قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۹ - در ستایش مهد کبری و ستر عظمی کافلهٔالملک عاقلهٔالدوله مام پادشاه
دلکا هیچ خبر داری کان ترک پسر
دوشم از ناز دگر بار چه آورد به سر
با لب نوش آمد شب دوشین به سرای
حلقه بر در زد و برجستم و بگشودم در
تنگ بگرفتمش اندر بر و بر تنگ دهانش
آنقدر بوسه زدمکز دو لبم ریخت شکر
گفت قاآنیا تا کی خسبی به سرای
خیز کز روزه شد اوضاع جهان زیر و زبر
غالباً مست چنان خفتهیی اندر شعبان
کز مه روزه و از روزه ترا نیست خبر
گفتم ای ترک دلارام مگر بازآمد
رمضان آن مه شاهد کش زاهد پرور
گفت آری رمضان آمد و گوید که به خلق
رقم از بار خدا دارم و از پیغمبر
راست گویی که ز نزد ملکالموت رسید
که ز ره نامده روح از تن من کرد سفر
رمضان کاش نمیآمد هرگز به جهان
تا نمیرفت مرا روح روان از پیکر
مر مرا روزه یک روزه درآورد ز پای
تا دگر روزهٔ سیروزه چه آرد بر سر
من شکر بودم و بگداختم از بیآبی
گرچه رسمست که بگدازد از آب شکر
من گهر بودم و آوردم دریا ز دو چشم
گرچه شک نیست که از دریا آرند گهر
میشنیدم که ز همسایه به همسایه رسد
گه گه آسیب و نمیکردم از آنکار حذر
دیدی آخر که ز همسایگی زلف و میان
شد چسان رویم باریک و سرینم لاغر
مردم دیدهام از جنبش صفرای صیام
صبح تا شب یرقان دارد همچون عبهر
شام زاندوه علایق شودم تیره روان
صبح زانبوه خلایق شودم خیره بصر
بَدَل بانگ نیم بانگ مؤذن درگوش
عوض خون رزم خون دل اندر ساغر
خلق گویند در آتش نگدازد یاقوت
بالله این حرف دروغست و ندارم باور
زانکه یاقوت لبم ز آتش صفرای صیام
صاف بگداخت بدانسان کهازو نیست اثر
غُصّه ها دارم نا گفتنی از دور سپهر
قصهها دارم نشنفتنی از جور قدر
وقت آن آمد کان واعظک از بعد نماز
همچو بوزینه به یکبار جهد بر منبر
آسیا سنگی بر فرق نهد از دستار
ناو آن آس شود نایش و گردن محور
من که بی غمزه نمیخواندم یک روز نماز
ورد بوحمزه چسان خوانم هر شب به سحر
گفتم ای روی تو بر قد چو به طوبی فردوس
گفتم ای زلف تو بر رخ چو بر آتش عنبر
خط تو برجی از مشک و د ر آن برج سهیل
لب تو دُرجی از لعل و در آن درج گهر
زلف چون غالیهات غالی اگر نیست چرا
نرسد زآتش روی تو بدو هیچ ضرر
زهر چشم تو چرا زان حط مشکن افزود
راستی دافع زهرست اگر سیسنبر
از دل سخت تو شد چهرهام از اشکم سیم
وین عجب نی که زر و سیم برآید ز حجر
دل من رهرو و زلفت شب و رخسارت ماه
شب همان به که به مهتاب نمایند سفر
ز لفکانت دو غلامند سیه کاره و دزد
که نهادستند از خجلت بر زانو سر
یا دوگبرند سیهچردهکه آرند سجود
چون براهیم زراتشت همی بر آذر
یا نه هستند دو هندو که به بتخانهٔ گنگ
پشت کردستند از بهر ریاضت چنبر
یا نه دو زنگی جادوگر آتشبازند
که همی بر زبر سرو فروزند اخگر
یا نه بنشسته به زانو بر ماه مدنی
از سوی راست بلال از طرف چپ قنبر
انا عجب نیست به هر خانهکه تویر بود
گر در آن خانه ملک را نبود هیچ گذر
عجب آنست که هر جا تو ملکوار روی
خلق حیرتزده مانند به مانند صور
غممخور زآنکه به یکحال نماندست جهان
شادی آید ز پس غصه و خیر از پی شر
بهکسوف اندر پیوسته نپاید خورشید
به وبال اندر همواره نماند اختر
رمضان عمر ملک نیست که ماند جاوید
بلکه چون خصم ولیعهد بود زودگذر
ماه شوال ز نزدیکی دورست چنانک
مردم چشم ز نزدیکی ناید به نظر
اینک از غرهٔ غرارگره بازگشای
که بر آن طرهٔ طرارگره اولیتر
نذرکردم صنما چون مه شوال آید
نقل و می آرم و طنبور و نی و رامشگر
صبح عید آنگه کز کوه برآید خورشید
کوه را جامهٔ زربفت نماید در بر
وام یکماههکت از بوسه به من باید داد
همه را بازستانم ز تو بیبوک و مگر
بوسهائیکه در آن تگدهان جمعشدست
بشمار از تو بگیرم سپس یکدیگر
همی همی بوسمت از شوق و تو چون ناز کنی
به ادب گویمت ای ماه غلط شد بشمر
تا تو هم وارهی از زحمت یکماه صیام
مدح مستورهٔ آفاقت خوانم از بر
مهد علیا ملک دهر در درج وجود
سترکبری فلک جود مه برج هنر
قمر زهره بها زهرهٔ خورشید شرف
هاجر ساره لقا سارهٔ بلقیسگهر
شمسخوانث بهعفت نه قمرکاهل لغت
مهر را ماده شمارند همه مه را نر
همچو خورشید عیانستو ز خلقستنهان
که هم از پرتو خویشست مر او را معجر
ای به هرحال ترا بوده ز باری یاری
وی به هر کار ترا آمده داور یاور
عکسی ار افتد زآیینهٔ حسن تو به زنگ
مینماند ز سیاهی به همه زنگ اثر
در ازل آدم اگر مدح تو میکردی گوش
هیچ کس تا ابد از مام نمیزادی کر
ور به ظلمات جمال تو فکندی پرتو
ایمن از وحشت ظلمات شدی اسکندر
گر زنان حبشی روی تو آرند به یاد
بجز از حور نزایند همی تا محشر
واجب آمدکه مشیت نهمت نام از آنک
آفرینش ز توگردید عیان سرتاسر
آفرینش ز تو پیدا شد ها منکرکیست
تاش گویم به سراپای ولیعهد نگر
ثانی رابعهیی در ورع و زهد و عفاف
تالی آمنهیی درکرم و حسن سیر
عیسی از چرخ زند عطسه اگر روحالقدس
عوض عود نهد موی ترا بر مجمر
مگر از عصمت تو روح و خرد خلق شدند
که به آثار عیانند و به صورت مضمر
گر در آندمکه خلیلالله بتها بشکست
نقش رخسار تو بر بت بکشیدی آزر
من برانمکه براهیم ستغفارکنان
بت بنشکستی و برگشتی زی کیش پدر
بس عجبنیستکه از یمن عفافت تا حشر
مادر فکرت من بکر بزاید دختر
عصمتتبر خون گر پردهکشیدی به عروق
خون برون نامدی از رگ به هزاران نشتر
وندر اوهام اگر عفت تو جستی جای
نام مردان جهان راه نبردی به فکر
نسلها قطع شدی ورنه پس از زادن تو
نطفهیی در رحم مام نمیگشت پسر
سدی از عصمت تو گر به ره بادکشند
تا به شام ابد از جای نجبند صرصر
تا دمد نیلوفر افتان خیزان به چمن
باد افتان خیزان خصم تو چون نیلوفر
لالهسان لال بود خصمت و بادا شب و روز
خون سرخش به رخ و داغ سیاهش به جگر
شعر قاآنی اگر نطفه به زهدان شنود
از طرب رقص نماید به مشیمهٔ مادر
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۸ - در تهنیت عید نوروز و مدح شاهنشاه فیروز محمدشاه غازی طابالله ثراه گوید: در شب عید آن سمن عذار سمنبرقصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۰ - در ستایش شاهزاده رضوان و ساده شجاع السلطنه حسنعلی میرزا طاب ثراه و تخلص به معراج نبی صلعم گوید: دو سال بیش ندانمگذشت یاکمتر
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلکا هیچ خبر داری کان ترک پسر
دوشم از ناز دگر بار چه آورد به سر
هوش مصنوعی: آیا میدانی آن دختر زیبارو چگونه شب گذشته با نازش بر سرم چه آورد؟
با لب نوش آمد شب دوشین به سرای
حلقه بر در زد و برجستم و بگشودم در
هوش مصنوعی: دیشب، دختری با لبهای شیرین به خانهام آمد. به در کوبید و من بیدار شدم و در را برایش باز کردم.
تنگ بگرفتمش اندر بر و بر تنگ دهانش
آنقدر بوسه زدمکز دو لبم ریخت شکر
هوش مصنوعی: او را به شدت در آغوش گرفتم و آنقدر از لبانش بوسیدم که شکر از لبانم ریخت.
گفت قاآنیا تا کی خسبی به سرای
خیز کز روزه شد اوضاع جهان زیر و زبر
هوش مصنوعی: گفت: ای قاآنی، تا کی در خواب خواهی ماند؟ بیدار شو، زیرا اوضاع جهان به هم ریخته است.
غالباً مست چنان خفتهیی اندر شعبان
کز مه روزه و از روزه ترا نیست خبر
هوش مصنوعی: بسیاری از اوقات به قدری غرق در خواب و مستی هستی که حتی از ماه شعبان و روزهات بیخبر هستی.
گفتم ای ترک دلارام مگر بازآمد
رمضان آن مه شاهد کش زاهد پرور
هوش مصنوعی: گفتم ای دختر زیبای دلبر، آیا ماه رمضان دوباره نرسیده است که آن ماه زاهدان و روحانیان در حال عبادت و ریاضت است؟
گفت آری رمضان آمد و گوید که به خلق
رقم از بار خدا دارم و از پیغمبر
هوش مصنوعی: ماه رمضان فرا رسیده و در این زمان به مردم میگوید که من از نعمتهای خداوند بهرهمند هستم و هدایتهایی از سوی پیامبر دریافت کردهام.
راست گویی که ز نزد ملکالموت رسید
که ز ره نامده روح از تن من کرد سفر
هوش مصنوعی: راستگویی که از جانب فرشته مرگ آمد و گفت که روح من به خاطر اینکه از تنم دور شده، سفرش را آغاز کرده است.
رمضان کاش نمیآمد هرگز به جهان
تا نمیرفت مرا روح روان از پیکر
هوش مصنوعی: کاش رمضان هرگز به دنیا نمیآمد تا روح سرزندهام از تنم جدا نمیشد.
مر مرا روزه یک روزه درآورد ز پای
تا دگر روزهٔ سیروزه چه آرد بر سر
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که زمانی که فردی یک روز گرسنگی و سختی را تحمل کند، چه بر سر او میآید زمانی که بخواهد روزهای طولانیتری را نیز تحمل کند. به نوعی اشاره دارد به اینکه یک تجربهی سخت میتواند بر روی فرد تأثیر بگذارد و او را برای چالشهای بزرگتر آماده یا ناتوان کند.
من شکر بودم و بگداختم از بیآبی
گرچه رسمست که بگدازد از آب شکر
هوش مصنوعی: من شکر بودم و از بیآبی در حال ذوب شدنم. هرچند معمولاً شکر باید از آب ذوب شود، اما من به خاطر کمبود آب ذوب میشوم.
من گهر بودم و آوردم دریا ز دو چشم
گرچه شک نیست که از دریا آرند گهر
هوش مصنوعی: من مانند جواهری هستم که از چشمانم دریا را به وجود آوردم، هرچند که هیچ شکی نیست که جواهرات از دریا استخراج میشوند.
میشنیدم که ز همسایه به همسایه رسد
گه گه آسیب و نمیکردم از آنکار حذر
هوش مصنوعی: من میشنیدم که گاهی از یک همسایه به همسایه دیگر آسیب میرسد، اما به آن موضوع توجه نمیکردم و خود را از آن دور نمیکردم.
دیدی آخر که ز همسایگی زلف و میان
شد چسان رویم باریک و سرینم لاغر
هوش مصنوعی: دیدی که چگونه زلف و کمر دوستم کنار هم قرار گرفتند و من به خاطر این نزدیکی، رویم باریک و بدنم لاغر شده است؟
مردم دیدهام از جنبش صفرای صیام
صبح تا شب یرقان دارد همچون عبهر
هوش مصنوعی: مردم را دیدهام که از صبح تا شب، به خاطر ریختن صفرا در روزه، همانند کسی که به بیماری یرقان مبتلا شده، رنگشان دگرگون است.
شام زاندوه علایق شودم تیره روان
صبح زانبوه خلایق شودم خیره بصر
هوش مصنوعی: شام به خاطر غم ارتباطاتم ذهنم تاریک میشود و صبح به خاطر شلوغی مردم، چشمم خیره میماند.
بَدَل بانگ نیم بانگ مؤذن درگوش
عوض خون رزم خون دل اندر ساغر
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که به جای صدای زنده و پرشور مؤذن، در گوش دل، صدای دیگری میشنویم که به معنای رنج و ناراحتی است. به جای شادابی و سرور، احساسی از اندوه و خون ریزی در دل داریم که مانند شرابی تلخ در ساغری ریخته شده، ما را دچار دلشکستگی و غم میکند.
خلق گویند در آتش نگدازد یاقوت
بالله این حرف دروغست و ندارم باور
هوش مصنوعی: مردم میگویند که یاقوت در آتش نمیسوزد، اما من به این حرف باور ندارم و آن را دروغ میدانم.
زانکه یاقوت لبم ز آتش صفرای صیام
صاف بگداخت بدانسان کهازو نیست اثر
هوش مصنوعی: لبانم چون یاقوت سرخ است و از آتش عشقی که در دلم وجود دارد، ذوب شده است و دیگر هیچ نشانی از آن نمیتوان دید.
غُصّه ها دارم نا گفتنی از دور سپهر
قصهها دارم نشنفتنی از جور قدر
هوش مصنوعی: من اندوههایی دارم که نمیتوانم دربارهشان صحبت کنم و از آسمان داستانهایی دارم که کسی از آنها خبر ندارد.
وقت آن آمد کان واعظک از بعد نماز
همچو بوزینه به یکبار جهد بر منبر
هوش مصنوعی: زمانی خواهد رسید که آن واعظ پس از نماز، مانند بوزینه به طور ناگهانی بر منبر خواهد پرید.
آسیا سنگی بر فرق نهد از دستار
ناو آن آس شود نایش و گردن محور
هوش مصنوعی: آسیاب سنگی به خاطر سنگینی و نیروی خود بر سر انسان میزند، و این باعث میشود که انسان احساس کند که در محور زندگیاش دچار مشکل و عدم تعادل شده است.
من که بی غمزه نمیخواندم یک روز نماز
ورد بوحمزه چسان خوانم هر شب به سحر
هوش مصنوعی: من که بدون دلبری و فریب، هرگز نماز نمیخواندم، حالا چگونه میتوانم هر شب به سحرگاه نماز بخوانم؟
گفتم ای روی تو بر قد چو به طوبی فردوس
گفتم ای زلف تو بر رخ چو بر آتش عنبر
هوش مصنوعی: گفتم ای چهرهات به زیبایی درخت طوبی در بهشت است و ای زلفت به مانند بوی خوش عنبر بر روی تو میتابد.
خط تو برجی از مشک و د ر آن برج سهیل
لب تو دُرجی از لعل و در آن درج گهر
هوش مصنوعی: خط تو همچون برجی از مشک است و در این برج، ستارهای به نام سهیل وجود دارد. لب تو نیز گویای زیبایی است که شبیه به دُرّی از لعل میباشد و در این دُرّ، جواهر ارزشمندی نهفته است.
زلف چون غالیهات غالی اگر نیست چرا
نرسد زآتش روی تو بدو هیچ ضرر
هوش مصنوعی: اگر زلفهای تو زلفی به نرمش و لطافت غالیه نیست، پس چرا آتش زیباییات هیچ آسیبی به آن نمیزند؟
زهر چشم تو چرا زان حط مشکن افزود
راستی دافع زهرست اگر سیسنبر
هوش مصنوعی: چرا نگاه تو به من زهر میزند و باعث آسیب میشود؟ در حقیقت، اگر کسی در برابر زهر مقاوم باشد، دیگر نمیتواند آسیب ببیند.
از دل سخت تو شد چهرهام از اشکم سیم
وین عجب نی که زر و سیم برآید ز حجر
هوش مصنوعی: دل سخت تو باعث شده که چهرهام از اشکهایم مانند نقره شود و این عجیب نیست که طلا و نقره از سنگ سخت به وجود بیاید.
دل من رهرو و زلفت شب و رخسارت ماه
شب همان به که به مهتاب نمایند سفر
هوش مصنوعی: دل من در جستجوی توست و زلفت چون شب تاریک است و چهرهات مانند ماه روشن. بهتر این است که تو را به مهتاب نشان دهند و از نزد تو دور نشوم.
ز لفکانت دو غلامند سیه کاره و دزد
که نهادستند از خجلت بر زانو سر
هوش مصنوعی: دو پسر سیهکار و دزد، از خجالت بر زانو نشستهاند و سرهایشان را پایین انداختهاند.
یا دوگبرند سیهچردهکه آرند سجود
چون براهیم زراتشت همی بر آذر
هوش مصنوعی: یا کسانی که سیاهچهره هستند و مانند ابراهیم سجده میکنند، همچون زرتشت بر آتش.
یا نه هستند دو هندو که به بتخانهٔ گنگ
پشت کردستند از بهر ریاضت چنبر
هوش مصنوعی: دو هندو در کنار بتخانهی گنگ ایستادهاند و به عبادت و ریاضت پرداختهاند و از بتها روی برگرداندهاند.
یا نه دو زنگی جادوگر آتشبازند
که همی بر زبر سرو فروزند اخگر
هوش مصنوعی: آیا دو زنگی که جادوگر آتشباز هستند، بر روی سرو بلند آتش میریزند و دودی را به وجود میآورند؟
یا نه بنشسته به زانو بر ماه مدنی
از سوی راست بلال از طرف چپ قنبر
هوش مصنوعی: یا شاید او به آرامی بر زمین نشسته، ماه مدینه را مشاهده میکند و بلال از سمت راست او و قنبر از سمت چپ او قرار دارند.
انا عجب نیست به هر خانهکه تویر بود
گر در آن خانه ملک را نبود هیچ گذر
هوش مصنوعی: در هر خانهای که تو نشستهای، اگر در آن خانه سلطانی نباشد، تعجبی ندارد که خبری از روزگار نباشد.
عجب آنست که هر جا تو ملکوار روی
خلق حیرتزده مانند به مانند صور
هوش مصنوعی: جالب اینجاست که هر جا که تو با شکوه و زیبایی ظاهر شوی، مردم به حیرت و شگفتی میافتند، گویی که بازتابی از زیبایی تو در چهرههایشان نمایان است.
غممخور زآنکه به یکحال نماندست جهان
شادی آید ز پس غصه و خیر از پی شر
هوش مصنوعی: نگران نباش، چون هیچ چیزی در این دنیا دائمی نیست. پس از غم و ناراحتی، شادی دوباره به سراغت خواهد آمد و خوبیها از دل بدیها به وجود خواهد آمد.
بهکسوف اندر پیوسته نپاید خورشید
به وبال اندر همواره نماند اختر
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچ چیز پایدار نیست؛ خورشید در زمان کسوف نمیتواند همیشه در سایه بماند و ستارهها نیز در وضعیتهای سخت و ناراحت دوام نمیآورند.
رمضان عمر ملک نیست که ماند جاوید
بلکه چون خصم ولیعهد بود زودگذر
هوش مصنوعی: رمضان یک دوران پایدار و ابدی نیست که همیشه باقی بماند، بلکه مانند یک دشمنی است که موقتی و گذراست.
ماه شوال ز نزدیکی دورست چنانک
مردم چشم ز نزدیکی ناید به نظر
هوش مصنوعی: ماه شوال به دلیل فاصلهاش از ما، به نظر دور میرسد، مانند اینکه مردم به خاطر نزدیکی برخی چیزها نمیتوانند همهچیز را ببینند.
اینک از غرهٔ غرارگره بازگشای
که بر آن طرهٔ طرارگره اولیتر
هوش مصنوعی: اینک از شگفتیهای زیبا چشم بپوش و به آن زیبایی که از همه زیباتر است، نگاه کن.
نذرکردم صنما چون مه شوال آید
نقل و می آرم و طنبور و نی و رامشگر
هوش مصنوعی: من عهد کردهام که وقتی ماه شوال بیاید، با خود نقل و شراب و طنبور و نی و نوازنده بیاورم.
صبح عید آنگه کز کوه برآید خورشید
کوه را جامهٔ زربفت نماید در بر
هوش مصنوعی: صبح روز عید، زمانی که خورشید از پشت کوه بیرون میآید، کوه را با نور طلایی خود میپوشاند.
وام یکماههکت از بوسه به من باید داد
همه را بازستانم ز تو بیبوک و مگر
هوش مصنوعی: به من باید وامی یکماهه بدهی تا بتوانم همه آنچه را که از تو گرفتهام، بازپس بگیرم؛ بدون آنکه بو یا نشانهای از تو وجود داشته باشد.
بوسهائیکه در آن تگدهان جمعشدست
بشمار از تو بگیرم سپس یکدیگر
هوش مصنوعی: بوسهای که در آن لبها به هم نزدیک شدهاند، از تو میخواهم تا بعداً برگردیم و دوباره همدیگر را بشماریم.
همی همی بوسمت از شوق و تو چون ناز کنی
به ادب گویمت ای ماه غلط شد بشمر
هوش مصنوعی: از شوق همواره تو را میبوسم و وقتی تو ناز میکنی، با ادب به تو میگویم ای ماه، حساب مرا به هم زدی.
تا تو هم وارهی از زحمت یکماه صیام
مدح مستورهٔ آفاقت خوانم از بر
هوش مصنوعی: از تو میخواهم که بهزودی از دشواریهای یک ماه روزهداری رهایی یابی؛ در آن صورت، من نیز میتوانم به ستایش پنهانکنندهی جهانی تو بپردازم.
مهد علیا ملک دهر در درج وجود
سترکبری فلک جود مه برج هنر
هوش مصنوعی: این شعر به وصف و تمجید از عظمت و فضیلت وجود انسانی میپردازد، به طوری که وجود او به عنوان شاهزادهای آسمانی و منبع خیر و هنر معرفی شده است. در این متن، صحبت از جایگاه والای انسان در دوران معاصر و ویژگیهای برجسته او به میان آمده است.
قمر زهره بها زهرهٔ خورشید شرف
هاجر ساره لقا سارهٔ بلقیسگهر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیباییهای مختلفی اشاره میکند و نام شخصیتهای تاریخی و اسطورهای را به کار میبرد. او قمر (ماه) را با زهره (سیاره) مقایسه میکند و به شرافت و مقام هاجر و ساره اشاره میکند، در حالی که بلقیس، ملکه سبا، نیز در این میان قرار دارد. به طور کلی، این بیت درباره جلوههای زیبایی و مقامهای برجسته در تاریخ و اساطیر صحبت میکند.
شمسخوانث بهعفت نه قمرکاهل لغت
مهر را ماده شمارند همه مه را نر
هوش مصنوعی: شمسخوانث بهعفت به معنی این است که خورشید از نظر پاکی و عفت در مقایسه با ماه، نمایندهای برجستهتر و پاکتر است. در اینجا به نوعی به تفاوتهای ماه و خورشید اشاره شده است. ماه به خاطر نرمی و جذابیتی که دارد گاهی به عنوان ماده در نظر گرفته میشود، اما در واقع، این مفهوم نشاندهنده جایگاه بالاتر خورشید به عنوان نماد قدرت و عفت است. در کل، میتوان گفت که این بیت به ویژگیهای خاص و برتریهای خورشید نسبت به ماه در زمینه عفت و پاکی اشاره دارد.
همچو خورشید عیانستو ز خلقستنهان
که هم از پرتو خویشست مر او را معجر
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که شخصی مانند خورشید آشکار و واضح است، اما در میان مردم پنهان است. او به مانند نور خورشید از خود نور میتابد و وجودش بر دیگران تأثیر میگذارد.
ای به هرحال ترا بوده ز باری یاری
وی به هر کار ترا آمده داور یاور
هوش مصنوعی: ای کسی که همیشه حامی و یاور من بودهای، تو در هر موقعیتی به کمک من آمدهای و همچون داوری با انصاف در کنارم هستی.
عکسی ار افتد زآیینهٔ حسن تو به زنگ
مینماند ز سیاهی به همه زنگ اثر
هوش مصنوعی: اگر تصویری از زیبایی تو در آینه بیفتد، هیچ زنگاری نمیتواند آن را از بین ببرد و اثر سیاهی نمیتواند بر روی آن بماند.
در ازل آدم اگر مدح تو میکردی گوش
هیچ کس تا ابد از مام نمیزادی کر
هوش مصنوعی: اگر در آغاز خلقت، آدم به ستایش تو میپرداخت، هیچکس تا ابد نمیتوانست از سکوت بهوجود آمده رهایی یابد.
ور به ظلمات جمال تو فکندی پرتو
ایمن از وحشت ظلمات شدی اسکندر
هوش مصنوعی: اگر نور زیبایی تو در تاریکیها بیفتد، مانند اسکندر از ترس تاریکیها ایمن خواهی شد.
گر زنان حبشی روی تو آرند به یاد
بجز از حور نزایند همی تا محشر
هوش مصنوعی: اگر زنانی از حبشه به تو عشق بورزند، تا قیامت به یاد هیچ حوری دیگری نمیافتند.
واجب آمدکه مشیت نهمت نام از آنک
آفرینش ز توگردید عیان سرتاسر
هوش مصنوعی: لازمه این است که ارادهات را بر این بگذاری که نام تو را به روشنی در بارهی آفرینش که از تو نشأت گرفته، قرار دهم.
آفرینش ز تو پیدا شد ها منکرکیست
تاش گویم به سراپای ولیعهد نگر
هوش مصنوعی: آفرینش به واسطهی تو پدید آمده است، آیا کسی میتواند انکار کند؟ پس بیندیش به اینکه چگونه باید به تمامی زیباییهای ولیعهد توجه کرد.
ثانی رابعهیی در ورع و زهد و عفاف
تالی آمنهیی درکرم و حسن سیر
هوش مصنوعی: دختری چون ثانی، در پرهیزکاری و زهد و عفت، و به مانند آمنه، در سخاوت و نیکسیرتی است.
عیسی از چرخ زند عطسه اگر روحالقدس
عوض عود نهد موی ترا بر مجمر
هوش مصنوعی: اگر عیسی با دم خود از چرخ زمان بگذرد و عطسهای کند، روحالقدس به جای عود، موی تو را بر آتش میگذارد.
مگر از عصمت تو روح و خرد خلق شدند
که به آثار عیانند و به صورت مضمر
هوش مصنوعی: آیا از پاکی و بینقصی توست که روح و عقل مردم شکل گرفتهاند و در واقعیت خود را نشان میدهند، اما در ذهن و درونشان به صورت پنهان وجود دارند؟
گر در آندمکه خلیلالله بتها بشکست
نقش رخسار تو بر بت بکشیدی آزر
هوش مصنوعی: اگر در زمانی که ابراهیم خلیل (علیهالسلام) بتها را شکست، تو نقشی از چهرهات بر روی بتها میکشیدی، پدرش آزر (که بتپرست بود) چه واکنشی نشان میداد؟
من برانمکه براهیم ستغفارکنان
بت بنشکستی و برگشتی زی کیش پدر
هوش مصنوعی: من میگویم که در روز قیامت، ابراهیم (علیهالسلام) با ندامت و استغفار در مقابل بتها میایستد و با قدرت و اراده خود آنها را میشکند و به آیین پدرش بازمیگردد.
بس عجبنیستکه از یمن عفافت تا حشر
مادر فکرت من بکر بزاید دختر
هوش مصنوعی: این شگفتی نیست که به خاطر پاکی و عفت تو، تا روز قیامت، مادر اندیشهام دخترانی پدید بیاورد.
عصمتتبر خون گر پردهکشیدی به عروق
خون برون نامدی از رگ به هزاران نشتر
هوش مصنوعی: اگر تو حتی خون را هم بپوشانی و از رگها بیرون نرود، باز هم نام تو در دلها باقی میماند و اثر تو چنان عمیق است که نمیتوان آن را از یاد برد.
وندر اوهام اگر عفت تو جستی جای
نام مردان جهان راه نبردی به فکر
هوش مصنوعی: اگر در خیالات خود عفت و پاکی تو را جستجو کنی، به جایی خواهی رسید که نام مردان جهان به جنگ و نزاع برنمیخیزد و در فکر خواهم بود.
نسلها قطع شدی ورنه پس از زادن تو
نطفهیی در رحم مام نمیگشت پسر
هوش مصنوعی: اگر نسلها قطع نشده بود، پس از اینکه تو به دنیا آمدی، هیچ نطفهای در رحم مادر به وجود نمیآمد و هیچ پسری زاده نمیشد.
سدی از عصمت تو گر به ره بادکشند
تا به شام ابد از جای نجبند صرصر
هوش مصنوعی: اگر سد عفت و پاکی تو را بادهای تند به سمت شام ابدی برده و جابهجا کنند، آنگاه هم باز از جایش حرکت نخواهد کرد.
تا دمد نیلوفر افتان خیزان به چمن
باد افتان خیزان خصم تو چون نیلوفر
هوش مصنوعی: تا زمانی که نیلوفرها در چمن با نسیم به آرامی در حال حرکتند، دشمن تو نیز مانند نیلوفر در حال نوسان و تلاطم است.
لالهسان لال بود خصمت و بادا شب و روز
خون سرخش به رخ و داغ سیاهش به جگر
هوش مصنوعی: مانند لاله، دشمن تو بیصداست و ای کاش روز و شب خون سرخ او بر رویش و نشان سیاهش بر دل باشد.
شعر قاآنی اگر نطفه به زهدان شنود
از طرب رقص نماید به مشیمهٔ مادر
هوش مصنوعی: اگر شعر قاآنی صدای نغمه و شادی را در دل مادرش بشنود، در همان زمان به شکل رقص و شادی در رحم او میرقصد.