُربشان به جز از ریم و پارگین و زقوم
نه خوردشان به جز ازگوز وگندنا وگزر
ز هرکدام پژوهش‌کنی ز باب و نیا
جواب ندهد جز نام مادر و خواهر
بدان صفت‌که تفاخر به نام مام‌کند
کس ار زباب پژوهش نماید از استر
به خشم‌ گفتمش ای زشت خوی دست بدار
حجاب عصمت آزادگان بخیره مدر
مخور شراب مبر نام میر و حضرت میر
قفای شیر مخار و متاع طعن مخر
مگر ندانی ‌کاندر سرای خواجه مراست
چه مایه مهتر نیکو نهاد نیک سیر
همه خجسته فعال و همه درست آیین
همه فرشته خصال و همه نکو مخبر
به ویژه پیرو سالار هاشمی هاشم
که هست هاشم اعدا به تیغ خارا در
به زهد و پاکی دامان همال با سلمان
به صدق و نیکی ایمان نظیر با بوذر
به خنده پاسخم آورد کای سپهر کمال
زبان دَقّ مگشای و ز راه حق مگذر
بدان خدای‌ کزین بحر باژگون هرشب
هزار زورق سیمین نماید از اختر
بدان مشاطه‌ که بر چهرهٔ عروس جهان
فروهلد به شب تیره عنبرین چادر
به ذات احمد مرسل‌که‌گشت هستی او
ظهور دایرهٔ ممکنات را پرگر
به فر حیدر صفدر که ‌گشت هستی او
وجود سلسلهٔ‌کاینات را مصدر
به حسن عالم سوز و به عشق عالم‌گیر
به چشم صورت بین و به ‌کلک صورتگر
به شوق خانه فروش و به ذوق بی‌طاقت
به فقر خانه بدوش و به صبر با لنگر
به عشوه‌های پیاپی ز دلبر طماع
به ‌گریه‌های دمادم ز عاشق مضطر
به عجز این‌که بده بوسه تا فشانم جان
به‌کبر آن‌که مکن مویه تا نیاری زار
که ‌گر به قدح ملکزاده برگشایم لب
و یا به طعن بزرگان رادکش چاکر
و‌لی مراست جگرخون ازین که ‌غرچهٔ چند
زبابکان همه حیز و ز ما مکان همه غر
در آستانهٔ میرند و نی عجب‌کاخر
کند بدیشان در خاصگان میر اثر
هزار مرتبه ما نافزون شنیدستی
که یار بد بود از مار بد جانگزای بتر
نه از قرآن زحل مشتری شود منحوس
چو از تقارن مریخ زهرهٔ ازهر
نه ‌گر به عضوی رنج شقا قلوس افتد
به چند روز سرایت ‌کند به عضو دگر
نه صحن مسجد یابد کثافت از سرگین
نه قلب مومن ‌گیرد کدورت از کافر
نه قیرگون شود از الفت زگال پرند
نه زهرگین شود از صحبت شرنگ شکر
نه شام تاری ‌گردد حجاب چهرهٔ روز
نه ابر مظلم آید نقاب پیکر خور
نه صحن‌گلشن‌گردد ز خار وار و زبون
نه آب روشن آید ز لای تار و کدر
نه تلخ ‌گردد زاب دِرَمنه طعم دهن
نه تار آید ازگرد تیره نور بصر
نه شاخ تازه بخوشد ز الفت لبلاب
نه شمع زنده بمیرد ز صحبت صرصر
جواب را ز سر خشم برگشادم لب
به طنزگفتمش ا‌ی سرو قد سیمین بر
سرای میر جهان و بود جهان چونان
ندارد از بد و خوب و پلید و پاک ‌گذر
رواق خواجه بود بحر و بحر بی‌پایان
سرای میر بود رود و رود پهناور
نه رودگردد از غوطهٔ‌گرز پلید
نه بحر آید ز آمیزش براز قذر
بخنده‌ گفت‌ که نیکو تشبهی‌ کردی
به رود و بحر و جهان‌کاخ خواجه را ایدر
اگر جهان نبود از چه بر مثال جهان
بود هماره دانا گداز و دون‌پرور
‌وگرنه رود و نه دریا چرا چو خار و حشیش
اگر نه رود و نه دریا چرا چو سنگ و گهر
در آن‌ گزیده ‌گرانمایگان نشست نشیب
در آن‌ گرفته سبک پایگان ‌قرار زیر
چو این بگفت بخوشید خونم اندر تن
چو این بگفت به توفید جانم اندر بر
سرو دمش نه هر آن را که در فراز مقام
سرودمش نه هر آن را که در فرود مقر
از آن فراز فزاید ورا نبالت و قدر
ازین فرود کم آید ورا جلالت و فر
به‌کاخ خواجه ‌که میزان دانش و هنرست
ز فرط وقع بود انحطاط دانشور
نگر دو کفهٔ میزان که مایلست در آن
گران به ‌سمت نگون و سبک به سوی زبر
نه بادبان گه طوفان طیاره غرق شود
گرش زمام نگیرد گرانی لنگر
در آن مکابره من تندگشته با جانان
در آن محاوره من‌ گرم ‌گشته با دلبر
که ناگه از در پیری خمیده قد چو کمان
دمان درآمد با موی شیرگون از در
قدش به هیات‌ گفتی‌ کمان حلاجست
شمیده پنبهٔ محلوجش از کرانهٔ سر
مرا ز حالت آن پیر حالتی رو داد
که پای‌تا سر حیرت شدم چو نقش صور
همین نه یاد نگارین شدم ز یاد برون
که یاد هر دو جهانم شد از خیال بدر
سرودمش چه‌کسی ‌گفت پیریم سیاح
گهی چو باد شتابان به بحر وگاه ببر
به دهر دیده بسی سوک و سور و سود و زیان
فراز و پست و نشاط و ملال و نفع و ضرر
ز بصره و حلب و شام و مصر و قسطنطین
ز نوبه و حبش و چین و روم وکالنجر
همه بدایع ایام‌کرده استیفا
ز هر صنایع آفاق‌ گشته مستحضر
سرودش ز نوادر بدیع‌تر سخنی
که نقش می نپذیرد چنان به لوح فکر
شنیده ای ز کسی در زمانه‌ گفت بلی
شنیده‌ام سخنی غم بر و نشاط آور
قصیده‌ایست موشح به صدهزار حلی
چکامه‌ایست مطرز به صدهزار غرر
ز نعت احمد مختار بینیش زینت
ز مدح حیدرکرار یابیش زیور
قویم ‌گشته بدو حسن ملت احمد
سدیدگشته به دو سور مذهب جعفر
سطور او همه تابنده چون به چرخ نجوم
نقوش او همه رخشنده چون به باغ زهر
ز نقش نون خطوطش فلک ‌کند یاره
ز شکل میم حروفش فلک‌کند پرگر
بدایتش همه در قدح ‌گردش‌ گردون
نهایتش همه در مدح خواجهٔ قنبر
سرودمش‌ ز کدامین ‌کس آن چکامه‌؟ سرود
ز بوالفضایل قاآنی آسمان هنر
بگفت ‌این و به ‌زانو نشست و یال فراخت
ز سر نهاده‌ کلاه از میان ‌گشاد کمر
بدان فصاحت ‌کاحسنت خاست از خاره
به لحن دلکش برخواند این قصیده زبر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سحر چو زمزمه آغازکرد مرغ سحر
بسان مرغ سحر از طرب ‌گشودم پر
هوش مصنوعی: صبح زود هنگامی که صدای دلنشین پرنده سحر شروع به شنیدن شد، من هم مانند آن پرنده، از شوق و سرور بال و پر خود را گشودم.
هنوز نامده سلطان یک سواره برون
شدم به مشکوی جانان دو اسبه راه سپر
هوش مصنوعی: هنوز سلطان نیامده است و من از خانه بیرون آمده‌ام، در حالی که در آرامش و زیبایی جانان با دو اسب راه می‌روم.
هنوز ناشده‌ گرم چرا غزالهٔ چرخ
برآن غزال غزلخوان مرا فتاد نظر
هوش مصنوعی: هنوز در حالتی که هنوز به کمال نرسیده‌ام، چرا نگاه پرشور زیبایی به شعرخوان من از جانب دور یا آسمان افتاده است؟
به آب شسته رخش ‌کارنامهٔ مانی
به باد داده لبش بارنامهٔ آزر
هوش مصنوعی: با شستشوی اسبش، کارنامه مانی را به باد داده و لبش مانند بارنامه آذر شده است.
تنش به نرمی خلاق اطلس وقاقم
رخش به خوبی سلطان سوسن و عبهر
هوش مصنوعی: بدن او به نرمی ابریشم و چهره‌اش به زیبایی گل‌های سوسن و مرواید است.
زرنگ عارض او سقف بنگهش بلور
ز عکس ساعد او فرش مشکویش مرمر
هوش مصنوعی: چهره زیبا و هوش او مانند سقفی شفاف است، و بازوی او که درخشندگی خاصی دارد، مثل فرشی گرانبها و با ارزش می‌درخشد.
گرفتم آنکه نیارند گوهر از عمان
به یک تکلم او سنگ و گل شود گوهر
هوش مصنوعی: من شخصی را به دست آوردم که با یک کلامش می‌تواند از عمان گوهر بیاورد، به گونه‌ای که با سخن گفتن او، سنگ و گل نیز به گوهر تبدیل می‌شود.
گرفتم آنکه نیارند شکر از اهواز
به یک تبسم او خار و خس شود شکر
هوش مصنوعی: کسی را که به خاطر یک لبخندش، از اهواز شکر نمی‌آورند، آن‌قدر محبوب است که با لبخندش می‌تواند خار و خاشاک را به شکر تبدیل کند.
گرفتم آنکه نیارند عنبر از دریا
به یک تحرک زلفش‌ گیا شود عنبر
هوش مصنوعی: آنچه را که از دریا به سختی می‌توان به‌دست آورد، با یک حرکت زلف محبوبم به‌دست می‌آورم.
دو خال برلب نوشش دو داغ بر لاله
دو زلف بر سر دوشش دو زاغ بر عرعر
هوش مصنوعی: دو خال بر لب او مانند دو نشان بر روی لاله، دو زلف او را که بر سرش آویزان است، با دو پرنده سیاه تشبیه کرده‌اند که بر درخت نشسته‌اند.
غنوده این چو دو زنگی به سایهٔ طوبی
نشسته آن چو دو هندو به چشمهٔ‌ کوثر
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن لحظات آرام و دلپذیر در بهشتی است که در آن، دو نفر در سایه درختی به نام طوبی نشسته‌اند و مانند دو هندو در کنار چشمه کوثر به آرامش و شادی مشغولند. این تصویر به خوب بودن و زیبایی زندگی اشاره دارد.
دو سوسنش را از برگ ضیمران بالین
دو سنبلش را از شاخ ارغوان بستر
هوش مصنوعی: دو پروانه را بر روی برگ‌های گیاه ضیمران و دو گل سنبل را بر روی شاخه‌های ارغوانی که بسترشان است، قرار ده.
مرا چو دید هراسان ز جایگه برخاست
بدان مثابه‌ که خیزد سپند از مجمر
هوش مصنوعی: وقتی مرا دید، با ترس از جای خود بلند شد، مانند این که بخاری از هیزم در سوزش زیاد بالا می‌پرد.
چو طوق حکم خداوند بر رقاب امم
دو سیمگون قلمش شد بنای من چنبر
هوش مصنوعی: خداوند با اراده و فرمان خود، سرنوشت ملت‌ها را تعیین کرد و مانند دو رشته نقره‌ای، قلم او پایه‌گذار زندگی من شد.
به صدرخواست نشستم ولی بگفت سپهر
نه او نه من بنشستیم هر دو بر در بر
هوش مصنوعی: به مقام و جایگاهی نشستم که آرزو داشتم، اما آسمان گفت نه تو و نه من، هر دو در برابر درگاه نشسته‌ایم.
از آن سپس چو غریبان به جایگاه غریب
نظاره‌ کردم شیب و فراز و زیر و زبر
هوش مصنوعی: بعد از آن، هنگامی که به عنوان یک غریبه در مکانی غریب ایستاده بودم، به تماشا نشستم و تغییرات بالا و پایین، و حالت‌های مختلف اطرافم را مشاهده کردم.
چمانه دیدم و چنگ و چمانی و طنبور
پیاله دیدم و تار و چغانه و مزهر
هوش مصنوعی: در کنار هم نشسته بودم و سازها و آلات موسیقی مختلفی را دیدم؛ از چنگ و چمانه گرفته تا تنبور و پیاله، و همچنین تار و چغانه و مزهر. این تصویر نشان‌دهنده‌ی یک فضای شاد و پر از موسیقی و هنر است.
به طرز بیضهٔ بیضاش درکفی مینا
به رنگ لوء لوء لالاش در کفی ساغر
هوش مصنوعی: در این جمله به زیبایی و لطافت عنصری اشاره شده که به شکلی بیضی و زیبا درون ظرفی قرار گرفته و رنگ و زرق و برق آن به یاد می‌آورد لوئی لؤلؤ و لالایی. به نوعی، تصویرسازی از جواهرات و زیبایی‌های دنیای طبیعت در دستان کسی روایت می‌شود.
میان این یک تابیده پرتو خورشید
درون آن یک رو‌ییده لالهٔ احمر
هوش مصنوعی: در وسط این دو، تابش نوری از خورشید قرار دارد و در درون آن، یک لاله‌ی قرمزی رشد کرده است.
گلوی شیشهٔ صهبا گرفته اندر چنگ
چنانکه گیرد خصمی گلوی خصم دگر
هوش مصنوعی: گلوی شیشه‌ای که حاوی شراب است، محکم در دست گرفته شده است؛ همان‌طور که یک شخص می‌تواند گلوی دشمنش را در دست بگیرد.
به نای بُلبُله ساغر فروگشاده دهن
چو شیرخواره پستان مهربان مادر
هوش مصنوعی: ساغر به مانند دهنی گشوده است که صدایش به خوشی می‌پیچد، همان‌طور که یک بچه شیرخوار به آرامی و محبت به پستان مادرش می‌چسبد.
ز حلقِ‌مرغِ‌صحرایی چو مرغِ‌حق حق‌گوی
فرو چکید همی قطره قطره خون جگر
هوش مصنوعی: ز گلو و صدای پرنده‌ای از دشت که حقیقت را می‌گوید، قطره‌قطره خون دل می‌چکد.
به‌سان مرغک آذر فروز از منقار
همی به بال و پر خویش برفشاند آذر
هوش مصنوعی: مانند پرنده‌ای درخشان، از نوک خود آتش را به بال‌ها و پرهایش می‌پاشد.
قنینه را خفقان و پیاله را یرقان
ز عکس سرخ می و رنگ بادهٔ اصفر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حالاتی می‌پردازد که نوشیدنی سرخ رنگ باعث تغییر در وضعیت قنینه و پیاله‌ می‌شود. قنینه به حالتی نزدیک به سکوت و خفگی اشاره دارد، در حالی که پیاله به رنگ زرد (یرقان) دچار تغییر شده است. این توصیف نشان‌دهنده تأثیر شگرف شراب و رنگ‌های مختلف آن بر احساسات و وضعیت روحی است. حالتی متضاد از زنگی و رنگ نشان می‌دهد که می‌تواند بر انسان‌ها تأثیر عمیق بگذارد.
ز فرط خشم فروچیدم از غضب دامن
چو زاهدی ‌که نماید به باده خوار گذر
هوش مصنوعی: از شدت خشم، خود را کنار کشیدم، مانند زاهدی که در برابر کسی که شراب می‌نوشد، بی‌توجه می‌گذرد.
به طنزگفتمش ای خشک مغزتر دامن
به طعن راندمش ای خوب چهر بد گوهر
هوش مصنوعی: به شوخی به او گفتم، ای کسی که خیلی کم‌فکر است، با کنایه به او گفتم که حتی ظاهر خوبی داری اما درونی ناپسند و بدی داری.
حرام صرف بود باده خاصه بر ساده
تو ساده‌رویی ساقی مخواه و باده مخور
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب برای افرادی که درک کافی ندارند، گناه است. ای ساقی، از تو نمی‌خواهم که به سادگی من توجه کنی و من هم نباید شراب مصرف کنم.
به ساده‌رویی باکی نداری از مردم
ز باده خواری شرمی نداری از داور
هوش مصنوعی: تو با سادگی و بی‌پروا در میان مردم زندگی می‌کنی و از نوشیدن شراب هیچ خجالتی احساس نمی‌کنی.
ز بی عفافی مانا نباشدت میسور
که بگذرانی یک روز بی می و ساغر
هوش مصنوعی: اگر از بی حیایی بگذری، نمی‌توانی یک روز بدون شراب و لیوان سر کنی.
گشاده چشم جهان بین به راه باده‌گسار
نهاده‌ گوش نیوشا به لحن خنیاگر
هوش مصنوعی: چشم باز و آگاه به دنیا، به سوی کسی که باده را تقسیم می‌کند، گشوده است و گوش شنوا به آهنگ خواننده سپرده شده است.
به خنده گفت مرو صبر کن غضب بنشان
صواب دیدی بنشین وگرنه رخت ببر
هوش مصنوعی: به شوخی گفت: نرو، کمی صبر کن و عصبانیتت را کنار بگذار. اگر درست می‌دانی، تا اینجا بنشین و اگر نه، وسایلت را بردار و برو.
مگر نگفته نبی تا به روز باز پسین
خدای هردو جهان توبه را نبندد در
هوش مصنوعی: آیا پیامبر نگفته است که تا روز قیامت، خداوند توبه را بر روی بندگانش نمی‌بندد؟
شراب‌ خوردن و آسایش از وساوس نفس
به از سپاس بزرگان و احتمال خطر
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب و آرامش یافتن از دغدغه‌های درونی بهتر از سپاسگذاری از بزرگترها و ترس از خطرات است.
شراب خوردن و آسوده بودن از بد و نیک
به از تحمل چندین هزار بوک و مگر
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب و آرامش در زندگی بهتر از تحمل دردها و مشکلات بسیاری است.
شراب خوردن از آن به‌ که در زمین امید
نهال مدح نشانی و فاقه آرد بر
هوش مصنوعی: بهتر است که انسان شراب بنوشد تا اینکه در دنیا منتظر بماند و امید داشته باشد به این‌که کسی او را ستایش کند و یا از فقر و بی‌پولی رنج ببرد.
شراب خوردن از آن به‌ که در سرای امیر
به‌غرچه‌یی دو سه بی‌پا و سر شوی همسر
هوش مصنوعی: بهتر است که شراب بنوشی تا اینکه در خانه‌ی امیر به عنوان یک فرد بی‌سر و پا و بی‌ارزش شناخته شوی.
نچیده میوهٔ شرم و نبرده نام حیا
ندیده سفرهٔ مام و نخورده نان پدر
هوش مصنوعی: کسی که شرم و حیا را تجربه نکرده و از نعمت‌های خانواده‌اش بهره‌مند نشده، نه میوهٔ شرم را چشیده و نه نامی از حیا برده است. او از سفرهٔ مادر خود چیزی ندیده و نان پدرش را نخورده است.
ز تنگ چشمی هم چشم در زن در زی
ز سخت‌رویی هم دس تیشهٔ درگر
هوش مصنوعی: از حسادت و تنگ‌نظری چشم خود را به جای دور نبرید و از روی سخت‌گیری هم، تیشه درخت را نشکنید.
نه شُربشان به جز از ریم و پارگین و زقوم
نه خوردشان به جز ازگوز وگندنا وگزر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف غذاها و نوشیدنی‌هایی می‌پردازد که برای افرادی خاص یا در شرایط خاص فراهم می‌شود. اشاره دارد که آن‌ها از چیزهای عجیب و غیرمعمول استفاده می‌کنند و به نوعی اشاره به عدم اکتفا به خوراکی‌های معمول و خوشمزه است. به طور کلی، این مضمون نشان‌دهنده این است که انتخاب‌های آن‌ها بسیار منحصر به فرد و متفاوت از عادات دیگران است.
ز هرکدام پژوهش‌کنی ز باب و نیا
جواب ندهد جز نام مادر و خواهر
هوش مصنوعی: اگر به هر یک از اجداد نگاه کنی، جز نام مادر و خواهر چیزی دیگری به تو نخواهد گفت.
بدان صفت‌که تفاخر به نام مام‌کند
کس ار زباب پژوهش نماید از استر
هوش مصنوعی: بدان که هر کس که به نام و نَسَب خود فخر می‌فروشد، اگر به دنبال حقیقت برود، مثل یک الاغ می‌ماند.
به خشم‌ گفتمش ای زشت خوی دست بدار
حجاب عصمت آزادگان بخیره مدر
هوش مصنوعی: به خاطر خشم و عصبانیت به او گفتم، ای کسی که اخلاق ناپسندی داری، دست از حجاب عفت آزادگان بر‌دار که نیکان هرگز بر تو نیفتند.
مخور شراب مبر نام میر و حضرت میر
قفای شیر مخار و متاع طعن مخر
هوش مصنوعی: شراب نخور و نام کسی را به زبان نیاور. از شیر بپرهیز و متاع بی‌ارزش را به دوش نگذار.
مگر ندانی ‌کاندر سرای خواجه مراست
چه مایه مهتر نیکو نهاد نیک سیر
هوش مصنوعی: آیا نمی‌دانی که در خانه‌ی آن صاحب‌خانه چقدر از مردان خوب و با اصول و با شخصیت وجود دارد؟
همه خجسته فعال و همه درست آیین
همه فرشته خصال و همه نکو مخبر
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها با خوبی و خوشبختی زندگی می‌کنند و به شیوه‌ای درست و صحیح عمل می‌کنند. همه آن‌ها دارای ویژگی‌های نیک و اخلاق خویشتند هستند و همگی حقایق خوب را به یکدیگر منتقل می‌کنند.
به ویژه پیرو سالار هاشمی هاشم
که هست هاشم اعدا به تیغ خارا در
هوش مصنوعی: به ویژه پیرو پیشوای هاشمی هاشم که او در برابر دشمنان با شمشیری قوی و برنده ای ایستاده است.
به زهد و پاکی دامان همال با سلمان
به صدق و نیکی ایمان نظیر با بوذر
هوش مصنوعی: با زهد و پاکی دست و دامان همانند سلمان، و با صدق و نیکی ایمان مشابه با بوذر.
به خنده پاسخم آورد کای سپهر کمال
زبان دَقّ مگشای و ز راه حق مگذر
هوش مصنوعی: به من با خنده پاسخ داد که ای آسمان، زبان را به کار نگیر و از مسیر حقیقت منحرف نشو.
بدان خدای‌ کزین بحر باژگون هرشب
هزار زورق سیمین نماید از اختر
هوش مصنوعی: بدان خدای که از این دریاى طوفانى هر شب هزار قایق نقره‌ای را به تصویر می‌کشد از ستاره‌ها.
بدان مشاطه‌ که بر چهرهٔ عروس جهان
فروهلد به شب تیره عنبرین چادر
هوش مصنوعی: بدان زنی که به زیبایی چهرهٔ عروس جهان را می‌آراید، در شب تاریک چادر خوشبو و زریفی به او می‌پوشاند.
به ذات احمد مرسل‌که‌گشت هستی او
ظهور دایرهٔ ممکنات را پرگر
هوش مصنوعی: حضرت احمد، پیامبر فرستاده‌شده، وجودش موجب روشن شدن و بروز دایرهٔ امکانات و هستی شده است.
به فر حیدر صفدر که ‌گشت هستی او
وجود سلسلهٔ‌کاینات را مصدر
هوش مصنوعی: به شکوه حیدر صفدر، وجود او سبب پیدایش همه موجودات و کائنات است.
به حسن عالم سوز و به عشق عالم‌گیر
به چشم صورت بین و به ‌کلک صورتگر
هوش مصنوعی: به زیبایی فراگیر و عشق عمومی توجه کن، به آنکه چشمانش به زیبایی‌ها جامع است و آن کسی که زیبایی‌ها را با قلم خود خلق می‌کند.
به شوق خانه فروش و به ذوق بی‌طاقت
به فقر خانه بدوش و به صبر با لنگر
هوش مصنوعی: با اشتیاقی که به فروش خانه دارم و شوقی که در من وجود دارد، با وجود اینکه بی‌صبرم و در فقر زندگی می‌کنم، با صبر و استقامت در زندگی ادامه می‌دهم و خود را به سختی به جلو می‌کشم.
به عشوه‌های پیاپی ز دلبر طماع
به ‌گریه‌های دمادم ز عاشق مضطر
هوش مصنوعی: دلبری که با ناز و جاذبه‌های مکرر خود، دل عاشق را می‌رباید، باعث می‌شود که عاشق در هر لحظه، با اشک و زاری به حال خود گریه کند و از شدت اضطراب و انتظار به درد بی‌پایانی دچار شود.
به عجز این‌که بده بوسه تا فشانم جان
به‌کبر آن‌که مکن مویه تا نیاری زار
هوش مصنوعی: با ناتوانی خود، از تو می‌خواهم که بوسه‌ای بدهی تا جانم را فدای کسی کنم که نمی‌گذارد به خاطر او گریه کنم و زاری کنم.
که ‌گر به قدح ملکزاده برگشایم لب
و یا به طعن بزرگان رادکش چاکر
هوش مصنوعی: اگر به می‌خوری از یاری بانو بگویم، یا به خاطر بی‌ادبی بزرگان ستمگر، محبت و خدمت را فراموش کنم.
و‌لی مراست جگرخون ازین که ‌غرچهٔ چند
زبابکان همه حیز و ز ما مکان همه غر
هوش مصنوعی: من از اینکه چند پرنده فقط به سر و صدا و قهری می‌پردازند و هیچ کار مفیدی نمی‌کنند، دل‌زده و ناراحت هستم.
در آستانهٔ میرند و نی عجب‌کاخر
کند بدیشان در خاصگان میر اثر
هوش مصنوعی: در مقام مرگ، انسان‌ها به نوعی از رفتار و عملکرد خود توجه می‌کنند و عجیب نیست اگر سرنوشت آن‌ها در میان افراد خاص، تأثیرگذار باشد.
هزار مرتبه ما نافزون شنیدستی
که یار بد بود از مار بد جانگزای بتر
هوش مصنوعی: شنیده‌ای که هزار بار درباره‌ی دوست بد صحبت شده است، اما بدتر از آن، جان خوری که از مار بدداریم.
نه از قرآن زحل مشتری شود منحوس
چو از تقارن مریخ زهرهٔ ازهر
هوش مصنوعی: اگرچه زحل در قرآن به معنای شوم و منحوس آمده است، این بدی به خاطر تقارن مریخ و زهره نیست و در واقع تأثیرات سیارات بر یکدیگر نمی‌تواند به طور کلی منفی محسوب شود.
نه ‌گر به عضوی رنج شقا قلوس افتد
به چند روز سرایت ‌کند به عضو دگر
هوش مصنوعی: اگر عضوی از بدن دچار درد و ناراحتی شود، این احساس ناخوشایند به تدریج به عضو دیگری منتقل می‌شود.
نه صحن مسجد یابد کثافت از سرگین
نه قلب مومن ‌گیرد کدورت از کافر
هوش مصنوعی: نه زمین مسجد با کثیفی آلوده می‌شود، نه قلب مؤمن تحت تأثیر کافران قرار می‌گیرد.
نه قیرگون شود از الفت زگال پرند
نه زهرگین شود از صحبت شرنگ شکر
هوش مصنوعی: نه دلش به خاطر دوستی گدا غمگین می‌شود و نه از صحبت با کسی که شیرینی دارد، دلش تلخش می‌شود.
نه شام تاری ‌گردد حجاب چهرهٔ روز
نه ابر مظلم آید نقاب پیکر خور
هوش مصنوعی: نه شب تار می‌تواند چهره روز را بپوشاند و نه ابرهای تیره می‌توانند بر بدن خورشید پرده بیفکنند.
نه صحن‌گلشن‌گردد ز خار وار و زبون
نه آب روشن آید ز لای تار و کدر
هوش مصنوعی: نه گل‌ها در باغ به خاطر خار و ذلت رشد می‌کنند و نه آب زلالی از لایه‌های تیره و کدر بیرون می‌آید.
نه تلخ ‌گردد زاب دِرَمنه طعم دهن
نه تار آید ازگرد تیره نور بصر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که طعم و لذت زندگی نباید تحت تأثیر تلخی‌ها قرار گیرد و نور دید انسان باید از تاریکی‌ها محافظت شود. به بیان دیگر، باید تلاش کرد که تجربیات منفی زندگی بر خوشی‌ها و دیدگاه‌ها تأثیر نگذارد.
نه شاخ تازه بخوشد ز الفت لبلاب
نه شمع زنده بمیرد ز صحبت صرصر
هوش مصنوعی: نه شاخه‌های تازه گل می‌دهند چون با پیچک دوستی کرده‌اند، و نه شمعی که زنده است می‌میرد از سرما و طوفان.
جواب را ز سر خشم برگشادم لب
به طنزگفتمش ا‌ی سرو قد سیمین بر
هوش مصنوعی: من به خاطر خشم و ناراحتی، پاسخ را با جوکی و طعنه‌ای به تو دادم، ای دختر زیبای بلندقد و خوش‌سیما.
سرای میر جهان و بود جهان چونان
ندارد از بد و خوب و پلید و پاک ‌گذر
هوش مصنوعی: خانه‌ی بزرگ دنیا به گونه‌ای است که هیچ‌گونه تمایزی بین خوبی و بدی، نجس و پاکی قائل نمی‌شود.
رواق خواجه بود بحر و بحر بی‌پایان
سرای میر بود رود و رود پهناور
هوش مصنوعی: خانه‌ی بزرگ و با شکوه خواجه مانند دریایی است که عمق و وسعت آن نهایتی ندارد. در این خانه، به‌گونه‌ای که مانند رودخانه‌ای عظیم و گسترده، فضایی وسیع و دل‌انگیز وجود دارد.
نه رودگردد از غوطهٔ‌گرز پلید
نه بحر آید ز آمیزش براز قذر
هوش مصنوعی: نه رود از غوطه‌وری در پلیدی بازمی‌گردد و نه دریا از ترکیب با زشتی به وجود می‌آید.
بخنده‌ گفت‌ که نیکو تشبهی‌ کردی
به رود و بحر و جهان‌کاخ خواجه را ایدر
هوش مصنوعی: او با خنده گفت که تو به خوبی به رود و دریا و جهان‌ کاخ خواجه شبیه شده‌ای.
اگر جهان نبود از چه بر مثال جهان
بود هماره دانا گداز و دون‌پرور
هوش مصنوعی: اگر جهانی وجود نداشت، پس چرا همیشه دانشمندانی مانند آن وجود دارند که با شکوه و پرورش‌دهنده هستند؟
‌وگرنه رود و نه دریا چرا چو خار و حشیش
اگر نه رود و نه دریا چرا چو سنگ و گهر
هوش مصنوعی: اگر رودخانه و دریا وجود نداشت، پس چرا خار و علف به وجود آمده‌اند؟ و اگر آن‌ها نیستند، پس چرا سنگ و جواهر وجود دارند؟
در آن‌ گزیده ‌گرانمایگان نشست نشیب
در آن‌ گرفته سبک پایگان ‌قرار زیر
هوش مصنوعی: در آن مکان خاص، افراد با ارزش و برجسته جمع شده‌اند و در آن جا، کسانی که نازک‌دل و ظریف هستند، آرامش و قرار دارند.
چو این بگفت بخوشید خونم اندر تن
چو این بگفت به توفید جانم اندر بر
هوش مصنوعی: وقتی این را گفت، خونم در بدنم به جوش آمد، و وقتی این را گفت، جانم در سینه‌ام تاباند.
سرو دمش نه هر آن را که در فراز مقام
سرودمش نه هر آن را که در فرود مقر
هوش مصنوعی: سرو همیشه در اوج و بلندی خود نمی‌تواند به هر کسی توجه کند، و همچنین در پایین بودن نیز به هر کسی پاسخ نمی‌دهد. فقط آن‌هایی که شایسته‌اند و درک درستی از مقام و جایگاه او دارند، می‌توانند از محبت و لطف او برخوردار شوند.
از آن فراز فزاید ورا نبالت و قدر
ازین فرود کم آید ورا جلالت و فر
هوش مصنوعی: از آن بالا ریشه‌اش بیشتر می‌شود و او را از آنجا بی‌اعتنا نکن. و از این پایین مقامش کم نمی‌شود و او بزرگ و با جلال است.
به‌کاخ خواجه ‌که میزان دانش و هنرست
ز فرط وقع بود انحطاط دانشور
هوش مصنوعی: در کاخی که نماد علم و هنر است، به دلیل وقایع و مشکلات، سطح دانش و آگاهی اندیشمندان کاهش یافته است.
نگر دو کفهٔ میزان که مایلست در آن
گران به ‌سمت نگون و سبک به سوی زبر
هوش مصنوعی: نگاه کن به دو کفهٔ ترازویی که یکی از آن‌ها به سمت پایین متمایل است و سنگینی می‌کند، در حالی که دیگری سبک و به سمت بالا حرکت می‌کند.
نه بادبان گه طوفان طیاره غرق شود
گرش زمام نگیرد گرانی لنگر
هوش مصنوعی: اگر بادبان کشتی در میان طوفان دچار مشکل شود و در صورتی که لنگر سنگین به درستی کنترل نشود، هواپیما نیز احتمال غرق شدن دارد.
در آن مکابره من تندگشته با جانان
در آن محاوره من‌ گرم ‌گشته با دلبر
هوش مصنوعی: در آن گفتگوها و مباحثه‌ها، با معشوقم به شدت درگیر شدم و عواطف و احساساتم نسبت به او عمیق‌تر و گرم‌تر شد.
که ناگه از در پیری خمیده قد چو کمان
دمان درآمد با موی شیرگون از در
هوش مصنوعی: ناگهان فردی با قامت خمیده مثل کمان و موهای سفید به در داخل شد.
قدش به هیات‌ گفتی‌ کمان حلاجست
شمیده پنبهٔ محلوجش از کرانهٔ سر
هوش مصنوعی: او به قد و قامتش می‌مانست که مانند کمان حلاج (کسی که پنبه را می‌زند) دراز و زیباست و موهایش، همچون پنبه که از محلوج بیرون آمده، در کنار سرش افتاده است.
مرا ز حالت آن پیر حالتی رو داد
که پای‌تا سر حیرت شدم چو نقش صور
هوش مصنوعی: از حالت آن پیر، احساسی به من داد که از سر تا پا در حیرت فرو رفتم، مانند تصویری که بر روی صورت می‌نشیند.
همین نه یاد نگارین شدم ز یاد برون
که یاد هر دو جهانم شد از خیال بدر
هوش مصنوعی: من دیگر نه تنها به یاد زیبایی او افتادم، بلکه یاد هر دو جهان از ذهنم بیرون رفته است.
سرودمش چه‌کسی ‌گفت پیریم سیاح
گهی چو باد شتابان به بحر وگاه ببر
هوش مصنوعی: در این متن شاعر به این موضوع اشاره دارد که چه کسی به او گفته است که پیر شده و باید آرام باشد. او می‌گوید که مانند باد سریع و پرشتاب، گاهی به سمت دریا می‌رود و گاهی به سوی شیر، یعنی در حال سفر و ماجراجویی است. این بیان نشان‌دهنده روح جوان و پرانرژی اوست، حتی اگر به سن بالایی رسیده باشد.
به دهر دیده بسی سوک و سور و سود و زیان
فراز و پست و نشاط و ملال و نفع و ضرر
هوش مصنوعی: در زندگی افراد، لحظات شاد و دلتنگی، موفقیت و شکست، سود و زیان متنوع و گوناگونی وجود دارد که ممکن است در هر زمانی رخ دهد.
ز بصره و حلب و شام و مصر و قسطنطین
ز نوبه و حبش و چین و روم وکالنجر
هوش مصنوعی: از شهرهای مختلف مانند بصره، حلب، شام، مصر و قسطنطنیه، همچنین از سرزمین‌های دوردستی همچون نوبه، حبش، چین، روم و نیز کالنجان یاد می‌شود.
همه بدایع ایام‌کرده استیفا
ز هر صنایع آفاق‌ گشته مستحضر
هوش مصنوعی: تمام زیبایی‌های زمان به طور کامل از هر نوع هنری جمع‌آوری شده و به وضوح در دسترس قرار گرفته‌اند.
سرودش ز نوادر بدیع‌تر سخنی
که نقش می نپذیرد چنان به لوح فکر
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شعر یا سخن او از جمله کارهای برجسته و نادر است و طوری است که در ذهن‌ها و افکار افراد، درخشندگی و ماندگاری دارد و به راحتی فراموش نمی‌شود.
شنیده ای ز کسی در زمانه‌ گفت بلی
شنیده‌ام سخنی غم بر و نشاط آور
هوش مصنوعی: شنیده‌ای که بعضی افراد در زندگی می‌گویند که هم غم انگیز است و هم نشاط آور.
قصیده‌ایست موشح به صدهزار حلی
چکامه‌ایست مطرز به صدهزار غرر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و پیچیدگی اشعار اشاره دارد. شاعر به تشبیه شعر خود به یک قصیده و چکامه می‌پردازد که دارای لطافت و زینت‌های فراوانی هستند. به عبارتی، او شعرش را همچون اثر هنری غنی و پر از جزئیات توصیف می‌کند.
ز نعت احمد مختار بینیش زینت
ز مدح حیدرکرار یابیش زیور
هوش مصنوعی: از توصیف احمد مختار، زیبایی را ببین و از مدح حیدر کرار، زینت و جلوه‌گری را دریافت کن.
قویم ‌گشته بدو حسن ملت احمد
سدیدگشته به دو سور مذهب جعفر
هوش مصنوعی: زیبایی‌های او که با ملت احمد پیوند خورده، همچون روز روشن و آشکار شده است و به دو روزگار مذهب جعفر نیز اشاره دارد.
سطور او همه تابنده چون به چرخ نجوم
نقوش او همه رخشنده چون به باغ زهر
هوش مصنوعی: تمام نوشته‌های او درخشان و تابناک است، همان‌طور که نقش‌های آسمانی بر روی آسمان می‌درخشند. زیبا و شفاف است، مانند گل‌هایی که در باغ زهر می‌رویند.
ز نقش نون خطوطش فلک ‌کند یاره
ز شکل میم حروفش فلک‌کند پرگر
هوش مصنوعی: از نقشی که حرف نون دارد، آسمان به حیرت می‌افتد و از شکل حرف میم، آسمان دچار شگفتی می‌شود.
بدایتش همه در قدح ‌گردش‌ گردون
نهایتش همه در مدح خواجهٔ قنبر
هوش مصنوعی: آغاز کارش در پیاله است و پایان آن در ستایش آقای قنبر.
سرودمش‌ ز کدامین ‌کس آن چکامه‌؟ سرود
ز بوالفضایل قاآنی آسمان هنر
هوش مصنوعی: از کدام شخص این شعر را سرودم؟ این شعر از بوالفضل قاآنی، آفریننده‌ی هنر و ادب است.
بگفت ‌این و به ‌زانو نشست و یال فراخت
ز سر نهاده‌ کلاه از میان ‌گشاد کمر
هوش مصنوعی: او این را گفت و به زانو نشست. یالش را از روی سرش کنار زد و کلاهی که داشت را از وسط به کناری برد و کمربندش را شل کرد.
بدان فصاحت ‌کاحسنت خاست از خاره
به لحن دلکش برخواند این قصیده زبر
هوش مصنوعی: بدان که فصاحت و بلاغت به خوبی بیان می‌شود و مانند یک گل خوشبو، با صدای دلنشین می‌توان این شعر را خواند.

حاشیه ها

1397/10/02 18:01
نادر یزدان راد

بیت ششم زرنگ عارض باید باشد ز رنگ عارض