قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۶ - در ستایش امیرکبیر و وزیر بینظیر میرزا تقی خان طاب الله ثراهگوید
چو عید آمد و ماه صیام کرد سفر
امید هست که یابم به کام خویش ظفر
کنون که ماه مبارک نمودم عزم رحیل
بهل که تا برود رفتنش مبارکتر
اگرچه بود مه روزه بس عزیز ولی
عزیزتر بود اکنون که کرد عزم سفر
نه هرکه بست لب از آب و نان بود صایم
نه هرچه جمع شود در صدف شود گوهر
چو واعظ آنچه دهد پند خلق خود نکند
نشسته بر زبر دار بهکه بر منبر
به زرق مرد ریاکار خوب مینشود
که زشت هرگز زیبا نگردد از زیور
چو هر چه گفت زبان دل بود مخالف آن
مسیست تیره که اندود کردهاند به زر
کسیکه وعظ ریاییکند به مجمع عام
برای خود شبه ست و برای خلق گهر
به گوش کس نرود وعظ واعظ از ره کذب
چو خود ثمر نبرد کی برند خلق ثمر
کرا موافق گفتار بنگری کردار
مده ز دست اگر مؤمنست اگر کافر
یکی منم نه ریا دانم و نه تزویری
بط شراب همی خواهم و بت دلبر
گهی شرابی نوشم به بوی همچو گلاب
گهی نگاری بوسم به روی همچو قمر
گناه هر دو جهان دارم و ندارم باک
که هست در دل من مهر پاک پیغمبر
چو در ولای پیمبر رهین بود دل من
خلل بدو نرسانند ساقی و ساغر
مرا ز لالهرخان دلبریست غالیهموی
ستاره طلعت و سیمینعذار و سیمینبر
به آب خضر لبش بسته بندی از یاقوت
به دور ماه خطش هسته دامی از عنبر
کشیده بر لب جانبخش خط مشکینش
بر آب خضر ز ظلمات سد اسکندر
لبش ز روزه چو اندیشهای من باریک
تتش ز غصه چو اندامهای من لاغر
گداخته لب چون شکرش ز بی آبی
اگرچه میبگدازد همی در آب شکر
گرفته گونهٔ خیری شکفته سرخ گلش
بلی ز آتش احمر همی شود اصفر
دلی که در بر سیمینش سخت چون سندان
ز تف روزه برافروختست چون اخگر
به هر طرف متمایل قدش ز سورت صوم
چنانکه تازه نهال از وزیدن صرصر
ببسته لب ز خور اندر هوای باغ بهشت
بهشتئی که بهشتش به تازگی چاکر
به جای حرز یمانی ز شعر قاآنی
همی مدیح خداوند میکند از بر
مهین اتابک اعظم که ماه تا ماهی
به طوع طبع ورا چاکرند و فرمانبر
کتابرحمت و فهرست فضل و دفتر فیض
سجل دانش و طغرای جود و فر هنر
رواج فضل و خریدار هنگ و رونق هوش
کساد ظلم و نمودار عدل و اصل ظفر
طراز مسند و ایوان و نامآور رزم
عدوی معدن هر دریا هر بدسگال ذر(
جهان مجد و محیط سخا و ابر کرم
سهیل رتبت و چرخ علا و بحر نظر
به طبع پاک خداوندگار مهر منیر
به دست راد خجالتفزای یم و مطر
به نزد دستش ابرست در حساب دخان
به پیش طبعش بحر است در شمار شمر
همه نواهی او را مطاوعست قضا
همه اوامر او را متابعست قدر
بزرگوارا گردنده آسمان بلند
نهاده از پی رفعت بر آستان تو سر
کمال و فر و هنر بر خجسته پیکر تو
چنان ملازمکاندر دهر دیده ترر بصر
مدد ز چرخ نخواهی اگرچه آینه را
ز بهر صیقل حاجت بود به خاکستر
فلک ضمانت ملک آن زمان سپرد ترا
که بود ایران ویران و ملک زیر و زبر
ز دجله تا لب جیحون ز طوس تا به ارس
ز پارس تا در شوشی ز رشت تا ششتر
نهگنج بود و نه لشکر نه ملک و نه مال
نه ساز بود و نه سامان نه سیم بود و نه زر
تو رنج بردی و از خاینان گرفتی گنج
به گنج و خواسته هر روز ساختی لشکر
پس آنقدر به همه سو سپه فرستادی
که تا نبیند دانا نیفتدش باور
سپاهی از مژهٔ مرگشان به دست سنان
ز ناخن ملکالموتشان بهکف خنجر
همه جای تن به الوند هشته در جوشن
به جای سر همه البرز بسته بر مغفر
گرفته برق یمان را به دست جای سنان
نهفتهکوهگرن را به سینه جای جگر
سخنکشد به دراز آنچنان به همت تو
گرفت ایران زیبو فروغ هر شوکت هر فر
که طعنه میزند ایدون بهشت باغ بهشت
ز بس به زینت و زیبندگی بود اندر
اگر بگویم در خاوران چهاکردی
سخن درازکشد تا به دامن محشر
وگر ز فتنهٔ مازندران سخن رانم
ز شاهنامه بشویند نام رستم زر
به ملککرمان راندی و با زبان سنان
خیانتی که عدو کرد دادیش کیفر
اگر ز خطهٔ شیراز و یزد شرح دهم
چنان درازکه شیرازه بگسلد دفتر
هنوز اول اردیبهشت طالع تست
شکوفه کرده درختان و نانموده ثمر
هنوز خاقان فارغ نشسته بر دیهیم
هنوز فغفور آسوده خفته در منظر
هنوز چیپال از هند میستاند باج
هنوز هرقل در روم مینهد افسر
به یک دو ماه اگر باج خواهی از خاقان
به یک دو سال اگر تاج گیری از قیصر
زنی سرادق خرگه فراز نه گردون
نهی لوای شهنشه به دوش هفت اختر
کشی جنیبت سلطان به مرز قسطنطین
بری کتیبت دارا به ملک کالنجر
بساط خاک طرازی برای مهر ضیا
بسیطکیهانگیری به تیغ خصم شکر
به هرکنار کنی روی شوکتت ز قضا
به هر دیار نهی پای نصرتت باثر
سپاه شاه به بخت تو است مستوثق
بقاع ملک به عدل تو است مستظهر
بهکاخ قدر توگیتی چو آستانهٔکاخ
به باغ جاه توگردون چو شاخ سیسنبر
جهان چه باشد کز امر تو بتابد روی
فلک که باشد کز حکم تو بپیچد سر
خبرز مردم پیشینه بود در فر و هوش
عیان نمود وجود تو آنچه بود خبر
سرای جاه تو هرجا نهند حلقهٔ چرخ
ز بسکه خرد نماید چنانکه حلقه به در
به فر بخت تو بادا قوامکار جهان
بود قوام عرض تا همیشه از جوهر
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵ - در ستایش پادشاه رضوان جایگاه محمدشاه طاب الله ثراه و فتح خراسان گوید: چو زآشیانهٔ چرخ این عقاب زرینپرقصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۷ - در ستایش امیر با احتشام عزیز خان سردار کل نظام فرماید: خرم بهار منکه ز عیداست تازهتر
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو عید آمد و ماه صیام کرد سفر
امید هست که یابم به کام خویش ظفر
هوش مصنوعی: زمان عید فرامیرسد و با پایان ماه رمضان، سفر دلخواهی آغاز میشود. امیدوارم در این سفر به آرزوهایم دست یابم.
کنون که ماه مبارک نمودم عزم رحیل
بهل که تا برود رفتنش مبارکتر
هوش مصنوعی: اکنون که تصمیم دارم سفر را آغاز کنم، اجازه بدهید که رفتنم برکت بیشتری به همراه داشته باشد.
اگرچه بود مه روزه بس عزیز ولی
عزیزتر بود اکنون که کرد عزم سفر
هوش مصنوعی: اگرچه ماه روزه بسیار ارزشمند و گرانقدر است، اما اکنون که تصمیم به سفر گرفته، ارزشش بیشتر شده است.
نه هرکه بست لب از آب و نان بود صایم
نه هرچه جمع شود در صدف شود گوهر
هوش مصنوعی: هر کسی که از خوردن و نوشیدن خودداری کند، روزهدار نیست و هر چیزی که در صدف جمع شود، لزوماً تبدیل به مروارید نمیشود.
چو واعظ آنچه دهد پند خلق خود نکند
نشسته بر زبر دار بهکه بر منبر
هوش مصنوعی: حکایت از این دارد که واعظ باید به آنچه که میگوید و نصیحت میکند عمل کند. او باید در زندگی خود نشان دهندهی سخنانش باشد و فقط به بیان نصیحتها اکتفا نکند. نشستن بر دار و منبر به معنی دادن درس و نصیحت به دیگران است، اما اگر خود عمل نکند، سخنانش بیفایده خواهد بود.
به زرق مرد ریاکار خوب مینشود
که زشت هرگز زیبا نگردد از زیور
هوش مصنوعی: زیبایی ظاهری و فریبنده نمیتواند دردی از روح و درون زشت درمان کند؛ همانطور که زشتی هرگز با جواهرات و زینتهای ظاهری زیبا نمیشود.
چو هر چه گفت زبان دل بود مخالف آن
مسیست تیره که اندود کردهاند به زر
هوش مصنوعی: هر چه زبان دل میگوید، با آنچه بر روی آن نقش بسته، تفاوت دارد. بهعبارتی دیگر، صدای دل نمیتواند با ظواهر فریبندهای که بر روی احساسات و افکار انسانها قرار دارد، هماهنگ باشد. این تظاهرات و پوششها تنها ظاهری زیبا دارند و ممکن است حقیقتی پنهان را بپوشانند.
کسیکه وعظ ریاییکند به مجمع عام
برای خود شبه ست و برای خلق گهر
هوش مصنوعی: کسی که در جمع مردم برای نمایش و تبلیغ حرفهای معنوی میزند، در واقع به دنبال جلب توجه و سودجویی برای خود است و نمیخواهد واقعاً به دیگران کمک کند.
به گوش کس نرود وعظ واعظ از ره کذب
چو خود ثمر نبرد کی برند خلق ثمر
هوش مصنوعی: کسی حرفهای پندآمیز واعظ را نمیشنود چون او خودش به آنچه میگوید عمل نمیکند؛ اگر او ثمرهای از سخنانش نبیند، چگونه میتواند دیگران را به نتیجه برساند؟
کرا موافق گفتار بنگری کردار
مده ز دست اگر مؤمنست اگر کافر
هوش مصنوعی: اگر کسی با گفتارش موافق باشد، به کردار او توجه نکن، چه مؤمن باشد و چه کافر.
یکی منم نه ریا دانم و نه تزویری
بط شراب همی خواهم و بت دلبر
هوش مصنوعی: من کسی هستم که نه ریاکاری میشناسم و نه دغلکاری. تنها چیزی که میخواهم نوشیدن شراب و دیدار معشوق است.
گهی شرابی نوشم به بوی همچو گلاب
گهی نگاری بوسم به روی همچو قمر
هوش مصنوعی: گاهی از شرابی خوشبو مانند گلاب مینوشم و گاهی بر چهرهای زیبا همچون ماه بوسه میزنم.
گناه هر دو جهان دارم و ندارم باک
که هست در دل من مهر پاک پیغمبر
هوش مصنوعی: من گناه بزرگی دارم که به هر دو جهان مربوط میشود، اما برایم مهم نیست، زیرا در قلب من عشق خالص پیامبر وجود دارد.
چو در ولای پیمبر رهین بود دل من
خلل بدو نرسانند ساقی و ساغر
هوش مصنوعی: زمانی که دل من در محبت و ولایت پیامبر استوار و محفوظ باشد، هیچ آسیبی به آن نمیرسد، حتی اگر ساقی و جامی هم وجود داشته باشد.
مرا ز لالهرخان دلبریست غالیهموی
ستاره طلعت و سیمینعذار و سیمینبر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی معشوقهای اشاره دارد که با چهرهای چون گل لاله و مویی همچون ابریشم، جذابیت خاصی دارد. او چهرهای زیبا و نازک دارد که به ستارگان میماند و زیباییاش به قدری دلربا و خیرهکننده است که هر بینندهای را مجذوب خود میکند.
به آب خضر لبش بسته بندی از یاقوت
به دور ماه خطش هسته دامی از عنبر
هوش مصنوعی: لبی معطر و زیبا دارد که با دمنوشی خاص مانند آب خضر، مزین شده است. دور دهانش شبیه به حلقهای از یاقوت است و خطی زیبا مانند ماه بر صورتش نقش بسته است. این زیبایی به گونهای است که آدمی را به دام عشق گرفتار میکند، همانند عنبر که رایحهای دلنشین دارد.
کشیده بر لب جانبخش خط مشکینش
بر آب خضر ز ظلمات سد اسکندر
هوش مصنوعی: بر لب جانبخش، خط مشکین او را بر روی آب خضر کشیدهاند که از تاریکیهای سد اسکندر عبور کرده است.
لبش ز روزه چو اندیشهای من باریک
تتش ز غصه چو اندامهای من لاغر
هوش مصنوعی: لبان او به باریکی افکار من است و صورتش به خاطر غصههای من مانند اندامهای لاغرم شده است.
گداخته لب چون شکرش ز بی آبی
اگرچه میبگدازد همی در آب شکر
هوش مصنوعی: لبهایم مانند شکر از بیآبی آب میشود، هرچند که در آب شکر هم باز ذوب میشود.
گرفته گونهٔ خیری شکفته سرخ گلش
بلی ز آتش احمر همی شود اصفر
هوش مصنوعی: چهرهٔ زیبا و نیکو همچون گل سرخ است، اما زبانههای آتش هم میتواند آن را به رنگ زرد درآورد.
دلی که در بر سیمینش سخت چون سندان
ز تف روزه برافروختست چون اخگر
هوش مصنوعی: دل کسی که زیباییش را در آغوش دارد، به شدت چون سندان داغ شده و همچون ذغال سوزان میدرخشد.
به هر طرف متمایل قدش ز سورت صوم
چنانکه تازه نهال از وزیدن صرصر
هوش مصنوعی: قد او به هر سو سر میخورد و به زیبایی و لطافتی شبیه است به نهالی تازه که از وزش باد سرد به حرکت درآمده است.
ببسته لب ز خور اندر هوای باغ بهشت
بهشتئی که بهشتش به تازگی چاکر
هوش مصنوعی: در باغ بهشت، دهان را از خوردن بستهاند و در هوای خوش آنجا بهشتی است که همیشه تازه و شاداب به نظر میرسد.
به جای حرز یمانی ز شعر قاآنی
همی مدیح خداوند میکند از بر
هوش مصنوعی: به جای استفاده از دعای یمنی، قاآنی از شعر خود برای ستایش خداوند بهره میبرد.
مهین اتابک اعظم که ماه تا ماهی
به طوع طبع ورا چاکرند و فرمانبر
هوش مصنوعی: مهین اتابک اعظم، به معنای یک شخصیت بلندمرتبه و برجسته است. این فرد به قدری تاثیرگذار و محبوب است که مانند ماهیانی که به سمت نور میروند، دیگران نیز با میل و رغبت به او خدمت کرده و از او فرمانبرداری میکنند.
کتابرحمت و فهرست فضل و دفتر فیض
سجل دانش و طغرای جود و فر هنر
هوش مصنوعی: کتاب رحمت به معنای دریای محبت و دلی مهربان است. همچنین فهرست فضل نشانگر نعمتها و خصلتهای نیکو است. دفتر فیض، ثبت و مکتوب کردن برکات و خوبیها را نمایش میدهد. دانش به عنوان مدرکی از علم و آگاهی در نظر گرفته میشود و طغرا یا نشانهای از بخشش و سخاوت و فر به عنوان نماد هنر و زیبایی به تصویر کشیده میشود.
رواج فضل و خریدار هنگ و رونق هوش
کساد ظلم و نمودار عدل و اصل ظفر
هوش مصنوعی: زمانی که علم و دانش در جامعه رونق دارد و افراد به دنبال آن هستند، لذا ظلم و بیعدالتی کمرنگ میشود و عدالت و موفقیت در جامعه نمود پیدا میکند.
طراز مسند و ایوان و نامآور رزم
عدوی معدن هر دریا هر بدسگال ذر(
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و شکوه یک مکان یا اثر معماری و همچنین به هنرمندانی میپردازد که در ساخت آن نقش داشتهاند. به طور کلی به این معناست که این مکان به خاطر طراحی و هنر خود، مانند یک ایوان زیبا و رزم آوری که در دل دریا قرار دارد، شهرت و اعتبار خاصی پیدا کرده است. همچنین، در اشاره به صنعتگران و هنرمندان، به این نکته اشاره میکند که در این اثر، هرگونه ناپسندی و نقصی وجود ندارد و همگی در بهترین حالت خود بروز یافتهاند.
جهان مجد و محیط سخا و ابر کرم
سهیل رتبت و چرخ علا و بحر نظر
هوش مصنوعی: دنیا مملو از عظمت و بخشندگی است، همچون ستارهای درخشان و فضایی بزرگ که دلها را به خود جلب میکند.
به طبع پاک خداوندگار مهر منیر
به دست راد خجالتفزای یم و مطر
هوش مصنوعی: به طبیعت پاک و زیبای خداوند، محبت و عشق من مانند نور در دست شخصی است که موجب شرمساری و ندامت میشود، همانند جریان آب و باران.
به نزد دستش ابرست در حساب دخان
به پیش طبعش بحر است در شمار شمر
هوش مصنوعی: دست او مانند ابر است که در محاسباتش به شدت تأثیر دارد، و طبع او همچون دریایی بزرگ است که در شمارش چیزها بینظیر است.
همه نواهی او را مطاوعست قضا
همه اوامر او را متابعست قدر
هوش مصنوعی: همه فرمانها و دستورات او بر اساس تقدیر و سرنوشت است و قضا و قدر همیشه از آن پیروی میکنند.
بزرگوارا گردنده آسمان بلند
نهاده از پی رفعت بر آستان تو سر
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، آسمان بلند به خاطر عظمت تو سر به زیر آورده است.
کمال و فر و هنر بر خجسته پیکر تو
چنان ملازمکاندر دهر دیده ترر بصر
هوش مصنوعی: زیبایی و هنر در وجود تو مانند سحر و جادو همواره درخشان و حاضر است.
مدد ز چرخ نخواهی اگرچه آینه را
ز بهر صیقل حاجت بود به خاکستر
هوش مصنوعی: اگر از سرنوشت کمک نخواهی، حتی اگر آینه برای روشنی و صیقل به خاکستر نیاز داشته باشد، نمیتوانی به آن دست پیدا کنی.
فلک ضمانت ملک آن زمان سپرد ترا
که بود ایران ویران و ملک زیر و زبر
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان مدیریت و سرپرستی مملکت را به تو سپرد، ایران در وضعیت ویرانی و تزلزل بود.
ز دجله تا لب جیحون ز طوس تا به ارس
ز پارس تا در شوشی ز رشت تا ششتر
هوش مصنوعی: از رود دجله تا کنار جیحون، از طوس تا رود ارس، از سرزمین پارس تا شوش و از رشت تا ششتر.
نهگنج بود و نه لشکر نه ملک و نه مال
نه ساز بود و نه سامان نه سیم بود و نه زر
هوش مصنوعی: نه گنج و ثروت بود، نه لشکر و سپاهی، نه سلطنت و مقام، نه دارایی و مال، نه ساز و آواز، و نه مواد گرانبها مثل نقره و طلا.
تو رنج بردی و از خاینان گرفتی گنج
به گنج و خواسته هر روز ساختی لشکر
هوش مصنوعی: تو در درد و رنج به سر بردی و از کسانی که خیانت کردند، به دست آوردی. به تدریج هر روز لشکری از خواستهها و آرزوهایت شکل دادی.
پس آنقدر به همه سو سپه فرستادی
که تا نبیند دانا نیفتدش باور
هوش مصنوعی: پس به هر سمتی سپاهی فرستادی تا او ببیند و اگر نبیند، هیچکسی باور نکند.
سپاهی از مژهٔ مرگشان به دست سنان
ز ناخن ملکالموتشان بهکف خنجر
هوش مصنوعی: گروهی از مژههای مرگ در دستان سنان، و از ناخن ملک الموت، خنجر بهدست دارند.
همه جای تن به الوند هشته در جوشن
به جای سر همه البرز بسته بر مغفر
هوش مصنوعی: در هر گوشه از بدن، به جای آلت تناسلی (سر)، کوههای البرز قرار گرفته و در زره (جوشن) مانند الوند جا گرفتهاند.
گرفته برق یمان را به دست جای سنان
نهفتهکوهگرن را به سینه جای جگر
هوش مصنوعی: برق یمان گرفت و سنان در کوه گرن پنهان است، جایی که جگر در سینه قرار دارد.
سخنکشد به دراز آنچنان به همت تو
گرفت ایران زیبو فروغ هر شوکت هر فر
هوش مصنوعی: سخن به طول و عرض میکشد، زیرا به همت تو، ایران با زیبایی و شکوه خود نورانی است. هر وضعیت و هر افتخاری را میتوان در آن مشاهده کرد.
که طعنه میزند ایدون بهشت باغ بهشت
ز بس به زینت و زیبندگی بود اندر
هوش مصنوعی: کسی که به زیباییهای بهشت حسادت میکند، باید بداند که این زیباییها به خاطر زینتها و تزیینات فراوان آن است.
اگر بگویم در خاوران چهاکردی
سخن درازکشد تا به دامن محشر
هوش مصنوعی: اگر بگویم در خاوران چه کارهایی کردی، صحبت برای مدت زیادی ادامه پیدا میکند و تا روز قیامت هم کش میآید.
وگر ز فتنهٔ مازندران سخن رانم
ز شاهنامه بشویند نام رستم زر
هوش مصنوعی: اگر دربارهٔ فتنهٔ مازندران صحبت کنم، نام رستم زر را از شاهنامه پاک میکنند.
به ملککرمان راندی و با زبان سنان
خیانتی که عدو کرد دادیش کیفر
هوش مصنوعی: تو به فرمانروایی کرمان رفتهای و با زبانی تند و نیشدار خیانتی انجام دادی که دشمن برایت مجازات آن را تعیین کرد.
اگر ز خطهٔ شیراز و یزد شرح دهم
چنان درازکه شیرازه بگسلد دفتر
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از زیباییهای شهرهای شیراز و یزد بگویم، آنقدر مطالب و جزئیات زیاد است که ممکن است توانایی جمعآوری آنها در دفترم تمام شود و نظم آن را به هم بریزد.
هنوز اول اردیبهشت طالع تست
شکوفه کرده درختان و نانموده ثمر
هوش مصنوعی: هنوز در آغاز اردیبهشت به سر میبریم و درختان شکوفه زدهاند، اما میوهای به بار نیاوردهاند.
هنوز خاقان فارغ نشسته بر دیهیم
هنوز فغفور آسوده خفته در منظر
هوش مصنوعی: خاقان هنوز با آرامش بر تخت نشسته و فغفور نیز در حال حاضر در حالت آرامش و آسودگی به سر میبرد.
هنوز چیپال از هند میستاند باج
هنوز هرقل در روم مینهد افسر
هوش مصنوعی: هنوز هم چیپال از هند مالیات میگیرد و هرقل در روم هنوز فرماندهی و سلطنت خود را حفظ کرده است.
به یک دو ماه اگر باج خواهی از خاقان
به یک دو سال اگر تاج گیری از قیصر
هوش مصنوعی: اگر بخواهی برای مدت کوتاهی از پادشاه خاقان مالیات بگیری، باید برای مدت طولانیتری از قیصر تاج و تخت را به دست آوری.
زنی سرادق خرگه فراز نه گردون
نهی لوای شهنشه به دوش هفت اختر
هوش مصنوعی: زنی در بالای خیمه، پرچم شاهنشاه را بر دوش میزند و به آسمان میآویزد، هفت ستاره را به تصویر میکشد.
کشی جنیبت سلطان به مرز قسطنطین
بری کتیبت دارا به ملک کالنجر
هوش مصنوعی: با قدرت و عظمت خود مانند سلطان در مرز قسطنطین پیشروی کن و برای خود دفتری بساز که همچون داریوش برتری و اقتدار داشته باشد.
بساط خاک طرازی برای مهر ضیا
بسیطکیهانگیری به تیغ خصم شکر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به زیبایی و لطافت زندگی و عشق دارد که مانند دفتری یا بساطی از خاک و رنگآمیزی درست شده است. در مقابل، عالم هستی و چالشهای آن به مانند تیغی است که بر سر راه ما قرار دارد و این زیبایی را تهدید میکند. این بیت نشاندهنده تضاد بین زیبایی عشق و سختیهای زندگی است.
به هرکنار کنی روی شوکتت ز قضا
به هر دیار نهی پای نصرتت باثر
هوش مصنوعی: تو هر جا که بروی و چهرهی زیبایت را نشان دهی، در هر سرزمینی که قدم بگذاری، اثر پیروزیهایت را به جا میگذاری.
سپاه شاه به بخت تو است مستوثق
بقاع ملک به عدل تو است مستظهر
هوش مصنوعی: ارتش شاه به خوشبختی تو وابسته است و سرزمین ملک به عدالت تو اتکا دارد.
بهکاخ قدر توگیتی چو آستانهٔکاخ
به باغ جاه توگردون چو شاخ سیسنبر
هوش مصنوعی: به کاخ اشرافی تو که به مانند درگاه یک قصر باعظمت است، به اندازهای محترم و باارزش هستی که درختان آن باغ به بلندای شاخهای سیسّنبر (درختی بلند) میرسند.
جهان چه باشد کز امر تو بتابد روی
فلک که باشد کز حکم تو بپیچد سر
هوش مصنوعی: جهان چه ارزشی دارد اگر به دستور تو پشت کند و آسمان چه اهمیتی دارد اگر به فرمان تو سر بپیچد.
خبرز مردم پیشینه بود در فر و هوش
عیان نمود وجود تو آنچه بود خبر
هوش مصنوعی: خبر از مردم گذشته میرسد که فر و هوششان آشکار بوده است، وجود تو آنچه را که بود، نمایان کرد.
سرای جاه تو هرجا نهند حلقهٔ چرخ
ز بسکه خرد نماید چنانکه حلقه به در
هوش مصنوعی: در هر جایی که زندگی تو قرار گیرد، حقایق و رویدادها به گونهای پیش میرود که شبیه به حلقهای است که به در آویزان شده است. این توصیف نشاندهندهٔ عدم ثبات و تغییرپذیری وضعیتهایی است که انسان در آنها قرار میگیرد.
به فر بخت تو بادا قوامکار جهان
بود قوام عرض تا همیشه از جوهر
هوش مصنوعی: به خوشاقبالی تو، پایه و اساس کارهای دنیا به وجود جوهر است و تا همیشه بر اساس جوهر باقی خواهد ماند.