قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۴ - در ستایش وزیر بینظیر حاج میرزا آقاسی
شب گذشته که همزاد بود با محشر
وز آفرینش گیتی کسی نداشت خبر
سپهرگفتی فرسودهگشته از رفتار
بمانده بهر سکون را به نیم راه اندر
شبی چنان سیه و سهمناک کز هر سو
به چشم گوش فرو بسته راه سمع و بصر
شبی چنانکه تو گویی جهان شعبدهباز
بر آستین فلک دوخت دامن اختر
به غیر چشم من و بخت خواجه زیر سپهر
جهانیان همه در خواب رفته سرتاسر
ز بس که بودم ز اندوه دل خمول و ملول
یکی به زانوی فکرت فرو نهادم سر
به عقلگفتمکاندر جهانکون و فساد
چه موجبست کزینگونه خیر زاید و شر
بهم فتاده گروهی سه چار بیهده کار
گهی به کینه و گاهی به صلح بسته کمر
نه کس ز مقطع و مبدای کینشان آگاه
نه کس به مرجع و منشای صلحشان رهبر
هزار خرگه و نوبت زنی نه در خرگاه
هزار لشکر و فرماندهی نه در لشکر
جواب داد که در این جهان تنگ فضا
ز صلح و کینه ندارندکایناتگذر
ندیدهیی که دو تن چون بره دوچار شوند
بهم کنند کشاکش چو تنگ شد معبر
ولی چو ژرف همی بنگری به کار جهان
یکی جهان فراخست در جهان مضمر
درین جهان و برون زین جهان چو جان در جسم
درینجهان و فزون زینجهان چو جان در بر
گدا و شاه به یک آستان گرفته قرار
سها و ماه به یک آسمان نموده مقر
نه حرف میم مباین در او نه حرف الف
نه نقش سیم مخالف در او نه نقش حجر
مجاورین دیارش به هر صفت موصوف
مسافرین بلادش بهر لغت رهبر
درون و بیرون چون نور عقل در خاطر
نهان و پیدا چون جان پاک در پیکر
مخوف و ایمن چون اهل نوح درکشتی
روان و ساکن چون قوم عاد از صرصر
چو نقش دریا در سینه جامد و جاری
چو عکس کوه در آیینه فربه و لاغر
دراز و کوته چون عکس سرو در دیده
نگون و والا چون نور مهر در فرغر
در آن جهان ز فراخی به هرچه درنگری
گمان بری که جز او نیست هیچ چبز دگر
بلی تنافی اضداد و اختلاف حروف
ز تنگ ظرفی هستیست در لباس صور
همه تنزل بحر محیط و تنگی اوست
که گه خلیج شود گاه رود و گاه شمر
برون ازینهمه ذاتیستکز تصور آن
به فکرتند عقول و به حیرتند فکر
خیال معرفتش هرچهکردهاند هبا
حدیث منزلتش هرچهگفتهاند هدر
مگر به حکم ضرورت همین قدر دانیم
که ناگزیر ز فرماندهست و فرمانبر
و گرنه نحل چه داند که از عصارهٔ شهد
مهندسانه توان ساخت خانهٔ ششدر
و یا به فکرت خود عنکبوت چتواند
که از لعاب کند نسج دیبهٔ ششتر
و یا چه داند موری که تخم کزبره را
چهار نیمه کند تا نروید از اغبر
زگرک بره بفرمودهٔ که جست فرار
ز باز کبک به دستوری که کرد حذر
هنوز چون و چرا بد مراکه چون دم شیر
پدید گشت تباشیر صبح از خاور
بتم درآمد بر توسنی سوار شده
که گاه حمله ز سر تا سرین گرفتی پر
ز جای جستم و او را سبک ز خانهٔ زین
بکش کشیدم و تنگش گرفتم اندر بر
همی چهگفتم گفتم بتا درآی درآی
که نار با تو بهشتست و خلد بی تو سقر
جحیم و طوفان بر من برفت از دل و چشم
ز بسکه آتش و آبم گذشت بیتو ز سر
به گریه گشت روان از دو چشم من لؤلؤ
به خنده گشت عیان از دو لعل او گوهر
تو گفتی آن لب و آن چشم هردو حاملهاند
یکی به گوهر خشک و یکی به گوهر تر
به صد هراس درآویختم به زلفینش
برآن نمط که به مار سیاه افسونگر
همه کتاب مجسطیست گفتی آنسر زلف
ز بس که دایره سر کرده بود یک بدگر
بهچشم بود چو آهو بهزلف چون افعی
ولی خلاف طبیعت نمود هر دو اثر
فشانده آن عوض مشک زهر جانفرسا
نموده این بدل زهر مشک جانپرور
به حجره بردم و آوردمش به پیش میی
که داشت گونه یاقوت و نکهت عنبر
از آن شرابکه از دل چو در جهد به دماغ
سپید مغز بتوفد به رنگ سرخ جگر
چو رنگ باده دوید از گلوی او در چهر
ز روی مهر به سیمای من فکند نظر
چهگفت گفت که چون بر تو میرود ایام
درین زمانهکه رایج بود متاع هنر
به مویه گفتمش ای ترک از این حدیث بگرد
به ناله گفتمش ای شوخ ازین سخن بگذر
ز مهر خواجه حسودان به من همان کردند
که بر به یوسف اخوان او ز میل پدر
چو این شنید فروبست چشم از سر خشم
بر آمد از بن هر موی من دوصد نشتر
بخشت وری و فرو ریخت بسد از بادام
بکند موی و برانگیخت لاله از عبهر
دوید بر مهش از دیده خوشهٔ پروین
دمید بر گلشن از لطمه شاخ نیلوفر
به پنج ماهی سیمین طپانچه زد بر ماه
به ده هلال نگارین همی شخود قمر
ز قهر گفت به یک حبل که کرد حسود
ترا که گفت که در کاخ خواجه رخت مبر
ثنای خواجهٔ ایام حرز جان تو بس
تو مدح گوی و میندیش از هزار خطر
ظهیر ملک عجم اعتضاد دولت جم
خدایگان امم قهرمان نیک سیر
معین ملت اسلام حاجی آقاسی
سپهر مجد و معالی جهان شوکت و فر
جلال او بر از اندیشهٔ گمان و یقین
نوال او براز اندازهٔ قیاس و نظر
چو مهر رایت او را به هر دیار طلوع
چو ابر همت او را بهر بلاد سفر
به روز باد گر از حزم سخن رانند
درون دریا کشتی بیفکند لنگر
ز سیر عزمش اگر آفریده گشتی مرغ
نداشتیگه پرواز هیچ حاجت پر
ز فیض رحمت و انعام گونهگونهٔ اوست
که گونهگونه بروید ز هر درخت ثمر
سخای دست وی اندر سخن نگنجد هیچ
بر آن مثابه که در قطره بحر پهناور
ز دست جودش اگر سایه بر سحاب افتد
سهیل و ماه فشاند همی به جای مطر
زهی به ذات تو اندر بلند و پست جهان
چنانکهگوهر اشیا در اولین جوهر
قبول مهر تو فطریست مر خلایق را
چنان که خاصیت نطق در نهاد بشر
ز بس نوال تو آمال خلق بپذیرد
گمان بری که هیولاست در قبول صور
ندیم مجلس عدل تواند امن و امان
مطیع موکب بخت تواَند فتح و ظفر
ز فرط حرص تو اندر سخا عجب نبود
که سکه کرده ز معدن همی برآید زر
به کین خصم تو درکان آهن و فولاد
سزد که ساخته بینند تیغ و تیر و تبر
مگر ز پنجهٔ عزم تو لطمهیی خورده
که هر کرانه سراسیمه میدود صرصر
مگر ز آتش خشم تو شعلهای دیده
که در دویده ز دهشت به صلب سنگ شرر
شمول فیض تو گر منقطع شود ز جهان
ز روی مهر نماند به هیچ چیز اثر
شفا ز مهر تو خیزد چو شادی از باده
بلا ز قهر تو زاید چو شعله از اخگر
حدیث مهر تو خوانند گر به گوش جنین
ز شوق رقص کند در مشیمهٔ مادر
به نفس نامیه گر هیبت تو بانگ زند
ز هیچ عرصه نروید گیاه تا محشر
شکوه حزم تو در راه باد عاد کشد
ز بال پشهٔ نمرود سد اسکندر
به هستی تو مباهات میکند گیتی
چنان که دودهٔ آدم به ذات پیغمبر
ز تف هیبت تو شعله خیزد از دریا
ز یمن همت تو رشحه ریزد از آذر
اگر جلال تو در نه سپهرگیرد جای
ز تنگ ظرفی افلاک بشکند محور
ثنای عزم تو نارم نبشت در دیوان
که همچو باد پراکنده میکند دفتر
به عون چرخ همان قدر حاجت است تو را
که بهر صیقلی آیینه را به خاکستر
خدایگانا گویند حاسدی گفتست
که ناسزا سخنی سر زدست از چاکر
چگونه منکر باشم که در محامد تو
ثنای ناقص من چون هجا بود منکر
گر این مراد حسودست حق به جانب اوست
ز حرف حق نشود رنجه مرد دانشور
وگر مراد وی ازین سخن عناد منست
کلیم را چه زیان خیزد از خوار بقر
حسود اگر همه تیر افکند نترسم از آنک
ز مهر تست مرا درع آهنین در بر
ز من نیاید جز بوی عود مدحت تو
گرم بر آتش سوزان نهند چون مجمر
همیشه تاکه به شکل عروس قائمه را
مساویست به سطح و دو ضلع سطح وتر
عروس ملک ترا دولت جهان کابین
جمال بخت ترا کسوت امان در بر
ترا ستاره مطیع و ترا زمانه غلام
ترا فرشته معین و ترا خدا یاور
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۳ - در ستایش پادشاه جمجاه محمدشاه غازی طابالله ثراه گوید: شباهنگام کز انبوه اخترقصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۵ - در ستایش امیر الامرا النظام میرزا نبی خان رحمه الله فرماید: شد کاسهام از باده تهی کیسهام از زر
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شب گذشته که همزاد بود با محشر
وز آفرینش گیتی کسی نداشت خبر
هوش مصنوعی: در شب گذشته که شبی برای قیامت بود و سرشار از حال و هوای خاصی بود، هیچکس از آفرینش این جهان و آنچه در آن میگذرد، آگاهی نداشت.
سپهرگفتی فرسودهگشته از رفتار
بمانده بهر سکون را به نیم راه اندر
هوش مصنوعی: آسمان گفت که از رفتارهای ناپسند مردم خسته و کهنه شده و دیگر تحمل نمیکند. او به نیمهراه ایستاده و از سکون و بیتحرکی به ستوه آمده است.
شبی چنان سیه و سهمناک کز هر سو
به چشم گوش فرو بسته راه سمع و بصر
هوش مصنوعی: شبی به قدری تاریک و وحشتانگیز بود که از هر طرف، با بسته بودن چشمها و گوشها هیچ راهی برای دیدن و شنیدن وجود نداشت.
شبی چنانکه تو گویی جهان شعبدهباز
بر آستین فلک دوخت دامن اختر
هوش مصنوعی: در شبی که تو توصیف میکنی، گویی دنیایی شگفتانگیز بهوجود آمده است، جایی که ستارهها مانند دامنهای زیبا بر آستین آسمان آویخته شدهاند.
به غیر چشم من و بخت خواجه زیر سپهر
جهانیان همه در خواب رفته سرتاسر
هوش مصنوعی: جز چشمان من و سرنوشت خواجه، در زیر آسمان جهانیان، همه در خواب به سر میبرند.
ز بس که بودم ز اندوه دل خمول و ملول
یکی به زانوی فکرت فرو نهادم سر
هوش مصنوعی: به دلیل انبوهی از غم و اندوه، احساس خستگی و ناراحتی به من دست داده است و به همین خاطر، سرم را به نشانه تفکر و اندیشه بر زانویم گذاشتهام.
به عقلگفتمکاندر جهانکون و فساد
چه موجبست کزینگونه خیر زاید و شر
هوش مصنوعی: به عقل گفتم که در این دنیا، چه چیزی باعث میشود این خیر و شرها به وجود بیایند و رشد کنند؟
بهم فتاده گروهی سه چار بیهده کار
گهی به کینه و گاهی به صلح بسته کمر
هوش مصنوعی: گروهی به هم آمیختهاند که به کارهای بیهوده مشغولند؛ گاهی در حال خصومت و کینهتوزی و گاهی در تلاش برای صلح و توافق هستند.
نه کس ز مقطع و مبدای کینشان آگاه
نه کس به مرجع و منشای صلحشان رهبر
هوش مصنوعی: هیچ کسی نمیداند از کجا آغاز شده و به کجا ختم میشود، و هیچ کس هم به منبع و علت صلح آنها راهنمایی نمیکند.
هزار خرگه و نوبت زنی نه در خرگاه
هزار لشکر و فرماندهی نه در لشکر
هوش مصنوعی: اگر هزاران بار هم در کارگاه خود بکوشی و به دنبال موفقیت باشی، اما در میدان نبرد، خود را در نقش یک فرمانده و سرباز نبینی، هیچ اتفاقی برایت نخواهد افتاد.
جواب داد که در این جهان تنگ فضا
ز صلح و کینه ندارندکایناتگذر
هوش مصنوعی: گفت که در این دنیای محدود، آرامش و دشمنی وجود ندارد و همه چیز در حال گذر است.
ندیدهیی که دو تن چون بره دوچار شوند
بهم کنند کشاکش چو تنگ شد معبر
هوش مصنوعی: هرگز ندیدهام که دو نفر مثل دو بره به هم درگیر شوند، اما وقتی راه باریک شده و تنگ میشود، این درگیری شدت میگیرد.
ولی چو ژرف همی بنگری به کار جهان
یکی جهان فراخست در جهان مضمر
هوش مصنوعی: اما وقتی که عمیقاً به امور دنیا نگاه کنی، در مییابی که در دل این جهان، جهانی وسیع و فراخ نهفته است.
درین جهان و برون زین جهان چو جان در جسم
درینجهان و فزون زینجهان چو جان در بر
هوش مصنوعی: در این دنیا و فراتر از آن، مانند روحی در بدن، وجود دارد. همچنین، فراتر از این دنیا نیز روحی وجود دارد که از آن جداست و والاتر از این عالم است.
گدا و شاه به یک آستان گرفته قرار
سها و ماه به یک آسمان نموده مقر
هوش مصنوعی: گدا و شاه در یک مکان آرامیدهاند و همگی زیر یک آسمان قرار دارند، مثل ماه و سها (ستارهای در آسمان) که در یک مکان مشخص در کنار هم هستند.
نه حرف میم مباین در او نه حرف الف
نه نقش سیم مخالف در او نه نقش حجر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در این موضوع، هیچ تفاوت و تضادی وجود ندارد؛ یعنی نه حرف "میم" که نمایانگر تمایز است و نه "الف" که نشانهای از آغاز باشد، و نه نقش "سیم" که برعکس باشد و نه نقش "حجر" که نمایانگر سفتی و سختی است. در واقع، همه این عناصر به نوعی هماهنگی و یکدستی اشاره دارند.
مجاورین دیارش به هر صفت موصوف
مسافرین بلادش بهر لغت رهبر
هوش مصنوعی: اهالی آن دیار به هر ویژگی که داشته باشند، باز هم مسافران دیگر مناطق را هدایت میکنند و با آنها ارتباط برقرار میسازند.
درون و بیرون چون نور عقل در خاطر
نهان و پیدا چون جان پاک در پیکر
هوش مصنوعی: درون و بیرون انسان مانند نور عقل است؛ که در دل پنهان و در ظاهر آشکار میشود، درست مثل روح پاک که در بدن حضور دارد.
مخوف و ایمن چون اهل نوح درکشتی
روان و ساکن چون قوم عاد از صرصر
هوش مصنوعی: درست مانند افرادی که در کشتی نوح هستند، ممکن است در وضعیت ترس و نگرانی باشند اما در عین حال احساس امنیت میکنند. همچنین، مانند قوم عاد که در بادهای شدید و طوفانی آرام و بیخبر بودند.
چو نقش دریا در سینه جامد و جاری
چو عکس کوه در آیینه فربه و لاغر
هوش مصنوعی: این شعر به تشبیه وضعیتهای مختلف میپردازد. نویسنده به طور منطقی بیان میکند که چطور تصاویری که در بسترهایی متفاوت مانند دریا یا کوه وجود دارند، میتوانند به اشکال مختلف و با ویژگیهای متفاوت در ذهن یا در جاهای دیگر منعکس شوند. این اثر به ارتباط بین جلوههای خارجی و تأثیراتی که بر درون دارند اشاره دارد.
دراز و کوته چون عکس سرو در دیده
نگون و والا چون نور مهر در فرغر
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن تضادهایی میپردازد؛ یعنی برخی چیزها میتوانند در یک زمان هم کوتاه و هم بلند باشند. همچنین، به زیبایی و درخشندگی مانند نور خورشید اشاره میکند که در عین حال میتواند در حالتی پایین و ناچیز یا در حالتی بالا و والا قرار گیرد. به طور کلی، این ابیات به نوعی از معاینهی وضعیتهای متضاد زندگی و طبیعت اشاره دارند.
در آن جهان ز فراخی به هرچه درنگری
گمان بری که جز او نیست هیچ چبز دگر
هوش مصنوعی: در آن دنیا، وقتی به هر چیزی نگاه میکنی، فکر میکنی که هیچ چیزی غیر از او وجود ندارد و همه چیز در حضور او است.
بلی تنافی اضداد و اختلاف حروف
ز تنگ ظرفی هستیست در لباس صور
هوش مصنوعی: بله، تضادها و تفاوتهای موجود در حروف و کلمات ناشی از محدودیتهای وجودی ماست که در قالب ظاهری خود متجلی میشود.
همه تنزل بحر محیط و تنگی اوست
که گه خلیج شود گاه رود و گاه شمر
هوش مصنوعی: این ابیات به وضعیت و تغییر شکلهایی اشاره دارد که دریاچهها و آبراهها به خود میگیرند. همه چیز به وسعت و عمق دریا مربوط میشود و اینکه شرایط گاهی به گونهای میشود که دریا به صورت خلیج، گاهی به شکل رودخانه و گاهی به شکل مسیری باریکتر در میآید. این تغییرات نشاندهنده تغییرات طبیعی و محدودیتهای فضای آبی است.
برون ازینهمه ذاتیستکز تصور آن
به فکرتند عقول و به حیرتند فکر
هوش مصنوعی: خارج از تمام این ویژگیها، چیزی وجود دارد که عقلها فقط به تصور آن مشغولند و فکرهایشان در حیرت است.
خیال معرفتش هرچهکردهاند هبا
حدیث منزلتش هرچهگفتهاند هدر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هرچه در مورد شناخت و مقام او خیال کردهاند، بیثمر و بیاساس است و هرچه درباره منزلت و جایگاه او گفته شده، هیچ ارزشی ندارد.
مگر به حکم ضرورت همین قدر دانیم
که ناگزیر ز فرماندهست و فرمانبر
هوش مصنوعی: غیر از این نمیتوانیم بدانیم که فرماندهای وجود دارد و افرادی هستند که باید از او پیروی کنند، مگر در شرایطی خاص که ضروری باشد.
و گرنه نحل چه داند که از عصارهٔ شهد
مهندسانه توان ساخت خانهٔ ششدر
هوش مصنوعی: اگر این نحل نمیدانست، چگونه میتواند از شهدی که جمعآوری کرده، خانهای پیچیده و با شکوه بسازد؟
و یا به فکرت خود عنکبوت چتواند
که از لعاب کند نسج دیبهٔ ششتر
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن قدرت و تواناییهای خارقالعاده عنکبوت است. شاعر به ما میگوید که آیا میتوان تصور کرد که عنکبوت چگونه میتواند از رشتههای ظریف و براق خود، پارچهای زیبا و مجلل مانند ابریشم بسازد؟ اینجا، به نوعی به شگفتیهای خلقت و دقت در پردازش و ساخت اشاره دارد.
و یا چه داند موری که تخم کزبره را
چهار نیمه کند تا نروید از اغبر
هوش مصنوعی: موری که تخم را به چهار قسمت تقسیم میکند، چه میداند که این کار باعث میشود از آن تخم چیزی رشد نکند و به نتیجه نرسد.
زگرک بره بفرمودهٔ که جست فرار
ز باز کبک به دستوری که کرد حذر
هوش مصنوعی: خرگوشی از ترس باز، به دستور کبک در جستجوی راه فرار برآمد.
هنوز چون و چرا بد مراکه چون دم شیر
پدید گشت تباشیر صبح از خاور
هوش مصنوعی: هنوز چیزی دربارهی بدی من وجود دارد که مانند دم شیر ظاهر شد، همانطور که روشنایی صبح از سمت شرق پدیدار میشود.
بتم درآمد بر توسنی سوار شده
که گاه حمله ز سر تا سرین گرفتی پر
هوش مصنوعی: عشقم به گلی تشبیه شده که بر اسبی سوار است و گاه برایم طعنه و کنایه میزند، از سر تا کمر به من حمله میکند.
ز جای جستم و او را سبک ز خانهٔ زین
بکش کشیدم و تنگش گرفتم اندر بر
هوش مصنوعی: من از جای خود برخواستم و او را با خیال راحت از خانه بیرون کشیدم و محکم در آغوش گرفتم.
همی چهگفتم گفتم بتا درآی درآی
که نار با تو بهشتست و خلد بی تو سقر
هوش مصنوعی: من همواره میگویم ای دلبر، بیا و وارد شو، زیرا با تو جهنم بهشتی میشود و بهشت بدون تو، جهنم است.
جحیم و طوفان بر من برفت از دل و چشم
ز بسکه آتش و آبم گذشت بیتو ز سر
هوش مصنوعی: جهنم و طوفان دیگر برای من اهمیتی ندارند، زیرا به خاطر شدت آتش و آب، دیگر احساساتی از دل و چشم ندارم. بیتو همه این احساسات از من رفتهاند.
به گریه گشت روان از دو چشم من لؤلؤ
به خنده گشت عیان از دو لعل او گوهر
هوش مصنوعی: از چشمهایم اشک مثل مروارید جاری شد و لبهای او به خنده باز شد و زیباییاش به وضوح نمایان گردید.
تو گفتی آن لب و آن چشم هردو حاملهاند
یکی به گوهر خشک و یکی به گوهر تر
هوش مصنوعی: تو اشاره میکنی که لبها و چشمها هر دو حامل معنا و احساس هستند؛ یکی از آنها حامل زیبایی ناپایدار و دیگری حامل زیبایی پایدار و ماندگار.
به صد هراس درآویختم به زلفینش
برآن نمط که به مار سیاه افسونگر
هوش مصنوعی: با ترس و لرز و احتیاط به زلفهای او دست زدم، به گونهای که انگار در حال نزدیک شدن به یک مار سیاه جادویی بودم.
همه کتاب مجسطیست گفتی آنسر زلف
ز بس که دایره سر کرده بود یک بدگر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و پیچیدگی موهای معشوق اشاره دارد. شاعر میگوید که همه علم و دانش مانند کتابی است که پیچیدگی و ظرافت موهای آن شخص را نشان میدهد. در واقع، تشبیه میکند که حلقههای مو به دایرههایی میمانند که نشاندهنده عظمت و زیبایی است.
بهچشم بود چو آهو بهزلف چون افعی
ولی خلاف طبیعت نمود هر دو اثر
هوش مصنوعی: چشمان او مانند چشمهای آهو زیبا و فریبنده است و موهایش همچون افعی دراز و شگفتانگیز است، اما هر دو این ویژگیها خلاف ذات و طبیعت آنها به نظر میرسد.
فشانده آن عوض مشک زهر جانفرسا
نموده این بدل زهر مشک جانپرور
هوش مصنوعی: عطر خوش مشک را پخش کرده و زهر را به دارویی مؤثر تبدیل کرده است که جان را پرورده و زهرکش است.
به حجره بردم و آوردمش به پیش میی
که داشت گونه یاقوت و نکهت عنبر
هوش مصنوعی: به دکان بردم و او را به کنار میآورد که زیباییاش مانند یاقوت و عطرش همچون عنبر است.
از آن شرابکه از دل چو در جهد به دماغ
سپید مغز بتوفد به رنگ سرخ جگر
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی که وقتی به دل میرسد، به سرخی جگر تبدیل میشود و به زیبایی در مغز اثر میگذارد.
چو رنگ باده دوید از گلوی او در چهر
ز روی مهر به سیمای من فکند نظر
هوش مصنوعی: وقتی که رنگ شراب از گلوی او خارج شد، نگاهش را از روی مهربانی به چهره من دوخت.
چهگفت گفت که چون بر تو میرود ایام
درین زمانهکه رایج بود متاع هنر
هوش مصنوعی: چه گفت؟ او گفت که در این زمان که هنر به عنوان کالایی ارزشمند شناخته میشود، زمان به چه صورت بر تو میگذرد.
به مویه گفتمش ای ترک از این حدیث بگرد
به ناله گفتمش ای شوخ ازین سخن بگذر
هوش مصنوعی: به او گفتم که ای دلبر، از این درد و ناله دوری کن. به او گفتم که ای خوشچهره، از این حرفها بگذر و بیخیال باش.
ز مهر خواجه حسودان به من همان کردند
که بر به یوسف اخوان او ز میل پدر
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و توجه جناب خواجه، حسودان به من همان کار را کردند که برادران یوسف به او کردند، به خاطر محبت پدرشان.
چو این شنید فروبست چشم از سر خشم
بر آمد از بن هر موی من دوصد نشتر
هوش مصنوعی: زمانی که این حرف را شنید، از روی خشم چشمانش را بست و از دل هر موی من دو صد تیغ دردناک بیرون آمد.
بخشت وری و فرو ریخت بسد از بادام
بکند موی و برانگیخت لاله از عبهر
هوش مصنوعی: باران ریزش میکند و از بادام، میوه چیده میشود. این باران باعث میشود که لالهها از آب بیرون بیایند و شکوفا شوند.
دوید بر مهش از دیده خوشهٔ پروین
دمید بر گلشن از لطمه شاخ نیلوفر
هوش مصنوعی: هالهای از نور و زیبایی بر چهرهی محبوبم تابید و سپس در باغی سرسبز، عطر و لطافت گلهای نیلوفر به مشام میرسد.
به پنج ماهی سیمین طپانچه زد بر ماه
به ده هلال نگارین همی شخود قمر
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذابیت ماه و هلالهای زیبای آن اشاره میکند. او میگوید که در آسمان، ماه فضایی درخشان دارد و هلالها نیز با زیبایی خاصی در کنار آن هستند. طپانچه زدن به ماه نشاندهنده توجه و عشق عمیق به زیباییهای آسمان است.
ز قهر گفت به یک حبل که کرد حسود
ترا که گفت که در کاخ خواجه رخت مبر
هوش مصنوعی: از روی خشم به یک رفیق گفت که حسود تو را فریب داده و گفته در کاخ آقازادهها، لباس خود را نبر.
ثنای خواجهٔ ایام حرز جان تو بس
تو مدح گوی و میندیش از هزار خطر
هوش مصنوعی: ستایش از بزرگی که روزگار را در دست دارد، حفاظت از جان تو کافی است. تو فقط به تمجید بپرداز و از هزار خطر نگرانی نداشته باش.
ظهیر ملک عجم اعتضاد دولت جم
خدایگان امم قهرمان نیک سیر
هوش مصنوعی: آبادگر سرزمینهای غیرعرب و پشتیبان دولت جمشید، که فرمانروای سرزمینهاست و قهرمانان نیکذات را حمایت میکند.
معین ملت اسلام حاجی آقاسی
سپهر مجد و معالی جهان شوکت و فر
هوش مصنوعی: این بیت به تمجید از شخصیت و مقام کسی اشاره دارد که به ملت اسلام خدمت کرده و به عنوان یک فرد برجسته در زمینههای مختلف شناخته میشود. او نماد قدرت و عظمت در جهان است و نمایانگر افتخار و شکوه برای جامعه خود میباشد.
جلال او بر از اندیشهٔ گمان و یقین
نوال او براز اندازهٔ قیاس و نظر
هوش مصنوعی: عظمت او فراتر از تفکرات و گمانهاست و مقام او از هرگونه اندازهگیری و قضاوت انسانی بالاتر است.
چو مهر رایت او را به هر دیار طلوع
چو ابر همت او را بهر بلاد سفر
هوش مصنوعی: زمانی که پرچم او در هر مکان به اهتزاز در میآید، مانند خورشید که در هر سرزمینی میتابد، همت و اراده او مانند ابر، در هر دیار پراکنده میشود و به سفر میرود.
به روز باد گر از حزم سخن رانند
درون دریا کشتی بیفکند لنگر
هوش مصنوعی: اگر در روزی با عقل و احتیاط صحبت کنند، مانند کشتیای که در دریا لنگر میاندازد و در حال آرامش و ایمنی قرار میگیرد.
ز سیر عزمش اگر آفریده گشتی مرغ
نداشتیگه پرواز هیچ حاجت پر
هوش مصنوعی: اگر در سفر خواستهاش به آسمان پرواز کردی، دیگر نیازی به پرواز نخواهی داشت و نخواهی توانست مرغی بسازی.
ز فیض رحمت و انعام گونهگونهٔ اوست
که گونهگونه بروید ز هر درخت ثمر
هوش مصنوعی: از نعمتها و رحمتهای اوست که میوههای مختلف از هر درخت به بار میآید.
سخای دست وی اندر سخن نگنجد هیچ
بر آن مثابه که در قطره بحر پهناور
هوش مصنوعی: خير و بزرگی دست او در کلام نمیگنجد، زیرا همچون وسعت دریا است که در یک قطره نمیتواند نمایان شود.
ز دست جودش اگر سایه بر سحاب افتد
سهیل و ماه فشاند همی به جای مطر
هوش مصنوعی: اگر به خاطر سخاوت او، سایهای بر ابرها بیفتد، ستاره سهیل و ماه نیز مانند باران بر زمین میبارند.
زهی به ذات تو اندر بلند و پست جهان
چنانکهگوهر اشیا در اولین جوهر
هوش مصنوعی: تو در ذات خود بلند و پست جهان را همچون جواهر اشیاء در نخستین حقیقت، در بر داری.
قبول مهر تو فطریست مر خلایق را
چنان که خاصیت نطق در نهاد بشر
هوش مصنوعی: مهر و محبت تو برای همه انسانها طبیعی و ذاتی است، همانطور که توانایی صحبت کردن در وجود بشر نهفته است.
ز بس نوال تو آمال خلق بپذیرد
گمان بری که هیولاست در قبول صور
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه آرزوهای مردم به طور مداوم مورد پذیرش قرار میگیرند، ممکن است این تصور ایجاد شود که مانند مادهای خام و بیصورت به شکلگیری و قبول کردن اشکال و ویژگیها پرداخته میشود.
ندیم مجلس عدل تواند امن و امان
مطیع موکب بخت تواَند فتح و ظفر
هوش مصنوعی: دوست در مجلس انصاف میتواند آرامش و امنیت به ارمغان آورد و کسانی که تابع طلسم بخت هستند، میتوانند پیروزی و موفقیت را تجربه کنند.
ز فرط حرص تو اندر سخا عجب نبود
که سکه کرده ز معدن همی برآید زر
هوش مصنوعی: به خاطر شدت طمع تو در بخشش، تعجبی ندارد که طلا از معدن خارج شود.
به کین خصم تو درکان آهن و فولاد
سزد که ساخته بینند تیغ و تیر و تبر
هوش مصنوعی: به خاطر دشمنی تو، استفاده از آهن و فولاد مناسب است، زیرا ابزارهایی مانند تیغ، تیر و تبر ساخته میشوند تا نشاندهنده قدرت و جنگندگی باشند.
مگر ز پنجهٔ عزم تو لطمهیی خورده
که هر کرانه سراسیمه میدود صرصر
هوش مصنوعی: آیا تو از ارادهٔ قوی خود آسیبی دیدهای که هر گوشه و کناری به شدت در حال حرکت و شتاب است؟
مگر ز آتش خشم تو شعلهای دیده
که در دویده ز دهشت به صلب سنگ شرر
هوش مصنوعی: میتوان گفت که آیا از خشم تو شعلهای در چشمان دیده میشود که مانند سنگی از شدت ترس به سمت آن فرار کرده است؟
شمول فیض تو گر منقطع شود ز جهان
ز روی مهر نماند به هیچ چیز اثر
هوش مصنوعی: اگر نعمت و فیض تو از جهان قطع شود، به خاطر محبتت هیچ نشانهای از وجود نخواهد ماند.
شفا ز مهر تو خیزد چو شادی از باده
بلا ز قهر تو زاید چو شعله از اخگر
هوش مصنوعی: محبت تو منبع درمان و شفا است، همانطور که شادی از نوشیدن شراب به دست میآید. اما بلا و درد ناشی از خشم تو مانند شعلهای است که از خاکستر برمیخیزد.
حدیث مهر تو خوانند گر به گوش جنین
ز شوق رقص کند در مشیمهٔ مادر
هوش مصنوعی: اگر داستان عشق تو را بگویند، حتی جنینی که در رحم مادر است به شوق و شادی قد میزند و میرقصد.
به نفس نامیه گر هیبت تو بانگ زند
ز هیچ عرصه نروید گیاه تا محشر
هوش مصنوعی: اگر صدای قدرت تو به گوش برسد، هیچ گیاهی در هیچ سرزمینی رشد نخواهد کرد تا روز قیامت.
شکوه حزم تو در راه باد عاد کشد
ز بال پشهٔ نمرود سد اسکندر
هوش مصنوعی: شجاعت و دلیری تو مانند سپری در برابر بادهای سخت و توفانها عمل میکند و حتی کوچکترین و ضعیفترین موجودات نیز نمیتوانند به تو آسیب برسانند.
به هستی تو مباهات میکند گیتی
چنان که دودهٔ آدم به ذات پیغمبر
هوش مصنوعی: جهان به وجود تو افتخار میکند، مانند اینکه دود و نسل آدم به مقام و ذات پیامبر افتخار میکنند.
ز تف هیبت تو شعله خیزد از دریا
ز یمن همت تو رشحه ریزد از آذر
هوش مصنوعی: از شدت عظمت تو، شعلۀ آتش از دریا به جوش میآید و به لطف تلاش تو، جرقههایی از آتش زبانه میکشد.
اگر جلال تو در نه سپهرگیرد جای
ز تنگ ظرفی افلاک بشکند محور
هوش مصنوعی: اگر عظمت و شکوه تو در آسمانها مقام بگیرد، چنان فشاری به این ظرف محدود میآید که ممکن است تمام افلاک را بشکند.
ثنای عزم تو نارم نبشت در دیوان
که همچو باد پراکنده میکند دفتر
هوش مصنوعی: ستایش تصمیم تو در دفترها ثبت شده، اما مانند بادی که ورقها را پراکنده میکند، ناپایدار و بیثبات است.
به عون چرخ همان قدر حاجت است تو را
که بهر صیقلی آیینه را به خاکستر
هوش مصنوعی: برای اینکه آینه صاف و درخشان شود، باید آن را از خاکستر پاک کرد. همینقدر که به کمک چرخ و دندههای زمان احتیاج داری، باید برای صفا و روشناییات نیز تلاش کنی.
خدایگانا گویند حاسدی گفتست
که ناسزا سخنی سر زدست از چاکر
هوش مصنوعی: خدایان میگویند که شخص حسودی از زبان یک خدمتکار سخنی ناپسند بر زبان آورده است.
چگونه منکر باشم که در محامد تو
ثنای ناقص من چون هجا بود منکر
هوش مصنوعی: چطور میتوانم منکر شوم که ستایشهای ناقص من در برابر خوبیهای تو به اندازه یک هجا هم ارزش ندارد؟
گر این مراد حسودست حق به جانب اوست
ز حرف حق نشود رنجه مرد دانشور
هوش مصنوعی: اگر این خواسته از حسود باشد، حق به نفع اوست. کسی که دانشمند است، از سخن حق آسیب نخواهد دید.
وگر مراد وی ازین سخن عناد منست
کلیم را چه زیان خیزد از خوار بقر
هوش مصنوعی: اگر منظور او از این حرفی که میزند، دشمنی با من باشد، پس کلیم (موسی) چه ضرری از تحقیر گاو میبیند؟
حسود اگر همه تیر افکند نترسم از آنک
ز مهر تست مرا درع آهنین در بر
هوش مصنوعی: حسود هر چقدر هم که تلاش کند و به من آسیب برساند، نگران نیستم، زیرا عشق تو مانند سپری آهنین از من محافظت میکند.
ز من نیاید جز بوی عود مدحت تو
گرم بر آتش سوزان نهند چون مجمر
هوش مصنوعی: از من جز عطر خوش ستایش تو نمیآید، همانطور که عود در آتش افروخته میشود و بویش فضا را پر میکند.
همیشه تاکه به شکل عروس قائمه را
مساویست به سطح و دو ضلع سطح وتر
هوش مصنوعی: همیشه زمانی که یک مثلث قائمالزاویه داریم، نسبت بین دو ضلع عمود بر هم برابر با نسبت بین ارتفاعی است که از رأس قائمه به وتر (ضلع مقابل) میانند.
عروس ملک ترا دولت جهان کابین
جمال بخت ترا کسوت امان در بر
هوش مصنوعی: عروس ملک تو را قدرت و سلطنت جهانی چون عروسی زیبا در دامان خود دارد و زیبایی و خوشبختی تو به مانند لباسی ایمن و محترم بر تن توست.
ترا ستاره مطیع و ترا زمانه غلام
ترا فرشته معین و ترا خدا یاور
هوش مصنوعی: تو ستارهای هستی که به راه خود میروی و زمانه به خدمت توست. فرشتگان به تو کمک میکنند و خداوند حامی توست.