قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۰ - در ستایش شاهزاده رضوان و ساده شجاع السلطنه حسنعلی میرزا طاب ثراه و تخلص به معراج نبی صلعم گوید
دو سال بیش ندانمگذشت یاکمتر
که دور ماندم از ایوان شاهکیوانفر
کجا دو سال که هر روز آن دو سال بود
ز روز خمسین الفم هزار بار بتر
من از ملک نشدم دور دورکرد مرا
سپهر کشخان کش خانه باد زیر و زبر
اگر عنایت شه یاریم کند امسال
ازین کبود کهن پشته برکشم کیفر
سپهر ازرق داند که من چو کین ورزم
به روی هرمز وکیوان همیکشم خنجر
اگرچهکرد مرا آسمان ز خدمت دور
نگشت دور ز من مهر شاه دین پرور
چو هست قرب نهان گو مباش قرب عیان
که نیست قرب عیان را به نزد عقل خطر
مگر نه مهر به چارم سپهر دارد جای
و زو فروزان هر روز تودهٔ اغبر
مگر نه عقل کزان سوی حیزست و مکان
جدا نماند لختی ز مغز دانشور
مگر نه یزدانکز فکرت و قیاس برون
به ماست صدره نزدیکتر و سمع و بصر
غلام قرب نهانمکه از دو صد فرسنگ
کند مجسم منظور را به پیش نظر
ملک به خطهٔ کرمان و من به طوس برش
ستاده دست بکش همچو چاکران دگر
چه سود قرب ملک خصم راکه نفزاید
ز قرب احمد مختار جایگاه عمر
مرا به قرب عیان گوش هوش نگراید
که هست قرب عیان را هزارگونه خطر
مگر نبینی کز قرب آفتاب منیر
همی چگونه به هر مه شود هلال قمر
مگر نبینی کز قرب آتش سوزان
همی چگونه شود چوب خشک خاکستر
مگر نبینی کز قرب شمع بزمافروز
همی چگونه پروانه را بسوزد پر
من آن نیمکه به من هرکسی شود چیره
بجز خدا و خداوند آسمان چاکر
هرآن جنینکه ورا داغکین من به جبین
دریده چشم و نگونسار زاید از مادر
من آن گران سر سندان آهنینستم
که برده سختی من آب پتک آهنگر
کس ار به دندان خاید ز ابلهی سندان
به سعی خویش رساند همی به خویش ضرر
مرا خدای نگهبان و چارده تن پاک
که رفته گویی یک جان به چارده پیکر
یکی خورست درخشان ز چارده روزن
یکی مهست فروزان ز چارده منظر
یکیستچشمهو جاریاز آن چهارده جوی
یکیست خانه و برگرد آن چهارده در
ز آب هر جو نوشیکند ز چشمه حدیث
به نزد هر در پویی دهد ز خانه خبر
پس از عنایت یزدان و چارده تن پاک
خجسته خسرو آفاق به مرا یاور
ابوالشجاع حسن شه جهان مجد که هست
به نزد بحر کفش بحر در شمار شمر
به جنب حلمش گوییست گنبد مینا
به نزد جودش جوییست لجهٔ اخضر
به راغ شوکت او چرخ سبزهٔ خضرا
به باغ دولت او مهر لالهٔ احمر
به هرچه جزم کند کردگار یاریبخش
به هر چه عزم کند روزگار فرمانبر
ز ابر دستش رشحیست ابر فروردین
به بحر طبعش موجیست بحر پهناور
به سنگ اگر نگرد سنگ راکند لولو
به خاک اگر گذرد خاک را کند عنبر
مطیع خدمت او هرچه بر فلک انجم
رهین طلعت او هرچه بر زمین کشور
زمانه چیست که از امر او بتابد روی
ستاره کیست که از حکم او بپیچد سر
به گرد معرکه شمشیر او بدان ماند
که تیغ حیدرکرار در دل کافر
چو رخ نماید گیهان شود پر از خورشید
چو لب گشاید گیتی شود پر از گوهر
به روزگار نماند مگر به روز وغا
که کینه توزد چون روزگار کینگستر
به بحر ماند اگر بحر پر شود لبریز
به مهر ماند اگر مهر برنهد افسر
که دیده بحر که در بر همی کند خفتان
که دیده مهر که بر سر همی نهد مغفر
حسام او ملک الموت را همی ماند
که جان ستاند تنها ز یک جهان لشکر
بسان روح خدنگش مکان کند در دل
به جای هوش حسامش نهان شود در سر
اگر ندیدی خورشید را بهگاه خسوف
نهفته بین رخ رخشانش را به زیر سپر
فنای هرچه به گیتی به قهر او مدغم
بقای هرچه بهگیهان به مهر او مضمر
شگفت آیدم از ابلهی که رزم ترا
همی بیند و انکار دارد از محشر
اگرچه از در انصاف جای عذرش هست
که این مقام شهودست و آن مقام خبر
من آنچه دیدم از خنگ برق رفتارت
به هر که گویم نادیده نیستش باور
به صدهزاران مصحف اگر خورم سوگند
همی فسانه شمارد حدیث من یکسر
چگونه آری باور کند که کوه گرن
به گاه پویه همی باج گیرد از صرصر
بود خیال مجسم وگرنه همچو خیال
چگونه آسان میبگذرد به بحر و به بر
بود گمان مصور و گرنه همچو گمان
چگونه یکسان میبسپرد نشیب و زبر
بهگرد نقطهٔ پرگار چون خط پرگار
همی بگردد و ساکن نمایدت به نظر
از آنکه چون خط پرگار بر یکی نقطه
به گردش آید و بر وی کند سریع گذر
ز چابکی که ورا هست خلق پندارند
که قطبسان به یکی نقطه ساکنست ایدر
اگر به سمت فلک سیر او بدی مقدور
به عون تربیت رایض قضا و قدر
مجال شبهه نبودی که از سمک به سماک
شدی چگونه به یکدم براق پیغمبر
مجال شبهه کسی راست در عروج براق
که چشم عقلش کورست و گوش هوشش کر
عنان خیل خیالم گرفت رایض طبع
که از حکایت معراج مصطفی مگذر
بگو که شاه جهان را خوش آید این گفتار
چنانکه خاطر پرویز را حدیث شکر
چو ابتدای ثناکردی از مدیح رسول
در انتهای سخن آبروی نظم مبر
اگر قریحهٔ نظمت بود ز غصه مرنج
بخوان زگفتهٔ من این قصیده را از بر
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۹ - در ستایش مهد کبری و ستر عظمی کافلهٔالملک عاقلهٔالدوله مام پادشاه: دلکا هیچ خبر داری کان ترک پسرقصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۱ - مطلع ثانی: شبی به عادت روز شباب عیش آور
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دو سال بیش ندانمگذشت یاکمتر
که دور ماندم از ایوان شاهکیوانفر
هوش مصنوعی: نمیدانم دو سال یا کمتر از آن چه مدت است که از کاخ شاه دور ماندهام.
کجا دو سال که هر روز آن دو سال بود
ز روز خمسین الفم هزار بار بتر
هوش مصنوعی: در کجای دنیا میتوان دو سال را پیدا کرد که هر روز آن به اندازه دو سال دیگر احساس شود؟ روزهایی که به اندازه پنجاه بار از دیگر روزها سختتر و دشوارتر بودهاند.
من از ملک نشدم دور دورکرد مرا
سپهر کشخان کش خانه باد زیر و زبر
هوش مصنوعی: من از سرزمین خود دور شدم و آسمان به من فشار آورد. طوفانها زندگیام را به هم ریختند و هر چیزی را به هم زدند.
اگر عنایت شه یاریم کند امسال
ازین کبود کهن پشته برکشم کیفر
هوش مصنوعی: اگر امسال لطف و توجه دوست شامل حال من شود، از این زحمات و سختیهای قدیمی نجات پیدا میکنم.
سپهر ازرق داند که من چو کین ورزم
به روی هرمز وکیوان همیکشم خنجر
هوش مصنوعی: آسمان آبی میداند که من مانند یک جنگجو با کینه و دشمنی در برابر هرمز و کیوان به نبرد میپردازم و خنجر به دست دارم.
اگرچهکرد مرا آسمان ز خدمت دور
نگشت دور ز من مهر شاه دین پرور
هوش مصنوعی: هرچند که آسمان من را از خدمت دور کرده، اما دوری من از محبت شاه دینپرور همچنان باقی است.
چو هست قرب نهان گو مباش قرب عیان
که نیست قرب عیان را به نزد عقل خطر
هوش مصنوعی: وقتی نزدیک بودن به حقیقت درونیت را میدانی، نیازی نیست به نشانههای ظاهری آن توجه کنی؛ چرا که درک عقلانی نمیتواند به درستی این نشانههای ظاهری را درک کند و ممکن است دچار اشتباه شود.
مگر نه مهر به چارم سپهر دارد جای
و زو فروزان هر روز تودهٔ اغبر
هوش مصنوعی: آیا نمیدانید که عشق به چرخ پنجم آسمان جا دارد و به خاطر آن، هر روز این ابرهای خاکی روشنی میگیرند؟
مگر نه عقل کزان سوی حیزست و مکان
جدا نماند لختی ز مغز دانشور
هوش مصنوعی: آیا نمیدانید که عقل و آگاهی از افکار و مکان خاصی جدا نمیشوند و همیشه در دسترس هستند؟
مگر نه یزدانکز فکرت و قیاس برون
به ماست صدره نزدیکتر و سمع و بصر
هوش مصنوعی: آیا به حقیقت نمیدانیم که خداوند از فکر و تحلیلهای ما فراتر است و ما به او نزدیکتر از آنچه تصور میکنیم هستیم و حواس ما، یعنی شنیدار و دیدار، او را بهتر درک میکنند؟
غلام قرب نهانمکه از دو صد فرسنگ
کند مجسم منظور را به پیش نظر
هوش مصنوعی: من بنده و خدمتگزار آستان کسی هستم که حتی از دو صد فرسنگ دورتر نیز میتواند هدف و منظور را به وضوح در نظر بیاورد.
ملک به خطهٔ کرمان و من به طوس برش
ستاده دست بکش همچو چاکران دگر
هوش مصنوعی: این شعر به تضاد و فاصلهای اشاره دارد که بین دو مکان وجود دارد. شاعری که در طوس است و احساس میکند که درستی یا قدرتی در اختیار ندارد، به دوستی یا همسایهاش در کرمان اشاره میکند. او از او میخواهد که دست از کارهایی که شایسته یک فرد با مقام است بکشید و همچون دیگر چاکران ساده زندگی کند. در واقع، شاعر میخواهد بر روی سادگی و دوری از بلندپروازیهای بیپایه تأکید کند.
چه سود قرب ملک خصم راکه نفزاید
ز قرب احمد مختار جایگاه عمر
هوش مصنوعی: هیچ فایدهای ندارد که دشمن به مقام نزدیک شود، زیرا این نزدیک شدن به مقام احمد مختار، جایی برای عمر نخواهد افزود.
مرا به قرب عیان گوش هوش نگراید
که هست قرب عیان را هزارگونه خطر
هوش مصنوعی: به توجه صمیمی و با دقت نسبت به من، نباید صرفاً از نزدیک بودن به حقیقت غافل شوی، زیرا نزدیک بودن به حقیقت میتواند خطرات بسیاری داشته باشد.
مگر نبینی کز قرب آفتاب منیر
همی چگونه به هر مه شود هلال قمر
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی که نزدیک بودن آفتاب درخشان چگونه باعث میشود که هر ماه و ماهوارهای به شکل هلالی درآید؟
مگر نبینی کز قرب آتش سوزان
همی چگونه شود چوب خشک خاکستر
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی که چطور چوب خشکی که به شعلههای آتش نزدیک میشود، به خاکستر تبدیل میشود؟
مگر نبینی کز قرب شمع بزمافروز
همی چگونه پروانه را بسوزد پر
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی که چطور پروانه از نزدیکی شمعی که جشن را روشن کرده، میسوزد؟
من آن نیمکه به من هرکسی شود چیره
بجز خدا و خداوند آسمان چاکر
هوش مصنوعی: من آن شخصی هستم که هیچکس جز خدا نمیتواند بر من تسلط پیدا کند و تنها خداوند آسمانها را خدمتگزار خود میدانم.
هرآن جنینکه ورا داغکین من به جبین
دریده چشم و نگونسار زاید از مادر
هوش مصنوعی: هر کس که در دلش کینهای نسبت به او وجود دارد، چشمانش پر از اشک و اندوه میشود و چنین شخصی از دل و جان به او محبت میکند.
من آن گران سر سندان آهنینستم
که برده سختی من آب پتک آهنگر
هوش مصنوعی: من آن آهنی هستم که بر روی سندان قرار دارد و سختیهایی که تحمل میکنم به خاطر ضربههای پتک آهنگر است.
کس ار به دندان خاید ز ابلهی سندان
به سعی خویش رساند همی به خویش ضرر
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر نادانیاش به دیگران آسیب بزند، در واقع خود را نیز به مشکل و زیان میاندازد.
مرا خدای نگهبان و چارده تن پاک
که رفته گویی یک جان به چارده پیکر
هوش مصنوعی: خدای من و چهارده معصوم، مانند یک فرد واحد هستند که به شکلهای مختلفی تجلی میکنند.
یکی خورست درخشان ز چارده روزن
یکی مهست فروزان ز چارده منظر
هوش مصنوعی: خورشید تابان از چهارده روزنه میتابد و ماه روشن از چهارده منظر نمایان است.
یکیستچشمهو جاریاز آن چهارده جوی
یکیست خانه و برگرد آن چهارده در
هوش مصنوعی: چشمهای وجود دارد که از آن چهارده جوی جاری میشود. خانهای نیز هست که بر گرد آن چهارده در دارد.
ز آب هر جو نوشیکند ز چشمه حدیث
به نزد هر در پویی دهد ز خانه خبر
هوش مصنوعی: از هر آبی که بنوشی، از چشمهها حرفی میشنوی و از هر در که عبور کنی، خبری از خانهای به تو میرسد.
پس از عنایت یزدان و چارده تن پاک
خجسته خسرو آفاق به مرا یاور
هوش مصنوعی: پس از لطف خداوند و کمک چهارده معصوم، ای پادشاه دنیا، به من نیز یاری برسان.
ابوالشجاع حسن شه جهان مجد که هست
به نزد بحر کفش بحر در شمار شمر
هوش مصنوعی: ابوالشجاع حسن، یکی از بزرگترین و برجستهترین شخصیتها در جهان است و در دریای عظمت و مقام خود، مانند یک دریا در نظر گرفته میشود که برای اندازهگیری آن، باید به عمق و وسعت آن توجه کرد.
به جنب حلمش گوییست گنبد مینا
به نزد جودش جوییست لجهٔ اخضر
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که وجود حلم و صبر او مانند گنبد آسمان وسیع و پرنقش و نگار است و generosity و بخشندگی او مانند دریای سبز و عمیق میباشد.
به راغ شوکت او چرخ سبزهٔ خضرا
به باغ دولت او مهر لالهٔ احمر
هوش مصنوعی: به دشت و صحرا زیبایی و شکوه او پیدا است، مانند سبزههای خرم و شاداب. در باغ فراوانی و نعمتش، گلهای سرخ مانند خورشید میدرخشند.
به هرچه جزم کند کردگار یاریبخش
به هر چه عزم کند روزگار فرمانبر
هوش مصنوعی: هر چیزی که خداوند تصمیم بگیرد، یاری میدهد و هر چیزی که زمان در نظر داشته باشد، پیروی میکند.
ز ابر دستش رشحیست ابر فروردین
به بحر طبعش موجیست بحر پهناور
هوش مصنوعی: او همچون ابر، بارانی را به زمین میفرستد و مانند دریایی وسیع، اندیشههایش موج میزند.
به سنگ اگر نگرد سنگ راکند لولو
به خاک اگر گذرد خاک را کند عنبر
هوش مصنوعی: اگر سنگ به سنگی برخورد کند، مروارید را به وجود میآورد و اگر چیزی بر روی زمین بیفتد، میتواند عطر و بویی مثل عنبر تولید کند.
مطیع خدمت او هرچه بر فلک انجم
رهین طلعت او هرچه بر زمین کشور
هوش مصنوعی: هر چیزی که در آسمانها و زمین وجود دارد، تحت فرمان و خدمت اوست و جمال او همه چیز را جذب کرده است.
زمانه چیست که از امر او بتابد روی
ستاره کیست که از حکم او بپیچد سر
هوش مصنوعی: زمانه چه معنا دارد که به خواستههای او پشت کند؟ و چه کسی است که از دستور او سرپیچی کند؟
به گرد معرکه شمشیر او بدان ماند
که تیغ حیدرکرار در دل کافر
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، شمشیر او همچون تیغ حضرت علی (ع) است که در دل دشمنان نفوذ میکند.
چو رخ نماید گیهان شود پر از خورشید
چو لب گشاید گیتی شود پر از گوهر
هوش مصنوعی: وقتی چهره کسی آشکار میشود، دنیا پر از نور و روشنایی میشود و زمانی که او سخن میگوید، جهان پر از زیبایی و ارزش میگردد.
به روزگار نماند مگر به روز وغا
که کینه توزد چون روزگار کینگستر
هوش مصنوعی: فقط در زمان جنگ و درگیری است که باقی میماند؛ زمانی که کینه و دشمنی مانند روزگار کینهتوز آشکار میشود.
به بحر ماند اگر بحر پر شود لبریز
به مهر ماند اگر مهر برنهد افسر
هوش مصنوعی: اگر دریا پر شود، باز هم به دریا بودنش ادامه میدهد و اگر محبت کم شود، باز هم محبت به شکوه خود باقی میماند.
که دیده بحر که در بر همی کند خفتان
که دیده مهر که بر سر همی نهد مغفر
هوش مصنوعی: کسی که دریای عظیم را در آغوش میگیرد، چگونه میتواند غرق شود؟ و کسی که در زیر نور خورشید قرار دارد، چگونه میتواند بر سرش کلاهی سنگین بگذارد؟
حسام او ملک الموت را همی ماند
که جان ستاند تنها ز یک جهان لشکر
هوش مصنوعی: حسام مانند فرشته مرگ است که تنها از یک جهان، جانها را میگیرد و نیازی به لشکری از دیگران ندارد.
بسان روح خدنگش مکان کند در دل
به جای هوش حسامش نهان شود در سر
هوش مصنوعی: مانند روح، تیرش در دل جا میگیرد و به جای عقل، نام حسامش در درونش پنهان میشود.
اگر ندیدی خورشید را بهگاه خسوف
نهفته بین رخ رخشانش را به زیر سپر
هوش مصنوعی: اگر در زمان کسوف خورشید را ندیدی، میتوانی زیبایی آن را در پشت پردهای پنهان شده ببینی.
فنای هرچه به گیتی به قهر او مدغم
بقای هرچه بهگیهان به مهر او مضمر
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد، به خاطر قدرت و قهر او از بین میرود و محو میشود. در عوض، هر چیزی که در گیاهان و طبیعت وجود دارد، به خاطر محبت و مهر او در دل آنها محفوظ مانده است.
شگفت آیدم از ابلهی که رزم ترا
همی بیند و انکار دارد از محشر
هوش مصنوعی: من از نادانی کسی شگفتزده میشوم که نبرد تو را میبیند اما از روز قیامت انکار میکند.
اگرچه از در انصاف جای عذرش هست
که این مقام شهودست و آن مقام خبر
هوش مصنوعی: اگرچه به خاطر انصاف میتوان عذری برای او آورد، اما واقعیت این است که این موقعیت، جای مشاهده مستقیم است و آن سمت، جایگویی از اخبار و اطلاعات.
من آنچه دیدم از خنگ برق رفتارت
به هر که گویم نادیده نیستش باور
هوش مصنوعی: هر آنچه که من از رفتار ناپخته و غیرعادی تو دیدهام، اگر به کسی بگویم، او هیچگاه به این حرفها اعتقاد نخواهد داشت.
به صدهزاران مصحف اگر خورم سوگند
همی فسانه شمارد حدیث من یکسر
هوش مصنوعی: اگر به تعداد بسیار زیادی کتاب مقدس هم قسم بخورم، هیچکس جز خودم داستان واقعی زندگیام را نمیتواند بهطور کامل درک کند.
چگونه آری باور کند که کوه گرن
به گاه پویه همی باج گیرد از صرصر
هوش مصنوعی: چطور میتواند کسی باور کند که کوههای بلند در هنگام وزیدن طوفان، از باد شدید مالیات میگیرند؟
بود خیال مجسم وگرنه همچو خیال
چگونه آسان میبگذرد به بحر و به بر
هوش مصنوعی: اگر خیال به شکل واقعی وجود داشته باشد، در غیر این صورت، چگونه میتواند مانند خیال به آسانی از دریا و ساحل بگذرد؟
بود گمان مصور و گرنه همچو گمان
چگونه یکسان میبسپرد نشیب و زبر
هوش مصنوعی: گمان میرفت که این تصویر واقعی است، اما اگر واقعاً اینگونه بود، چگونه ممکن بود که سراشیبی و بلندی در یک حالت یکسان با هم کنار بیایند؟
بهگرد نقطهٔ پرگار چون خط پرگار
همی بگردد و ساکن نمایدت به نظر
هوش مصنوعی: در اطراف یک نقطه، مانند خطی که به دور آن میچرخد، در نظر تو ثابت به نظر میرسد.
از آنکه چون خط پرگار بر یکی نقطه
به گردش آید و بر وی کند سریع گذر
هوش مصنوعی: به دنبال فردی هستم که مانند پرگار، به دور یک نقطه بچرخد و به سرعت از آن بگذرد.
ز چابکی که ورا هست خلق پندارند
که قطبسان به یکی نقطه ساکنست ایدر
هوش مصنوعی: بخاطر سرعت و چابکی او، مردم تصور میکنند که مانند ستاره قطبی در یک نقطه ثابت ایستاده است.
اگر به سمت فلک سیر او بدی مقدور
به عون تربیت رایض قضا و قدر
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به آسمان بروی، میتوانی با کمک پرورش و هدایت الهی، به خواستههای خود برسی.
مجال شبهه نبودی که از سمک به سماک
شدی چگونه به یکدم براق پیغمبر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعری به موضوع ارتباط بلندمرتبه و غیر معمول اشاره میکند. او سؤال میکند که چگونه ممکن است که شخصی به یک باره از یک مرتبه پایینتر به مرتبهای بالاتر برسد، در حالی که هیچ شکی درباره این گذر و ترقی وجود ندارد. این فرایند تغییر ناگهانی و شگفتانگیز را به نوعی مانند پرواز یا صعود به عواطف و تجارب معنوی میبیند.
مجال شبهه کسی راست در عروج براق
که چشم عقلش کورست و گوش هوشش کر
هوش مصنوعی: کسی که در سفر معنوی خود پیشرفت میکند، اجازه ندارد که به شک و تردید دچار شود، زیرا عقل او نمیتواند حقیقت را ببیند و درک کند و گوشش نیز قادر به شنیدن حقایق نیست.
عنان خیل خیالم گرفت رایض طبع
که از حکایت معراج مصطفی مگذر
هوش مصنوعی: به دنبال دلایل و تفکرات خود هستم، اما نباید از روایت معراج پیامبر گذشت.
بگو که شاه جهان را خوش آید این گفتار
چنانکه خاطر پرویز را حدیث شکر
هوش مصنوعی: بگو که این بیان برای پادشاه جهان خوشایند است، مانند داستان شیرینی که خاطر پرویز را نشاط میبخشد.
چو ابتدای ثناکردی از مدیح رسول
در انتهای سخن آبروی نظم مبر
هوش مصنوعی: زمانی که از فضایل و صفات پیامبر سخن میگویی، در پایان سخنت اعتبار و ارزش شعر را زیر سوال نبر.
اگر قریحهٔ نظمت بود ز غصه مرنج
بخوان زگفتهٔ من این قصیده را از بر
هوش مصنوعی: اگر آواز شعر و ادبیات در وجودت هست، از غم و اندوه نگران نباش. این شعر را از حافظی که از دل برآمده، با دل و جان بخوان.