قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۱ - مطلع ثانی
شبی به عادت روز شباب عیش آور
شبی به سیرت صبح وصال جانپرور
شی ز بسکه زمین روشن از فروغ نجوم
چو برک لاله عیان از درون سنگ شرر
شبی زگنبد نیلوفری عیان پروین
چو هفت نرگس شهلا ز شاخ نیلوفر
شبی به گونهٔ مشاطگان به گرد عروس
هجومکرده ز هر سو نجوم گرد قمر
رسول امّی مشگوی ام هانی را
نموده از رخ و لب رشک جنت و کوثر
که جبرئیل امین فر خجسته پیک خدای
به امر ایزد دادار حلقه زد بر در
ز بانگ حلقه سر حلقهٔ انام ز شوق
بسان حلقه ندانست پای را ازسر
چو حلقه ساخت دل از یاد ماسوا خالی
که تا ز حلقه جیب فنا برآرد سر
درون حلقهٔ امکان نماند هیچ مقام
کزو چو رشته نکرد از درون حلقه گذر
خطاب کرد به جبریل کای امین خدای
بگو پیام چه داری ز حضرت داور
جواب دادش جبریل کای پیمبر پاک
تو خود پیامدهی و تو خود پیامآور
سخن ز دل به زبان وز زبان به دل گذرد
درین میانه زبان منهی است و فرمانبر
اگرچه آینه خالی بود ز صورت شخص
بود به واسطهٔ شخص شخص را مظهر
بر از شکوفه برون آید و شکوفه ز شاخ
گمان خلق چنان کز شکوفه خیزد بر
ثمر نهفته ز اصل است و آشکار ز فرع
کنون تو اصلی و من فرع و سرّ وحی ثمر
گرت هوس که ز من بشنوی حکایت خویش
درون آینهٔ حقنمای من بنگر
ولی چو آینهٔ من محیط ذات تو نیست
حکایتش ز تو ناقص نماید و ابتر
من و ملایک سکان آسمان و زمین
تمام مظهر ذات توییم ای سرور
هزار آینه بنهاده است خرد و بزرگ
درین هزار یکی را هزارگونه صور
یکیست عین هزار ارچه هست غیر هزار
که مختلف به ظهورند و متفق بهگهر
یکیست ساقی و هر لحظه در یکی مجلس
یکیست شاهد و هر لحظه در یکی زیور
کنون مجال سخن نیست برنشین به براق
کز انتظار تو بس دیده است در معبر
همی برآمد چون برق بر براق و نخست
به بیت مقدس چون پیک وهمکردگذر
وزان به مسجد اقصی چمید و شد ز کرم
خجسته روح رسل را به سوی حق رهبر
فزود پایه و بخشید مایه داد فروغ
به هر فرشته به هر آسمان به هر اختر
به سدره ماند ز ره جبرئیل و زانگونه
که بازماند از پیک عقل پیک نظر
رسول گفتش کای طایر حظیرهٔ قدس
سبب چه بود که کردی به شاخ سدره مقر
جواب دادش کای محرم حریم وصال
من ار فراتر پرم بسوزدم شهپر
تویی که داری در کاخ لی معالله جای
توییکه داری از تاج لا به سر افسر
تو شهنشانی و ما شه تو شاه و ما بنده
تو آفتابی و ما مه تو ماه و ما اختر
تو نیز هستی خویش اندرین محل بگذار
بسیج بزم بقا کن وزین فنا بگذر
براق عقل رها کن برآ به رفرف عشق
که عقل را نبود با فروغ عشق اثر
به پشت رفرف برشد نبی ز پشت براق
چنانکه مرغ ز شاخ نگون به شاخ زبر
ز سدره شد به مقامیکه بود بیگانه
در آن مقام تن از جان و جانش از پیکر
صعود کرد به اوجی کز آن نمود هبوط
ر*ع یافت به ملکیز. آن نمود سحر
ز سدره صد ره برتر چمید از پی آنک
ز سدره آید و از جیب لا برآرد سر
دو قوس دایره در ملتقای نقطهٔ امر
سر از دوسو بهم آورد چون خط پرگر
به عالمی شد کانجا نه اسم بود و نه رسم
بهمحفلی شد کانجا نه خواب بود و نه خور
وجود شاهد و مشهود اتحادگزید
چو اتحاد فروغ بصر به ذات بصر
نه اتحاد و حلولی که رای سوفسطا
بود به نزد خردمند زشت و ژاژ و هدر
بل اتحاد وجودی که نیست هستی وصف
بغیر هستی موصوف هیچ چیز دگر
میانهستیموصوف و وصف فرق این بس
که متحد به وجودند و مختلف به صور
یکیست اصل و حقیقت یکیست فرعو مجاز
یکیست عین و هویت یکیست تیغ و اثر
کمال و نقصان کرد از یکی مقام ظهور
وجوب و امکان کرد از یکی گریبان سر
به یک خزینه درآمیخت قرصهٔ زر و سیم
ز یک دریچه عیانگشت تابش مه و خور
نشسته ناظر و منظور در یکی بالین
غنوده عاشق و معشوق در یکی بستر
دو ماهتاب فروزنده از یکی مطلع
دو آفتاب درخشنده از یکی خاور
دو تاجدار مکان کرده در یکی اورنگ
دو گلعذار نهان گشته در یکی چادر
شنیدهام که نبی آن شب از ورای حجاب
به گوشش آمد آواز حیدر صفدر
و دیگر آنکه به هنگام بازگشت بدو
نمود حمله یکی شرزه شیر اژدر در
به کام شیر سلیمان فکند خاتم و داد
پس از نزول علی را از آن حدیث خبر
ز گفت خاتم پیغمبران ز خاتم لعل
فشاند حیدر کرار تنگ تنگ شکر
یس از تبسم جانبخش خاتمی که سپهر
بود چو حلقه حاتم ز شرم او چنبر
زکان جیب برآورد و کرد گوهروار
نثار خاتم پیغمبران بشیر بشر
ز نعت حیدر کرار لب فروبندم
ز بیم آنکه مسلمان نخواندم کافر
منم ثناگر آل رسول و حاسد من
خرست اگر بفروشد هزار عشوه مخر
مرا ز کین خران باک نیست زانکه بود
سه گز فسار و دو چنبر چدار چارهٔ خر
به پیش دشمن یاجوج خو کشیدستم
ازین قصیدهٔ ستوار سدّ اسکندر
برین صحیفهٔ دلکش به جای نظم دری
ز نوک خامه برافشاندهام عقود دُرر
اگر قبول ملک افتد این چکامهٔ نغز
به آب سیم نگارمش بر صحیفهٔ زر
پسند حاسد اگر نیست گو مباش که هست
گنه به شرع نگارنده نی به شعر اندر
به خالقی که دماند به سعی باد بهار
ز ناف صخرهٔ صمّا شقایق احمر
به قادری که ز پستان ابر نیسانی
به کام کودک دُر دایهسان نماید دَر
بدانکه گشته ز صنعش دو فلک چرخ و زمین
روان و ساکن بیبادبان و بیلنگر
به جان شاه هلاگو که هر دوگیتی را
بیافریده خداوند در یکی پیکر
که گر خدیو جهان التفات ننماید
برین قصیدهکه پیرایه بر عروس هنر
دگر نه نظم نگارم زکلک در دیوان
دگر نه نثر نویسم ز خامه در دفتر
شنیدهام که حسودی به شه چنین گفته
که بسته است رهی بر هجای شاهکمر
چگونه منکر باشمکه در محامد تو
ثنای ناقص من چون هجا بود منکر
هر آن مدیح که ممدوح را سزا نبود
به کیش من ز دو صد قدح ناسزاست بتر
چگونه کور کند مدح چشمهٔ خورشید
چگونه کر شمرد وصف نالهٔ مزهر
همیشه تا نبود جسم را ز روحگزیر
هماره تا نبود مست راز راحگذر
به قلب گیتی امرت چو روح در قالب
به جسم گیهان حکمت چو راح در ساغر
هوای خدمت تو همچو روح راحتبخش
سپاس حضرت تو همچو راح اندهبر
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۰ - در ستایش شاهزاده رضوان و ساده شجاع السلطنه حسنعلی میرزا طاب ثراه و تخلص به معراج نبی صلعم گوید: دو سال بیش ندانمگذشت یاکمترقصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۲ - در تهنیت عید غدیر و ستایش شاهزاده ی بینظیر فریدون میرزا طاب ثراه گوید: دوش چو شد بر سریر چرخ مدور
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی به عادت روز شباب عیش آور
شبی به سیرت صبح وصال جانپرور
هوش مصنوعی: در شبی مانند روزهای جوانی، شادی و لذت بیافرین و شبی دیگر با سیرتی دلانگیز و لطیف همچون صبح وصال، روح را نوازش ده.
شی ز بسکه زمین روشن از فروغ نجوم
چو برک لاله عیان از درون سنگ شرر
هوش مصنوعی: چون ستارهها نورانی بر زمین میتابند، مانند گلی که از درون سنگ نمایان میشود.
شبی زگنبد نیلوفری عیان پروین
چو هفت نرگس شهلا ز شاخ نیلوفر
هوش مصنوعی: شبی از گنبد آسمان آبی و زیبای نیلوفر، ستاره پروین بهصورت هفت نرگس زیبا و خوش رنگ از شاخه نیلوفر نمایان شده است.
شبی به گونهٔ مشاطگان به گرد عروس
هجومکرده ز هر سو نجوم گرد قمر
هوش مصنوعی: در شبی مانند شب عروسی، ستارگان از همه طرف به دور ماه جمع شدهاند، همانطور که مشاطهها دور عروس میچرخند.
رسول امّی مشگوی ام هانی را
نموده از رخ و لب رشک جنت و کوثر
هوش مصنوعی: پیامبری که بیسواد و امی بود، چهره و لبخند زیبایی به ام هانی بخشید که حسادت به بهشت و درخت کوثر را برمیانگیزد.
که جبرئیل امین فر خجسته پیک خدای
به امر ایزد دادار حلقه زد بر در
هوش مصنوعی: فرشته جبرئیل، که پیامآور پر برکت خداوند است، به فرمان خدای بزرگ، بر در خانهای حلقه زد.
ز بانگ حلقه سر حلقهٔ انام ز شوق
بسان حلقه ندانست پای را ازسر
هوش مصنوعی: از صدای زنجیرهای گردن انسانها، شوق و احساس برانگیخته میشود. مانند حلقهای که هیچکس قادر نیست قدمهایش را از ابتدای مسیر جدا کند.
چو حلقه ساخت دل از یاد ماسوا خالی
که تا ز حلقه جیب فنا برآرد سر
هوش مصنوعی: وقتی دل همچون حلقهای ساخته شود که از یاد چیزهای غیر خدا خالی باشد، در این صورت از حلقهی فنا و نابودی، سر برمیآورد.
درون حلقهٔ امکان نماند هیچ مقام
کزو چو رشته نکرد از درون حلقه گذر
هوش مصنوعی: هیچ موقعیتی در محدودهٔ ممکن باقی نمیماند، چرا که هر چیزی که از این محدوده خارج شود، دیگر به آن وابسته نیست و نمیتواند به درون آن بازگردد.
خطاب کرد به جبریل کای امین خدای
بگو پیام چه داری ز حضرت داور
هوش مصنوعی: به جبریل گفتند: ای فرشته امین خدا، بگو چه پیامی از سوی خداوند داری؟
جواب دادش جبریل کای پیمبر پاک
تو خود پیامدهی و تو خود پیامآور
هوش مصنوعی: جبریل به پیامبر پاسخ داد که ای پیامبر پاک، تو خود پیامآور و حامل رسالت الهی هستی.
سخن ز دل به زبان وز زبان به دل گذرد
درین میانه زبان منهی است و فرمانبر
هوش مصنوعی: اگر احساست را به زبان بیاوری، آن احساسات از دل تو به زبان تو میرسند و از آنجا به دل دیگران منتقل میشوند. اما در این فرآیند، زبان تنها وسیلهای است و آنچه واقعاً مهم است آن احساسات و تفکرات است که به وسیله زبان منتقل میشوند.
اگرچه آینه خالی بود ز صورت شخص
بود به واسطهٔ شخص شخص را مظهر
هوش مصنوعی: اگرچه آینه هیچ چهرهای را منعکس نمیکند، اما به واسطه وجود فرد، شخص میتواند تجلیگر همان فرد باشد.
بر از شکوفه برون آید و شکوفه ز شاخ
گمان خلق چنان کز شکوفه خیزد بر
هوش مصنوعی: از گلها میروید و گل نیز از شاخهای به وجود میآید، بهطوریکه گویی از گل شکوفهای تازه میروید.
ثمر نهفته ز اصل است و آشکار ز فرع
کنون تو اصلی و من فرع و سرّ وحی ثمر
هوش مصنوعی: میوهای که پیدا است، از ریشهای پنهان مینشیند. حالا تو ریشه هستی و من میوه، و راز وحی مانند میوهای است که از ریشهٔ جان پیدا شده.
گرت هوس که ز من بشنوی حکایت خویش
درون آینهٔ حقنمای من بنگر
هوش مصنوعی: اگر تمایل داری که داستان خود را از من بشنوی، به آینهای که حقیقت را نشان میدهد نگاه کن.
ولی چو آینهٔ من محیط ذات تو نیست
حکایتش ز تو ناقص نماید و ابتر
هوش مصنوعی: اما آینهای که وجود من را نشان میدهد، نمیتواند تمامیت وجود تو را به درستی بازتاب دهد. بنابراین، هرچه از تو میگوید، ناقص و ناتمام است.
من و ملایک سکان آسمان و زمین
تمام مظهر ذات توییم ای سرور
هوش مصنوعی: من و فرشتگان، مدیریت آسمان و زمین را در دست داریم و تمام ما جلوهای از ذات تو هستیم، ای سرور.
هزار آینه بنهاده است خرد و بزرگ
درین هزار یکی را هزارگونه صور
هوش مصنوعی: خرد و اندیشه هزاران آینه را مقابل هم گذاشته است و از میان این هزار، هر یک به شکلهای گوناگون نمایان میشود.
یکیست عین هزار ارچه هست غیر هزار
که مختلف به ظهورند و متفق بهگهر
هوش مصنوعی: همه چیزها در ظاهر متفاوت به نظر میرسند، اما در نهایت همه آنها از یک جوهر و ذات واحد نشأت میگیرند. هرچند که تعدادشان زیاد است و تفاوتهایی دارند، اما در اصل و ماهیت یکی هستند.
یکیست ساقی و هر لحظه در یکی مجلس
یکیست شاهد و هر لحظه در یکی زیور
هوش مصنوعی: ساقی یکی است و هر لحظه در یک مجلس حضور دارد، و شاهد نیز یکی است و در هر لحظه زینت بخش همان مجلس است.
کنون مجال سخن نیست برنشین به براق
کز انتظار تو بس دیده است در معبر
هوش مصنوعی: حالا وقت صحبت نیست، سوار بر براق شو چون چشمها مدتهاست که در راه تو انتظار کشیدهاند.
همی برآمد چون برق بر براق و نخست
به بیت مقدس چون پیک وهمکردگذر
هوش مصنوعی: مانند برق بر اسب سریع بالا آمد و ابتدا به خانهی مقدس رفت، مانند پیک که در حال حرکت از جایی دیگر عبور میکند.
وزان به مسجد اقصی چمید و شد ز کرم
خجسته روح رسل را به سوی حق رهبر
هوش مصنوعی: و از آنجا به مسجد اقصی وارد شد و به خاطر لطف الهی، روح پیامبران را به سوی حق و حقیقت راهنمایی نمود.
فزود پایه و بخشید مایه داد فروغ
به هر فرشته به هر آسمان به هر اختر
هوش مصنوعی: با افزایش قدرت و بخشیدن مواد لازم، نوری به هر فرشته، هر آسمان و هر ستاره عطا کرد.
به سدره ماند ز ره جبرئیل و زانگونه
که بازماند از پیک عقل پیک نظر
هوش مصنوعی: درخت سدره به قدری عالی و برجسته است که به خاطر جبرئیل، فرشتهای بزرگ و مقامات آن، ماندگار شده است. همچنین، مانند این درخت، عقل انسانی نیز به دلیل محدودیتهایش از دریافت نظرات عمیق و عالی بازمیماند.
رسول گفتش کای طایر حظیرهٔ قدس
سبب چه بود که کردی به شاخ سدره مقر
هوش مصنوعی: پیامبر به او گفت: ای پرنده روحانی، چه دلیلی بود که به درخت سدره نزدیک شدی و در آنجا قرار گرفتی؟
جواب دادش کای محرم حریم وصال
من ار فراتر پرم بسوزدم شهپر
هوش مصنوعی: جواب داد: ای کسی که به راز و اسرار محبت من آگاه هستی، اگر از سرم فراتر بروی، با آتش عشق من خواهید سوخت.
تویی که داری در کاخ لی معالله جای
توییکه داری از تاج لا به سر افسر
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که در کاخ لی معالله جا داری، و تویی که بر سر خود تاج لا را گذاشتهای.
تو شهنشانی و ما شه تو شاه و ما بنده
تو آفتابی و ما مه تو ماه و ما اختر
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و ما بندگان تو هستیم، تو مانند خورشید میدرخشی و ما مانند ماه در کنار تو هستیم.
تو نیز هستی خویش اندرین محل بگذار
بسیج بزم بقا کن وزین فنا بگذر
هوش مصنوعی: شما هم در اینجا هستید، پس بیایید در این جمع شاد زندگی کنیم و از این فنا و زوال بگذریم.
براق عقل رها کن برآ به رفرف عشق
که عقل را نبود با فروغ عشق اثر
هوش مصنوعی: عقل را کنار بگذار و پرواز کن با نیروی عشق، چرا که عقل در برابر درخشش عشق تأثیری ندارد.
به پشت رفرف برشد نبی ز پشت براق
چنانکه مرغ ز شاخ نگون به شاخ زبر
هوش مصنوعی: پیامبر از پشت براق به آسمان عروج کرد، همانطور که پرندهای از شاخهای به شاخهای دیگر میپرد.
ز سدره شد به مقامیکه بود بیگانه
در آن مقام تن از جان و جانش از پیکر
هوش مصنوعی: درخت سدره به جایگاهی رسید که در آنجا بیگانه است، جایی که بدن از جان جدا میشود و جان از پیکر.
صعود کرد به اوجی کز آن نمود هبوط
ر*ع یافت به ملکیز. آن نمود سحر
هوش مصنوعی: او به اوج و بلندیای رسید که بعد از آن به زمین و پایینتر از آن بازگشت. در این مسیر، به مرتبهای از قدرت و سلطنت دست یافت که شگفتانگیز بود.
ز سدره صد ره برتر چمید از پی آنک
ز سدره آید و از جیب لا برآرد سر
هوش مصنوعی: از درخت سدرهای که بسیار بالاتر از آن است، میروم، زیرا از سدرهای که میآید، به دستان خود چهرهای دیگر را میآورم.
دو قوس دایره در ملتقای نقطهٔ امر
سر از دوسو بهم آورد چون خط پرگر
هوش مصنوعی: دو قوس دایره در نقطهٔ شروع یکدیگر را ملاقات کرده و به شکل یک خط پرانرژی درمیآیند.
به عالمی شد کانجا نه اسم بود و نه رسم
بهمحفلی شد کانجا نه خواب بود و نه خور
هوش مصنوعی: در یک جای خاصی، نه نامی وجود داشت و نه نشانی از آن، و در یک جمعی، نه خوابهایی بود و نه نشانهای از بیداری.
وجود شاهد و مشهود اتحادگزید
چو اتحاد فروغ بصر به ذات بصر
هوش مصنوعی: وجود شاهد و مشاهده به وحدت رسیده است، مانند اینکه روشنایی چشم به ذات و ماهیت خود پیوند خورده است.
نه اتحاد و حلولی که رای سوفسطا
بود به نزد خردمند زشت و ژاژ و هدر
هوش مصنوعی: نه اتحاد و هم آغوشی که ادعای فریبکارانهای بود، نزد انسان جاهل و بیفایده، زشت و بیمعناست.
بل اتحاد وجودی که نیست هستی وصف
بغیر هستی موصوف هیچ چیز دگر
هوش مصنوعی: وجودی وجود ندارد که به خودی خود وصفی داشته باشد؛ غیر از این وجود، هیچ چیز دیگر قابل توصیف نیست.
میانهستیموصوف و وصف فرق این بس
که متحد به وجودند و مختلف به صور
هوش مصنوعی: تفاوتی که میان وجود و توصیف وجود دارد این است که هر دو از نظر وجود یکسانند، اما از نظر شکل و ویژگیها با یکدیگر متفاوتند.
یکیست اصل و حقیقت یکیست فرعو مجاز
یکیست عین و هویت یکیست تیغ و اثر
هوش مصنوعی: اصل و حقیقت همیشه یک چیز است، در حالی که فرع و مجاز میتوانند متفاوت باشند. همچنین عین و هویت نیز یکی هستند و اثر و تیغ، هر دو به نتیجه یکسانی اشاره دارند.
کمال و نقصان کرد از یکی مقام ظهور
وجوب و امکان کرد از یکی گریبان سر
هوش مصنوعی: کمال و نقص از یک منبع ناشی میشود، و ظهور وجوب و امکان نیز از یک سرچشمه ایجاد میشود.
به یک خزینه درآمیخت قرصهٔ زر و سیم
ز یک دریچه عیانگشت تابش مه و خور
هوش مصنوعی: در یک خزانه، تکهای از طلا و نقره با هم ترکیب شدند و از یک پنجره، نور ماه و خورشید به وضوح نمایان شد.
نشسته ناظر و منظور در یکی بالین
غنوده عاشق و معشوق در یکی بستر
هوش مصنوعی: نشسته کسی در حال تماشا، و در کنار او عاشق و معشوق هر دو در یک بستر خوابیدهاند.
دو ماهتاب فروزنده از یکی مطلع
دو آفتاب درخشنده از یکی خاور
هوش مصنوعی: دو ماه تابان از یک جا شروع به درخشش میکنند و دو خورشید درخشان نیز از یک سمت پرتو افکنی میکنند.
دو تاجدار مکان کرده در یکی اورنگ
دو گلعذار نهان گشته در یکی چادر
هوش مصنوعی: دو پادشاه بر روی یک تخت نشستهاند و دو زیبای دلربا در زیر یک چادر پنهان شدهاند.
شنیدهام که نبی آن شب از ورای حجاب
به گوشش آمد آواز حیدر صفدر
هوش مصنوعی: شنیدهام که پیامبر آن شب از پشت حجاب صدای علی، پسر حیدر، را شنید.
و دیگر آنکه به هنگام بازگشت بدو
نمود حمله یکی شرزه شیر اژدر در
هوش مصنوعی: و همچنین در زمان بازگشت، یکی از حیوانات وحشی مانند شیر بزرگ و خونخوار به او حمله کرد.
به کام شیر سلیمان فکند خاتم و داد
پس از نزول علی را از آن حدیث خبر
هوش مصنوعی: خاتم را در دندان شیر سلیمان انداختند و بعد از نزول علی، از آن ماجرا داستانی نقل کردند.
ز گفت خاتم پیغمبران ز خاتم لعل
فشاند حیدر کرار تنگ تنگ شکر
هوش مصنوعی: امام علی (ع) که به عنوان پیامبر خاتم شناخته میشود، در عمق کلام خود حقیقتهای گوارا و شیرینی را چون لعل بیان کرده است. او با بیان شیوا و عمیقش، شکر و سپاس را در دلها جاری میسازد.
یس از تبسم جانبخش خاتمی که سپهر
بود چو حلقه حاتم ز شرم او چنبر
هوش مصنوعی: این خط به زیبایی تبسم و لبخند جانبخش خاتمی اشاره دارد که همچون یک حلقه زیبا در آسمان میدرخشد و به خاطر شرم او، به دور خود چنبره زده است. این تصویر به ما نشان میدهد که چقدر این لبخند میتواند تاثیرگذار و الهامبخش باشد.
زکان جیب برآورد و کرد گوهروار
نثار خاتم پیغمبران بشیر بشر
هوش مصنوعی: از دل جیب خود چنان گوهری بیرون آورد که به عنوان هدیهای ارزشمند به خاتم پیامبران، بشارتدهنده انسانها، نثار کرد.
ز نعت حیدر کرار لب فروبندم
ز بیم آنکه مسلمان نخواندم کافر
هوش مصنوعی: از تعریف و توصیف حضرت علی (علیهالسلام) لب فرو میبندم، زیرا از ترس این که اگر او را درست نشناسم و مسلمانان او را کافر بنامند.
منم ثناگر آل رسول و حاسد من
خرست اگر بفروشد هزار عشوه مخر
هوش مصنوعی: من ستایشگر خاندان پیامبر هستم و اگر کسی بخواهد با هزار ناز و کرشمه دلم را به دست آورد، حسادت من او را نمیسازد.
مرا ز کین خران باک نیست زانکه بود
سه گز فسار و دو چنبر چدار چارهٔ خر
هوش مصنوعی: من از دشمنی و کینهها نگرانی ندارم، زیرا راه نجات و فرار برایم وجود دارد و میتوانم به راحتی از شرایط سخت خارج شوم.
به پیش دشمن یاجوج خو کشیدستم
ازین قصیدهٔ ستوار سدّ اسکندر
هوش مصنوعی: به سمت دشمن یاجوج و ماجوج رفتهام و در اینجا از این شعر محکم به عنوان دیوار اسکندر یاد میکنم.
برین صحیفهٔ دلکش به جای نظم دری
ز نوک خامه برافشاندهام عقود دُرر
هوش مصنوعی: در این نوشته زیبا، من به جای یک شعر، جواهرات گرانبهایی از اندیشه و احساسات را با قلمم به تصویر کشیدهام.
اگر قبول ملک افتد این چکامهٔ نغز
به آب سیم نگارمش بر صحیفهٔ زر
هوش مصنوعی: اگر این شعر زیبا مورد توجه قرار گیرد، میخواهم آن را بر کاغذ زرین با جوهر نقره بنویسم.
پسند حاسد اگر نیست گو مباش که هست
گنه به شرع نگارنده نی به شعر اندر
هوش مصنوعی: اگر حسادت نپسندد، بیا به آن اهمیت نده و در آنجا نباش، زیرا در این موضوع گناهی از نظر شرع وجود ندارد، نه در نوشته شعری.
به خالقی که دماند به سعی باد بهار
ز ناف صخرهٔ صمّا شقایق احمر
هوش مصنوعی: به آفرینندهای که توانسته است با تلاش نسیم بهاری، گلهای قرمز را از لابلای سنگهای سخت و بیروح بیرون بیاورد.
به قادری که ز پستان ابر نیسانی
به کام کودک دُر دایهسان نماید دَر
هوش مصنوعی: به قدرتی که مانند دایهای مهربان، از پستان ابر باران به کودکان، شیر زندگیبخش نازل میکند.
بدانکه گشته ز صنعش دو فلک چرخ و زمین
روان و ساکن بیبادبان و بیلنگر
هوش مصنوعی: بدان که به خاطر آفرینش او، دو عالم یعنی آسمان و زمین به حرکت و سکون درآمدهاند، بدون اینکه نیازی به بادبان و لنگر داشته باشند.
به جان شاه هلاگو که هر دوگیتی را
بیافریده خداوند در یکی پیکر
هوش مصنوعی: به جان شاه هلاگو که خالق هر دو جهان است، در یک جسم بیافریده شده.
که گر خدیو جهان التفات ننماید
برین قصیدهکه پیرایه بر عروس هنر
هوش مصنوعی: اگر خداوندی به جهان توجه نکند، این شعر که زینتبخش عروس هنر است، هیچ ارزشی نخواهد داشت.
دگر نه نظم نگارم زکلک در دیوان
دگر نه نثر نویسم ز خامه در دفتر
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوانم اشعارم را در دفتر شعر بنویسم و همچنین نمیتوانم نثرهایم را در دفتر دیگری بنگارم.
شنیدهام که حسودی به شه چنین گفته
که بسته است رهی بر هجای شاهکمر
هوش مصنوعی: شنیدهام که حسودی به پادشاه چنین گفته که راهی برای رسیدن به محبوبیت و مقام او بسته است.
چگونه منکر باشمکه در محامد تو
ثنای ناقص من چون هجا بود منکر
هوش مصنوعی: چطور میتوانم منکر شوم که ستایشهای ناقص من از محاسن تو، همچون یک حرف بیمعنا است؟
هر آن مدیح که ممدوح را سزا نبود
به کیش من ز دو صد قدح ناسزاست بتر
هوش مصنوعی: هر سخنی که شایسته ستایش کسی نباشد، برای من از دو صد جام ناسزا هم ناپسندتر است.
چگونه کور کند مدح چشمهٔ خورشید
چگونه کر شمرد وصف نالهٔ مزهر
هوش مصنوعی: چطور میتواند ستایش چشمهٔ فروغ خورشید کسی را نابینا کند؟ یا چگونه میتوان توصیف نالهٔ محبوب را بیاهمیت شمرد؟
همیشه تا نبود جسم را ز روحگزیر
هماره تا نبود مست راز راحگذر
هوش مصنوعی: کسی که از وجود جسم خود رهایی نمییابد، همیشه در پی کشف حقیقت و رازهای زندگی خواهد بود.
به قلب گیتی امرت چو روح در قالب
به جسم گیهان حکمت چو راح در ساغر
هوش مصنوعی: عشق و وجود تو مانند روحی است که در بدن جهان قرار گرفته است. همچنین، حکمت و دانش مانند نوشیدنیای در ظرف هستند که به جهان طراوت و زندگی میبخشند.
هوای خدمت تو همچو روح راحتبخش
سپاس حضرت تو همچو راح اندهبر
هوش مصنوعی: تمایل به خدمت به تو همچون روحی است که آرامش میبخشد و شکرگزاری برای تو همچون راهی است که به خوشبختی میانجامد.