قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۸ - در تهنیت عید نوروز و مدح شاهنشاه فیروز محمدشاه غازی طابالله ثراه گوید
در شب عید آن سمن عذار سمنبر
با دو غلام سیه درآمدم از در
هر دو غلامش به نام عنبر و ریحان
یعنی زلف سیاه و خط معنبر
هر دو رخش یک حدیقه لاله حمرا
هر دو لبش یک قنینه بادهٔ احمر
ترک ختا شوخ چین نگار سمرقند
ماه ختن شاه روم شاهد کشمر
جستم و بوییدمش دو دستهٔ سنبل
رفتم و بوسیدمش دو بستهٔ شکر
گفت مگر روزه باشدت به شب عید
کت نبود راح روحبخش به ساغر
خیز و زمانی سر از دریچه برون کن
تاکندت بویگل مشام معطر
ابر جواهر نثار بین که ز فیضش
گشته جواهر نثار تودهٔ اغبر
طرف دمن بین ز لاله معدن یاقوت
صحن چمن بین ز ژاله مخزن گوهر
ابر به صحراگسسته رشتهٔ لؤلؤ
باد به بستان کشیده پشتهٔ عنبر
رشتهٔ باران چو تار الفت یاران
بسته و پیوستهتر ز ابروی دلبر
فکر بط بادهکنکه بابت ساده
مینشود عیش بیشراب میسر
سرخ مئی آنچنان که در شب تاریک
شعلهکشد هر زمان بهگونهٔ آذر
وجه می ار نیستکهنه خرقهٔ پاری
رهن می ناب را برون کن از بر
خرقهٔ پارین ترا به کار نیاید
کوه موقر کجا و کاه محقر
بر تن همچون تویی نزیبد الاک
خلعت میمون پادشاه مظفر
خرقهٔ ننگین بهلکه خلعت رنگین
آیدت از خازنان حضرت داور
خاصه که عیدست و داد شاه جهانبان
مر همه را اسب و جامه و زر و زیور
گفتمش ای ترک ترک این سخنان گوی
خیز و مریز آبروی مرد سخنور
محرمکیشم نیی به خویشم بگذار
مرهم ریشم نیی ز پیشم بگذر
طلعت شه بایدم نه خلعت زیبا
پرتو مه شایدم نه تابش اختر
شاهپرستم نه مال و جاهپرستم
عاشقگنجینهام نه شایق اژدر
مهر ملک به مرا ز هرچه در اقلیم
چهرکا به مرا ز هرچه بهکشور
مال مرا مار هست و جاه مرا چاه
بیم من از سیم و زاریم همه از زر
احمد مختار و یاد طوبی و غلمان
حیدرکرار و حرص جنت و کوثر
شایق فردوس نیست عاشق یزدان
مایل افسار نیست حامل افسر
یار دورنگی دگر درنگ مفرما
خیز و وداعم بکن صداع میاور
فصل بهارم خوشست و وصل نگارم
لیک نه چندانکه مدح شاه فلک فر
آنکه ز شاهان به رتبتست مقدم
گرچه ز شاهان به صورتست مؤخر
همچو محمد کز انبیا همه آخر
لیک به رتبت ز انبیا همه برتر
مرگ مخالف نه بلکه برگ موالف
هر دو بهجانسوز برق تیغش مضمر
آری نبود عجبکز آذر سوزا
سنبل و ریحان دمد به زادهٔ آزر
گنج موافق نه بلکه رنج منافق
هر دو به جان بخش ابر دستش اندر
آری نیلیکزوست سبطی سیراب
خون شود آبش بهکام قبطی ابتر
کاسهٔ چینی به خوانش از سر فغفور
دیبهٔ رومی به قصرش از رخ قیصر
لطفش هنگام بزم عیش مجسّم
قهرش در روز رزم مرگ مصور
باکف زربخش چون نشیند بر رخش
ابر گهر خیز بینی از بر صرصر
تفته شود از لهیب تیغش جوشن
کفته شود از نهیب گرزش مغفر
خیلش چون سیلکوه جاری و غران
فوجش چون موج بحر بیحد و بیمر
تیغ سرافشان او به دست زرافشان
یا که نهنگی دمان به بحر شناور
خون ز هراسش بسان صخرهٔ صمّا
بفسرد اندر عروق خصم بد اختر
نامش هنگام کین حراست تن را
به بود از صد هزار گرد دلاور
کلکش لاغر و زو خلیلش فربه
گرزش فربه و زو عدویش لاغر
خشتی ازکاخ اوست بیضهٔ بیضا
کشتی از جود اوستگنبد اخضر
ای ملک ای آفتاب ملککه آید
قهر تو مبرمتر از قضای مقدر
کافر در دوزخست و اینت شگفتی
تیغ تو چون دوزخست در دل کافر
نیست عجب گر جنین ز هیبت قهرت
پیر برون آید از مشیمهٔ مادر
دولت بالد به شه نه شاه به دولت
افسر نازد به شه نه شاه به افسر
مجمر مشکین ز عود و باغ ز لاله
لاله نه بویا ز باغ و عود ز مجمر
گردون روشن ز مه نه ماه ز گردون
کشور ایمن ز شه نه شاه زکشور
نیست شه آنکو همی به لشکر نازد
شاه تویی کز تو میبنازد لشکر
نام تو آمد رواج درهم و دینار
وصف تو آمدکمال خطبه و منبر
وصف نبوت بلوغ یافت ز احمد
رسم ولایت کمال جست ز حیدر
عرش و رواقت زمین و عرش معظم
مهر و ضمیرت سها و مهر منور
نیست دیاری که سوی آن نبرد بخت
نامهٔ فتح ترا بسان کبوتر
رفت دو سال ای ملک که طلعت شاهم
بود به خاطر ولی نبود برابر
جفت حنین بودم از فراق شهنشه
راست چو حنانه بی لقای پیمبر
لیک مرا زآتش فراق تو شاها
گشت ارادت از آنچه بود فزون تر
وین نه عجب زانکه بویشان بفزاید
مشک چو در آتشست و عود در آذر
مینرود از دلم ارادت خسرو
گر رودم جان هزار بار ز پیکر
رنگ زداید کسی ز لالهٔ حمرا
بوی رباید تنی ز نافهٔ اذفر
تا به بهاران چو خط لالهعذاران
سبزه ز اطراف جویبار زند سر
خصم تو گریان چنان که ابر در آذار
یار تو خندان چنان که برق در آذر
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۷ - در ستایش امیر با احتشام عزیز خان سردار کل نظام فرماید: خرم بهار منکه ز عیداست تازهترقصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۹ - در ستایش مهد کبری و ستر عظمی کافلهٔالملک عاقلهٔالدوله مام پادشاه: دلکا هیچ خبر داری کان ترک پسر
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در شب عید آن سمن عذار سمنبر
با دو غلام سیه درآمدم از در
هوش مصنوعی: در شب عید، آن دختر زیبا با دو جوان سیاهچهره از در وارد شد.
هر دو غلامش به نام عنبر و ریحان
یعنی زلف سیاه و خط معنبر
هوش مصنوعی: دو نفر از خدمتکاران او به نامهای عنبر و ریحان هستند، که به زیبایی و جذابیت زلف سیاه و خط خوشش اشاره دارد.
هر دو رخش یک حدیقه لاله حمرا
هر دو لبش یک قنینه بادهٔ احمر
هوش مصنوعی: هردوی آنها زیبا و خوشتراش هستند؛ یکی باغی از گلهای سرخ دارد و دومی لبانی است که مانند گنجینهای از شراب قرمز میدرخشد.
ترک ختا شوخ چین نگار سمرقند
ماه ختن شاه روم شاهد کشمر
هوش مصنوعی: ترک خوشچهره و شوخی که از سمرقند میآید، مانند ماهی است که در سرزمین ختا درخشش دارد. او مانند شاهی از روم و شاهدی از کشمر است.
جستم و بوییدمش دو دستهٔ سنبل
رفتم و بوسیدمش دو بستهٔ شکر
هوش مصنوعی: گلی را پیدا کردم و بوی خوش آن را استشمام کردم، سپس دو بستهٔ شیرینی را بوسیدم.
گفت مگر روزه باشدت به شب عید
کت نبود راح روحبخش به ساغر
هوش مصنوعی: شاید تو در شب عید، با روزهداریات نتوانی از لذت و شادی برخوردار شوی، اما خُب، با یک جام نوشیدنی میتوانی اوقاتی خوش و روحنواز را تجربه کنی.
خیز و زمانی سر از دریچه برون کن
تاکندت بویگل مشام معطر
هوش مصنوعی: بلند شو و از پنجره بیرون را نگاه کن تا بویی از گل، حس تو را پر کند و خوشبو کند.
ابر جواهر نثار بین که ز فیضش
گشته جواهر نثار تودهٔ اغبر
هوش مصنوعی: ابر گنجها را بر سرزمین ببار، چرا که به برکت وجودش، خاک تیره و کثیف نیز به جواهرها تبدیل شده است.
طرف دمن بین ز لاله معدن یاقوت
صحن چمن بین ز ژاله مخزن گوهر
هوش مصنوعی: به دقت به زیباییهای طبیعت نگاه کن؛ در گوشهای از باغ، لالهها همچون یاقوت درخشاناند و در میان چمنها، قطرات شبنم مانند جواهرات درخشان بهچشم میآیند.
ابر به صحراگسسته رشتهٔ لؤلؤ
باد به بستان کشیده پشتهٔ عنبر
هوش مصنوعی: ابر در صحرا رشتهای از مروارید را ترک کرده و باد در باغستان تودهای از عطر را به حرکت درآورده است.
رشتهٔ باران چو تار الفت یاران
بسته و پیوستهتر ز ابروی دلبر
هوش مصنوعی: بارش باران مانند رشتهای است که دوستی و محبت یاران را به هم متصل کرده و این پیوند قویتر از زیبایی ابروی معشوق است.
فکر بط بادهکنکه بابت ساده
مینشود عیش بیشراب میسر
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که باید به فکر خوشگذرانی و لذتبردن از زندگی باشیم، زیرا زندگی بدون شادی و سرور، معنایی ندارد و نمیتوان به سادگی از خوشیها گذشت.
سرخ مئی آنچنان که در شب تاریک
شعلهکشد هر زمان بهگونهٔ آذر
هوش مصنوعی: درخشش سرخ رنگ مانند شعلهای است که در شب تاریک میدرخشد و هر لحظه نورافشانی میکند.
وجه می ار نیستکهنه خرقهٔ پاری
رهن می ناب را برون کن از بر
هوش مصنوعی: لباس قدیمی و کهنه را دور بینداز و شراب ناب را از ظرف آن خارج کن.
خرقهٔ پارین ترا به کار نیاید
کوه موقر کجا و کاه محقر
هوش مصنوعی: لباس زهد و ریاضت تو فایدهای ندارد، زیرا کوهی بزرگ و مستحکم با کاهی بیاهمیت قابل مقایسه نیست.
بر تن همچون تویی نزیبد الاک
خلعت میمون پادشاه مظفر
هوش مصنوعی: بر تن کسی مثل تو، پوشیدن لباس خوشبویی که مخصوص پادشاه پیروزمند باشد، مناسب نیست.
خرقهٔ ننگین بهلکه خلعت رنگین
آیدت از خازنان حضرت داور
هوش مصنوعی: اگر لباس کهنه و ننگینی به تن داری، نگران نباش؛ چون ممکن است لباس زیبا و رنگینی از خزینههای حضرت داور به تو برسد.
خاصه که عیدست و داد شاه جهانبان
مر همه را اسب و جامه و زر و زیور
هوش مصنوعی: خصوصاً که عید است و پادشاه آفریننده، به همه چیزهایی همچون اسب، لباس، طلا و زیور هدیه میدهد.
گفتمش ای ترک ترک این سخنان گوی
خیز و مریز آبروی مرد سخنور
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای ترک زیبا، این حرفها را ترکش کن و دست از این کار بکش که آبروی یک مرد سخنور در خطر است.
محرمکیشم نیی به خویشم بگذار
مرهم ریشم نیی ز پیشم بگذر
هوش مصنوعی: من در عشق دلتنگ و غمگین هستم، اجازه بده دردهایم را تسکین دهم. تو هم از کنار من عبور نکن.
طلعت شه بایدم نه خلعت زیبا
پرتو مه شایدم نه تابش اختر
هوش مصنوعی: وجه زیبا و دلربای محبوبم باید مانند چهره یک پادشاه باشد، و نوری که او میتاباند باید شبیه درخشش ستارهها باشد.
شاهپرستم نه مال و جاهپرستم
عاشقگنجینهام نه شایق اژدر
هوش مصنوعی: من به خاطر ثروت و قدرت جذب نمیشوم، بلکه عشق به گنجینهای دارم که ارزشمند است و نه به خاطر شوقِ شکارِ اموال و جاهطلبی.
مهر ملک به مرا ز هرچه در اقلیم
چهرکا به مرا ز هرچه بهکشور
هوش مصنوعی: عشق و محبت شاهانه به من از هر آنچه در سرزمین چهرکا هست، بیشتر است و مرا از هر چیز در این سرزمین، جدا کرده است.
مال مرا مار هست و جاه مرا چاه
بیم من از سیم و زاریم همه از زر
هوش مصنوعی: دارایی من مثل ماری خطرناک است و مقام و موقعیت من مانند چاهی عمیق است. من از نقره میترسم و احساس نگرانی و افسردگیام از طلاست.
احمد مختار و یاد طوبی و غلمان
حیدرکرار و حرص جنت و کوثر
هوش مصنوعی: احمد مختار و یاد درخت طوبی و جوانان بهشتی و تمایل به بهشت و نهر کوثر.
شایق فردوس نیست عاشق یزدان
مایل افسار نیست حامل افسر
هوش مصنوعی: عاشق بهشت نیست، بلکه عاشق خداست و هیچ چیز نمیتواند او را از عشقش دور کند. کسی که به عشق خود وفادار است، نیازی به زین و افسار ندارد.
یار دورنگی دگر درنگ مفرما
خیز و وداعم بکن صداع میاور
هوش مصنوعی: دوست دو رویی، وقت را تلف نکن، برخیز و مرا فراموش نکن، که درد و رنجی برایم نیاور.
فصل بهارم خوشست و وصل نگارم
لیک نه چندانکه مدح شاه فلک فر
هوش مصنوعی: فصل بهار برایم خوشایند است و همراهی معشوق نیز لذتبخش، اما نه به اندازهای که بخواهم به ستایش سرنوشت بپردازم.
آنکه ز شاهان به رتبتست مقدم
گرچه ز شاهان به صورتست مؤخر
هوش مصنوعی: کسی که از نظر مقام و جایگاه برتر است، هرچند که از نظر ظاهر و چهره در مرتبه پایینتری باشد.
همچو محمد کز انبیا همه آخر
لیک به رتبت ز انبیا همه برتر
هوش مصنوعی: چون محمد، از تمام پیامبران در پایان است، اما از نظر مقام و رتبه، از همه پیامبران بالاتر است.
مرگ مخالف نه بلکه برگ موالف
هر دو بهجانسوز برق تیغش مضمر
هوش مصنوعی: مرگ نه دشمن بلکه همپیمان است؛ هر دو در خفا تحت تاثیر نیروی تند و خطرناک شمشیر قرار دارند.
آری نبود عجبکز آذر سوزا
سنبل و ریحان دمد به زادهٔ آزر
هوش مصنوعی: بله، تعجبی ندارد که از آتش داغی که آذر نام دارد، گل و گیاه خوشبو و زیبایی همچون سنبل و ریحان به دنیا بیاید.
گنج موافق نه بلکه رنج منافق
هر دو به جان بخش ابر دستش اندر
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده است که به دست آوردن ثروت و بهرهمندی از آن همیشه آسان نیست و برای کسب آن، معمولاً باید سختیها و رنجهایی را متحمل شد. در واقع، هر دو مسیر ثروت و نفاق ممکن است تلاشی را به همراه داشته باشد که بر روح و جان انسان تأثیر میگذارد.
آری نیلیکزوست سبطی سیراب
خون شود آبش بهکام قبطی ابتر
هوش مصنوعی: بله، نیلیکزوست سبطی با نوشیدن خون، سیراب میشود و آبش به کام قبطی بیپدر میرسد.
کاسهٔ چینی به خوانش از سر فغفور
دیبهٔ رومی به قصرش از رخ قیصر
هوش مصنوعی: این عبارت به شیوهای توصیفی به زیبایی و شکوه اشیاء و تجملات اشاره دارد. کاسهای از چینی و پارچهای نفیس و باارزش به قصر و زندگی دو شخص مهم و قدرتمند اشاره دارد. در اینجا، تصویرسازی از اشیاء قیمتی و وضعیت اجتماعی و فرهنگی افراد میباشد، که نشاندهندهٔ رفاه و مقام آنهاست.
لطفش هنگام بزم عیش مجسّم
قهرش در روز رزم مرگ مصور
هوش مصنوعی: خوشی و محبت او در هنگام جشن و شادی نمایان است و در روز نبرد و دشواری، خشم و قدرت او جلوهگر میشود.
باکف زربخش چون نشیند بر رخش
ابر گهر خیز بینی از بر صرصر
هوش مصنوعی: زمانی که ابرهای پرگهر بر روی اسب زیبا و زربخش بخوابند، تو از دل طوفان به بارش دلپذیر و پرثمر آنها پی خواهی برد.
تفته شود از لهیب تیغش جوشن
کفته شود از نهیب گرزش مغفر
هوش مصنوعی: بر اثر حرارت و شدت ضربههای تیغ او، زرهها به زحمت میآیند و به خاطر صدای هراسناک ضرباتش، کلاهخودها به لرزه در میآیند.
خیلش چون سیلکوه جاری و غران
فوجش چون موج بحر بیحد و بیمر
هوش مصنوعی: جمعیت او مانند سیلابی است که از کوه سرازیر میشود و با قدرت و شدتی فراوان به راه خود ادامه میدهد. گروه او نیز مانند امواج دریا، بیپایان و بیحد و حصر است.
تیغ سرافشان او به دست زرافشان
یا که نهنگی دمان به بحر شناور
هوش مصنوعی: سلاح درخشان او به دست کسانی است که سرآمد هستند، یا اینکه نهنگی در حال شنا در دریا.
خون ز هراسش بسان صخرهٔ صمّا
بفسرد اندر عروق خصم بد اختر
هوش مصنوعی: خون او به خاطر ترسش مانند سنگی سخت در رگهای دشمن بدشانسش جمع شده و او را عذاب میدهد.
نامش هنگام کین حراست تن را
به بود از صد هزار گرد دلاور
هوش مصنوعی: نام او در لحظات سخت و دشواری، مانند یک سپر محافظتکننده است که از جان و تن فردی دلاور در برابر خطرات و تهدیدات محافظت میکند.
کلکش لاغر و زو خلیلش فربه
گرزش فربه و زو عدویش لاغر
هوش مصنوعی: او با ظاهری لاغر و کم وزن، روحش قوی و پرمحتواست. در مقابل، کسی که ظاهری فربه و چاق دارد ممکن است درونی ضعیف و ناپایدار داشته باشد.
خشتی ازکاخ اوست بیضهٔ بیضا
کشتی از جود اوستگنبد اخضر
هوش مصنوعی: یک قطعه از ساختمان او، مانند تخم مرغی از بیضه، نشانگر ثروت و سخاوت اوست، همانطور که گنبد سبز رنگ او نیز نمایانگر عظمت و شکوه اوست.
ای ملک ای آفتاب ملککه آید
قهر تو مبرمتر از قضای مقدر
هوش مصنوعی: ای پادشاه، ای خورشید گیتی، که اگر قهر تو به وقوع بپیوندد، شدیدتر و سختتر از تقدیر و سرنوشت حتمی خواهد بود.
کافر در دوزخست و اینت شگفتی
تیغ تو چون دوزخست در دل کافر
هوش مصنوعی: کافر در جهنم است و این حیرتآور است که تیغ تو مانند جهنم در دل کافر قرار دارد.
نیست عجب گر جنین ز هیبت قهرت
پیر برون آید از مشیمهٔ مادر
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر چنین فرزندی از دل مادر به دنیا بیاید که تحت تأثیر عظمت و قدرت توست.
دولت بالد به شه نه شاه به دولت
افسر نازد به شه نه شاه به افسر
هوش مصنوعی: خوشبختی و قدرت به کسی تعلق دارد که محبوب و مورد توجه شاه باشد، نه اینکه مقام شاهنشاهی تنها به دلیل قدرت و ثروت باشد. در واقع، احترام و اعتبار از ارتباط با شهرت و مقام واقعی ناشی میشود، نه صرفاً از داشتن امکانات و افسران.
مجمر مشکین ز عود و باغ ز لاله
لاله نه بویا ز باغ و عود ز مجمر
هوش مصنوعی: عطر خوش مشک از بخورسوزی و زیبایی گلهای لاله در باغ میآید. در واقع، آنچه خوشبوست، مربوط به باغ و بخور نیست، بلکه از درون آنها برمیخیزد.
گردون روشن ز مه نه ماه ز گردون
کشور ایمن ز شه نه شاه زکشور
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر نور ماه درخشان است و سرزمین تحت حمایت پادشاه، امن و آرام است. پادشاهی که بر این مملکت فرمانروایی میکند، حکم رانی عادل و قدرتمند است.
نیست شه آنکو همی به لشکر نازد
شاه تویی کز تو میبنازد لشکر
هوش مصنوعی: آن کس که خود را به لشکر میفروشد، شه نیست؛ تویی که لشکر از تو ناز کنند و به تو افتخار کنند.
نام تو آمد رواج درهم و دینار
وصف تو آمدکمال خطبه و منبر
هوش مصنوعی: نام تو باعث شد که در معاملات اقتصادی اعتبار پیدا کند و وصف تو نشاندهندهی زیبایی و کمال سخنرانی در منبر است.
وصف نبوت بلوغ یافت ز احمد
رسم ولایت کمال جست ز حیدر
هوش مصنوعی: بشارت نبوت با وجود پیامبر احمد شکل کاملتری به خود گرفت و الگوی ولایت و رهبری به کمال از امام علی به دست آمد.
عرش و رواقت زمین و عرش معظم
مهر و ضمیرت سها و مهر منور
هوش مصنوعی: عالم بالا و زیبایی زمین و آسمان بزرگ، منبع نور و روشنایی در دل تو است و من نیز از آن نور بهرهمندم.
نیست دیاری که سوی آن نبرد بخت
نامهٔ فتح ترا بسان کبوتر
هوش مصنوعی: در هیچ سرزمینی نیست که سرنوشت تو، مانند کبوتر، به سوی پیروزی تو روانه نشود.
رفت دو سال ای ملک که طلعت شاهم
بود به خاطر ولی نبود برابر
هوش مصنوعی: دو سال گذشت و ای پادشاه، جمال من درخشان بود، ولی چهره ولی (ولی یعنی کسی که پادشاهی را به عهده دارد) در برابر من نبود.
جفت حنین بودم از فراق شهنشه
راست چو حنانه بی لقای پیمبر
هوش مصنوعی: من در غم دوری از شاه، مانند حنانهای هستم که بیلقای پیامبر مانده است.
لیک مرا زآتش فراق تو شاها
گشت ارادت از آنچه بود فزون تر
هوش مصنوعی: اما در اثر دوری تو، عشق و ارادتم به تو بیشتر از آنچه که بود، افزایش یافته است.
وین نه عجب زانکه بویشان بفزاید
مشک چو در آتشست و عود در آذر
هوش مصنوعی: این تعجبی ندارد که بوی این افراد بیشتر شود، زیرا مانند مشک هستند که وقتی در آتش قرار میگیرد و عود که در آتش میسوزد، عطر و بوی بیشتری از خود ساطع میکنند.
مینرود از دلم ارادت خسرو
گر رودم جان هزار بار ز پیکر
هوش مصنوعی: اگرچه عشق و ارادتم نسبت به خسرو از دلم نمیرود، حتی اگر جانم را هزار بار از بدنم جدا کنند.
رنگ زداید کسی ز لالهٔ حمرا
بوی رباید تنی ز نافهٔ اذفر
هوش مصنوعی: اگر کسی رنگ از لالههای سرخ بزداید، بویی بهدست میآورد که از مشک و عطر خوشبوتر است.
تا به بهاران چو خط لالهعذاران
سبزه ز اطراف جویبار زند سر
هوش مصنوعی: تا بهاری که لالهها در کنار جویبار سرسبز میروید و زیبایی طبیعت را به تصویر میکشد.
خصم تو گریان چنان که ابر در آذار
یار تو خندان چنان که برق در آذر
هوش مصنوعی: دشمنت به شدت گریان است، مانند ابر که در فصل پاییز باران میبارد، و یارت به شدت خندان است، مانند برقی که در آتش بدرخشد.