گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۴ - د‌ر ستایش و‌زیر بی‌‌نظیر کهف‌الادانی و الاقاصی جناب حاجی آقاسی گوید

چو حسن تربیت ‌گردد قرین با پاکی ‌گوهر
ز رشحی آب خیزد در ز مشتی خاک زاید زر
سرشت خاک کان با آب نیسان‌گرچه پاک آید
ولی از فیض خورشیدست کان زر گردد این گوهر
بسی زحمت برد دهقان‌که در زیرزمین تخمی
پذیرد بیخ و یابد شاخ وگیرد برگ و آرد بر
اگر فولادکانی را نبودی تربیت لازم
ز کانها ساخته زادی سنان و ناوک و خنجر
به عمری بندگان را تربیت از خواجگان باید
که شاگردی شود استاد و گردد کهتری مهر
سواری چون علی باید که تا یک قبضه آهن را
نماید ذوالفقاری اژدها اوبار و ضیغم در
شعیبی باید و صدیق بی‌عیبی‌که چون موسی
شود بعد از شبانیها کلیم‌الله و پیغمبر
رسولی باید و نفس مسلمانی که چون سلمان
رود اندر مداین صیت او همدوش با صرصر
چنان چون حاجی آقاسی بباید خواجه‌یی دانا
که سربازی کهین را با مهین گردون کند همسر
بلی در راه طاعت چون حسین‌خان هرکه سر بازد
ستاره بایدش خادم زمانه بایدش چاکر
ز سربازی سرافرازی به حدی یافت در خدمت
که پرّ ابلقش ساید بر اوج گنبد اخضر
چو در تبریز شد لبریز از خون جگر چشمش
ز حرمان حضور شه چنان کز سرخ می ساغر
به ری آمد ز آذربایجان وز یاری یزدان
همای همت خواجه فکندش سایه بر پیکر
سفیر روم و افرنجش نمود و شد به روم از ری
بدان شوکت که از یونان به ایران آمد اسکندر
هنرها کرد و خدمتها نمود و رفت و بازآمد
دلش از مهر شه فربه تنش از رنج ره لاغر
ملک منشور یزدش داد و سالی چند بود آنجا
که شد در فارس غوغایی و خواند او را به ری داور
به فر شاه و عون خواجه شد سالار ملک جم
به یزد افزوده شد شیراز و تنها شد بدان‌ کشور
به ماهی فتنهٔ سالی نشاند و کاخ و بستان را
عمار‌ت‌ کرد و کشت افزود و نهر آورد و جوی و جر
پس از سالی دو کاندر مرز خاور زادهٔ آصف
چو اهریمن خیال خودسری افتادش اندر سر
به حکم خواجه زی خاور روان شد لشکری از ری
چو صنع سرمدی بی‌حد چو علم احمدی بی‌مر
سپاهی مشتشان کوپال و سرشان خود و تن جوشن
نگهشان تیر و مژگانشان سنان ابرو پرندآور
به جای تن نهفته یک چمن شمشاد در جوشن
به جای سر نهاده یک احد فولاد در مغفر
به همراه سپه سی توپ رعد آوا که در هیجا
بتوفد از دهان هر یکی چندین هزار اژدر
گلوشان خوابگاه مرگ و دلشان نایب دوزخ
دهانشان رهگذار برق و غوشان نایب تندر
سپاه شه چو در بسطام شد با خصم رویارو
غریو توپ رعد آشوب بر گردون شد از اغبر
اجل شدگاز و تن آهن حوادث دم زمین‌کوره
تبرزین پتک و سر سندان و مرد استاد آهنگر
ازین سو جیش شه نابسته صف چون مژهٔ جانان
از آن سو جیش خصم آشفته شد چون طرهٔ دلبر
غرض زان پیش کاین آشوب خیزد میر ملک جم
به ری رفت و نمود ایثار جیش شاه دین‌پرور
چو پویان باد صد اسب و چو گردون تاز صد بختی
چوگان بس صرهٔ‌ سیم و چنان چون که دو صد استر
به عون خواجه هر روزش فزون شد شوکت و عزت
چو ماه نوکش افزاید فروغ از خسرو خاور
نظام‌الدوله کردش نام و شاهش داد شمشیری
که بینی بر نیامش آنچه درکانها بودگوهر
حمایل چون نمود آن تیغ را گفتی معلق شد
ز خط استوا ماه نوی آموده از اختر
هم از الماس بخشیدش نشانی‌ کز فروغ او
شب تاریک بنماید خط باریک در دفتر
مر آن فرخ‌نشان چون بر تن آویزد بدان ماند
که از بالای شمشادی دمد یک بوستان عبهر
یکی خضرا حمایل نیز دادش کز پس شاهان
سپهداران و نویینان اعظم را بود درخور
هم او را خواجه تکریمات بی‌حدکرد و بخشیدش
همایون جبه‌یی تا جنهٔ جان سازد از هر شر
لباسی تار و پودش از شعاع مهر و نور مه
که روشن شمسهایش شمس گردون را سزد افسر
دو شمسه بر وی از الماس و مروارید آویزان
یکی چون شمس بر ایمن یکی چون بدر بر ایسر
قلمدانی مرصع نیز بخشیدش‌ که پنداری
سراپا ساعد حور از لآلی گشته پر زیور
هم او را داد رخشان خاتم لعلی بدین معنی
که چون این‌ لعل بادت چهره سرخ از رحمت داور
همانا هفته‌یی نگذشت‌ کش باز از سر رحمت
قبای خویشتن بخشید گیهانبان‌ کیوان‌فر
مگو جامه لباسی ز آفرینش وسعتش افزون
سعادتها درو مدغم شرافتها درو مضمر
به سرهنگان لشکر داد فرمان خواجهٔ اعظم
که گرد آیند با افواج سلطانیش در محضر
گلاب و شکر آمیزند و نقل و شهد و شیرینی
دف و شیپور بنوازند و رود و شندف و مزهر
مر او را تهنیت‌گویند بر تشریف شاهنشه
دل بدخواه او سو زند جای‌عود در مجمر
قبایی را که تاری زو اگر در دست حور افتد
پی تعویذ روح او را نهد بر گوشهٔ معجر
پی حرمت به سر بنهاد و شبهت خاست خلقی را
که شاهنشاه گیهانش قبا بخشیده یا افسر
چو زیب تن ‌‌شدش آن ‌جامه گردون گفت در گوشش
همایون‌پیکری‌کش یک جهان جان‌گیرد اندر بر
الا تا مشک از چین آورند و گوهر از عمان
الا تا شکر از هند آورند و دیبه از ششتر
ز خُلق شاه مشکین باد مغز ملک چون نافه
ز نطق خواجه شیرین باد کام بخت چون شکر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو حسن تربیت ‌گردد قرین با پاکی ‌گوهر
ز رشحی آب خیزد در ز مشتی خاک زاید زر
هوش مصنوعی: زمانی که تربیت خوب با نیکی درونی همراه شود، از قطره‌ای آب، گیاهی زنده می‌شود و از یک مشت خاک، طلا به وجود می‌آید.
سرشت خاک کان با آب نیسان‌گرچه پاک آید
ولی از فیض خورشیدست کان زر گردد این گوهر
هوش مصنوعی: خاکی که در فصل بهار با آب‌های تازه آبیاری می‌شود، به نظر پاک و زلال می‌آید، اما در واقع این نور خورشید است که به آن خاصیتی می‌دهد و باعث می‌شود که از آن طلا به وجود بیاید.
بسی زحمت برد دهقان‌که در زیرزمین تخمی
پذیرد بیخ و یابد شاخ وگیرد برگ و آرد بر
هوش مصنوعی: کشاورز زحمت زیادی را متحمل می‌شود تا در زمین زیرین دانه‌ای بکارد، سپس ریشه‌ای پیدا کند و شاخه‌ای برویاند و در نهایت برگ‌هایی را به بار آورد.
اگر فولادکانی را نبودی تربیت لازم
ز کانها ساخته زادی سنان و ناوک و خنجر
هوش مصنوعی: اگر کسی در روند تربیت و آموزش قرار نگیرد، نمی‌تواند از مواد اولیه قوی و باکیفیت استفاده کند و ابزارهای تیز و کارآمدی مانند نیزه و خنجر بسازد.
به عمری بندگان را تربیت از خواجگان باید
که شاگردی شود استاد و گردد کهتری مهر
هوش مصنوعی: برای تربیت بندگان، نیاز است که از افراد برجسته و با تجربه کمک گرفته شود تا شاگردی تبدیل به استادی شود و مقام و منزلت پیدا کند.
سواری چون علی باید که تا یک قبضه آهن را
نماید ذوالفقاری اژدها اوبار و ضیغم در
هوش مصنوعی: کسی مانند علی باید بتواند که با یک تکه آهن، اژدهایی را در هم شکند و به جنگ شیر برود.
شعیبی باید و صدیق بی‌عیبی‌که چون موسی
شود بعد از شبانیها کلیم‌الله و پیغمبر
هوش مصنوعی: انسانی باید وجود داشته باشد که همچون یک دوست و صادق باشد، تا به مقام‌هایی بالا و والاتر دست یابد، مثل حضرت موسی که پس از گذراندن دوره‌ای چوپانی به مقام پیامبری و گفت‌وگو با خداوند رسید.
رسولی باید و نفس مسلمانی که چون سلمان
رود اندر مداین صیت او همدوش با صرصر
هوش مصنوعی: برای آشنایی با حقیقت دین و پیامبری، باید شخصی برگزیده و مؤمن ظهور کند که مانند سلمان، به دورترین مکان‌ها برود و نام و آوازه‌اش در کنار طوفانی شدید گسترش پیدا کند.
چنان چون حاجی آقاسی بباید خواجه‌یی دانا
که سربازی کهین را با مهین گردون کند همسر
هوش مصنوعی: باید دانایی مانند حاجی آقاسی باشد که بتواند سرباز قدیمی را با زنی از خانواده‌ای بزرگ و بلندمرتبه پیوند دهد.
بلی در راه طاعت چون حسین‌خان هرکه سر بازد
ستاره بایدش خادم زمانه بایدش چاکر
هوش مصنوعی: آری، در مسیر اطاعت مانند حسین‌خان، هر کسی که سر را به فرمان اطاعت بسپارد، باید ستاره‌وار درخشان باشد و زمان خود را خدمت کند و نسبت به آن وفادار بماند.
ز سربازی سرافرازی به حدی یافت در خدمت
که پرّ ابلقش ساید بر اوج گنبد اخضر
هوش مصنوعی: این سخن درباره شخصی است که در مقام سربازی به درجه‌ای از شرافت و عزت رسیده است که در عین خدمت به وطن، برترین مقام‌ها را به دست آورده و نامش در تاریخ جاودانه خواهد ماند. به گونه‌ای که نشانه‌های بزرگ و زیبای او، بر قله‌ جلال و عظمت زمین نقش بسته است.
چو در تبریز شد لبریز از خون جگر چشمش
ز حرمان حضور شه چنان کز سرخ می ساغر
هوش مصنوعی: در تبریز، زمانی که دلش از غصه و حسرت دیدار شاه پر از درد و ناراحتی بود، چشمانش مانند جامی پر از شراب قرمز شده بود.
به ری آمد ز آذربایجان وز یاری یزدان
همای همت خواجه فکندش سایه بر پیکر
هوش مصنوعی: به ری، از آذربایجان، آمده است و به واسطه‌ی یاری خداوند، پرنده‌ای که سمبل همت است، سایه‌اش را بر بدن خواجه انداخته است.
سفیر روم و افرنجش نمود و شد به روم از ری
بدان شوکت که از یونان به ایران آمد اسکندر
هوش مصنوعی: سفیر رومی و فرنگی را به روم فرستاد و آنقدر با شکوه وارد شد که یادآور ورود اسکندر به ایران از یونان بود.
هنرها کرد و خدمتها نمود و رفت و بازآمد
دلش از مهر شه فربه تنش از رنج ره لاغر
هوش مصنوعی: او با استعدادها و خدماتش کارهای بسیاری انجام داد و رفت و دوباره بازگشت. دلش از عشق شاه پرشده و تنش به خاطر سختی‌های مسیر لاغر و نحیف است.
ملک منشور یزدش داد و سالی چند بود آنجا
که شد در فارس غوغایی و خواند او را به ری داور
هوش مصنوعی: در این متن به این اشاره شده که فردی به نام یزدجرد، دارای مقام و منصبی بود و سال‌ها در فارس زندگی کرد. در آن زمان در فارس اتفاقات مهمی رخ داد و او به عنوان داور یا قاضی به ری فراخوانده شد.
به فر شاه و عون خواجه شد سالار ملک جم
به یزد افزوده شد شیراز و تنها شد بدان‌ کشور
هوش مصنوعی: سالار ملک جم، فرشاه و عون خواجه به یزد آمد و شیراز به آن کشور افزوده شد و به تنهایی در آنجا ماند.
به ماهی فتنهٔ سالی نشاند و کاخ و بستان را
عمار‌ت‌ کرد و کشت افزود و نهر آورد و جوی و جر
هوش مصنوعی: یک ماهی شور و هیجان را به زمین نشاند و ساخت و سازهایی را در باغ و ساختمان‌ها انجام داد و محصول را افزایش داد و نهر و جوی و انحرافاتی نیز ایجاد کرد.
پس از سالی دو کاندر مرز خاور زادهٔ آصف
چو اهریمن خیال خودسری افتادش اندر سر
هوش مصنوعی: پس از دو سال در مرز شرق، فرزندی از آصف به دنیا آمد که مانند یک اهریمن در سرش خیال خودسری به وجود آمد.
به حکم خواجه زی خاور روان شد لشکری از ری
چو صنع سرمدی بی‌حد چو علم احمدی بی‌مر
هوش مصنوعی: به دستور خواجه، سپاهی از ری به سوی شرق راهی شد، مانند آفرینش بی‌نهایت و علم احمدی که حد و مرزی ندارد.
سپاهی مشتشان کوپال و سرشان خود و تن جوشن
نگهشان تیر و مژگانشان سنان ابرو پرندآور
هوش مصنوعی: سربازان دارای دستانی قدرتمند و سرهایی برجسته هستند، بدنشان مانند زره، و نگاهشان به مانند تیری تند و ابروهایشان مانند نیزه‌هایی که بر بالای سرشان آمده‌اند، شگفت‌انگیز و توانمند است.
به جای تن نهفته یک چمن شمشاد در جوشن
به جای سر نهاده یک احد فولاد در مغفر
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر تصویر می‌کند که به جای بدن یک چمن شمشاد و به جای سر یک فرد، یک آهن‌پوشی از فولاد وجود دارد. این تصویر به نوعی نشان‌دهنده‌ی مقاومت و استقامت و همچنین فضای نظامی و جنگی است، که در آن انسان‌ها به اسلحه و تجهیزات جنگی تبدیل شده‌اند.
به همراه سپه سی توپ رعد آوا که در هیجا
بتوفد از دهان هر یکی چندین هزار اژدر
هوش مصنوعی: در یک میدان جنگ، صدای رعد و برق مانند توپی عظیم به گوش می‌رسد که هر یک از افراد به تعداد فراوانی جانوران خطرناک و کشنده را به سمت دشمن می‌فرستند.
گلوشان خوابگاه مرگ و دلشان نایب دوزخ
دهانشان رهگذار برق و غوشان نایب تندر
هوش مصنوعی: گلوهای آن‌ها محل خواب مرگ است و دل‌هایشان نماینده عذاب آتش. دهانشان مانند راهی برای برق و گوش‌هایشان نماینده‌ی صداهای رعد و برق است.
سپاه شه چو در بسطام شد با خصم رویارو
غریو توپ رعد آشوب بر گردون شد از اغبر
هوش مصنوعی: وقتی سپاه شاه در بسطام با دشمن روبه‌رو شد، صدای رعد و طوفان مانند توپ‌ها در آسمان طنین‌انداز شد و گرد و غبار همه جا را فرا گرفت.
اجل شدگاز و تن آهن حوادث دم زمین‌کوره
تبرزین پتک و سر سندان و مرد استاد آهنگر
هوش مصنوعی: مرگ نزدیک است و بدن ما همانند آهن تحت تأثیر حوادث و فشارهای مختلف قرار دارد، همچون کوره‌ای که در آن آهن را ذوب می‌کنند، جایی که هر ضربهٔ چکش و تماس با سندان بر آن تاثیر می‌گذارد و این وضعیت را فقط یک استاد آهنگر می‌تواند به خوبی درک کند.
ازین سو جیش شه نابسته صف چون مژهٔ جانان
از آن سو جیش خصم آشفته شد چون طرهٔ دلبر
هوش مصنوعی: از این سمت، صف بی‌نظم و آشفته مانند مژه‌های محبوب است و از آن سمت، دشمن نیز به هم ریخته و در هم است مانند لطافت و زیبایی موی دلبر.
غرض زان پیش کاین آشوب خیزد میر ملک جم
به ری رفت و نمود ایثار جیش شاه دین‌پرور
هوش مصنوعی: پس از آنکه در این سرزمین آشوب و بی‌نظمی به وجود آمد، ملک جم به شهر ری رفت و از خود نیکی و فداکاری نشان داد تا دین‌پرور را حمایت کند.
چو پویان باد صد اسب و چو گردون تاز صد بختی
چوگان بس صرهٔ‌ سیم و چنان چون که دو صد استر
هوش مصنوعی: با وزش باد، صد اسب به حرکت درمی‌آیند و همچون آسمان، صد شانس در میدان بازی وجود دارد. مانند نقره‌ای خالص، این صحنه چشم‌نواز است و انگار که دوصد الاغ در آنجا در حال حرکت هستند.
به عون خواجه هر روزش فزون شد شوکت و عزت
چو ماه نوکش افزاید فروغ از خسرو خاور
هوش مصنوعی: هر روز به کمک بزرگ‌مرد، مقام و عزت او بیشتر می‌شود، مانند ماه نو که به تدریج نورش افزایش می‌یابد و درخشش او از خاور به خوبی نمایان است.
نظام‌الدوله کردش نام و شاهش داد شمشیری
که بینی بر نیامش آنچه درکانها بودگوهر
هوش مصنوعی: نظام‌الدوله، که به او لقب کردش داده‌اند، شمشیری را به عنوان نشانه سلطنتش دارد. این شمشیر، که بر نیامش قرار دارد، نمایانگر ارزش‌ها و گنجینه‌هایی است که در زیر زمین وجود دارد.
حمایل چون نمود آن تیغ را گفتی معلق شد
ز خط استوا ماه نوی آموده از اختر
هوش مصنوعی: حمایل که به معنای زینت و زیبایی است، زمانی که تیغ را به نمایش می‌گذارد، به نظر می‌رسد که مانند یک ماه نو که از درخشش ستارگانی آماده شده، به طرز معلق و شگفت‌انگیزی بر روی خط استوا قرار گرفته است.
هم از الماس بخشیدش نشانی‌ کز فروغ او
شب تاریک بنماید خط باریک در دفتر
هوش مصنوعی: او نشانی از الماس به او داده که درخشش او می‌تواند در شب تاریکی، نوری ضعیف و باریک را نشان دهد.
مر آن فرخ‌نشان چون بر تن آویزد بدان ماند
که از بالای شمشادی دمد یک بوستان عبهر
هوش مصنوعی: وقتی آن خوش‌نشین بر تن خود چیزی می‌آویزد، مانند این است که نسیم خوشی از بالای درخت شمشاد وارد باغی می‌شود.
یکی خضرا حمایل نیز دادش کز پس شاهان
سپهداران و نویینان اعظم را بود درخور
هوش مصنوعی: یکی از شخصیت‌ها لباس سبزی به او داد که مناسب برای فرماندهان بزرگ و شاهان است و به او می‌آید.
هم او را خواجه تکریمات بی‌حدکرد و بخشیدش
همایون جبه‌یی تا جنهٔ جان سازد از هر شر
هوش مصنوعی: او را با احترام فراوان گرامی داشت و جامه‌ای باشکوه به او بخشید تا از هر بدی، روحش را برافرازد و به کمال برساند.
لباسی تار و پودش از شعاع مهر و نور مه
که روشن شمسهایش شمس گردون را سزد افسر
هوش مصنوعی: لباسی که از رشته‌های نور خورشید و ماه بافته شده است، به گونه‌ای است که درخشندگی آن شایسته‌ی تاج و افسر بی‌نظیری برای آسمان می‌باشد.
دو شمسه بر وی از الماس و مروارید آویزان
یکی چون شمس بر ایمن یکی چون بدر بر ایسر
هوش مصنوعی: دو خورشید از الماس و مروارید بر او آویزان است، یکی مانند خورشید درخشان و دیگری مانند ماه تابان.
قلمدانی مرصع نیز بخشیدش‌ که پنداری
سراپا ساعد حور از لآلی گشته پر زیور
هوش مصنوعی: او قلمدانی زیبا و زینتی به او هدیه داد که گویی کل ساعد او از جواهرات درخشان زینت یافته است.
هم او را داد رخشان خاتم لعلی بدین معنی
که چون این‌ لعل بادت چهره سرخ از رحمت داور
هوش مصنوعی: او را گوهر سرخی عطا کرد که به معنی این است که چون این گوهر، چهره‌اش را از رحمت الهی سرخ کرده است.
همانا هفته‌یی نگذشت‌ کش باز از سر رحمت
قبای خویشتن بخشید گیهانبان‌ کیوان‌فر
هوش مصنوعی: به زودی پس از یک هفته، آرامش و رحمت دوباره بر سرزمین‌ها نازل شد و حاکم آسمانی، بخشش خود را به مردم عطا کرد.
مگو جامه لباسی ز آفرینش وسعتش افزون
سعادتها درو مدغم شرافتها درو مضمر
هوش مصنوعی: نگو که لباس از آفرینش است و وسعتش باعث افزایش سعادت‌ها شده؛ زیرا در آن ارجمندی‌ها نهفته است.
به سرهنگان لشکر داد فرمان خواجهٔ اعظم
که گرد آیند با افواج سلطانیش در محضر
هوش مصنوعی: فرماندهان سپاه را خواسته‌اند که در حضور بزرگ‌تر خود، با گروه‌های سربازان جمع شوند.
گلاب و شکر آمیزند و نقل و شهد و شیرینی
دف و شیپور بنوازند و رود و شندف و مزهر
هوش مصنوعی: عطر گل و شکر با هم ترکیب می‌شوند و خوراکی‌های خوشمزه مانند نقل و عسل و شیرینی فراهم می‌شود. سازها مانند دف و شیپور نواخته می‌شوند و جریان آب و صداهای شاداب در فضا به گوش می‌رسد.
مر او را تهنیت‌گویند بر تشریف شاهنشه
دل بدخواه او سو زند جای‌عود در مجمر
هوش مصنوعی: او را بابت تشریفات و مقام شاهنشاهی تبریک می‌گویند، در حالی که دل دشمن او به طعنه و حسد می‌سوزد، مانند اینکه عود در مجمر می‌سوزد و بخار آن به هوا می‌رود.
قبایی را که تاری زو اگر در دست حور افتد
پی تعویذ روح او را نهد بر گوشهٔ معجر
هوش مصنوعی: وقتی که ردای زیبا و لطیف کسی، همچون تار عنکبوت، به دست حوری بیفتد، او روح آن فرد را به گوشهٔ روسری‌اش می‌گذارد.
پی حرمت به سر بنهاد و شبهت خاست خلقی را
که شاهنشاه گیهانش قبا بخشیده یا افسر
هوش مصنوعی: به خاطر احترام و ارادت، سر به خاک نهاد و شگفتی به وجود آورد از کسانی که پادشاهی که جهان را با لباس فاخر و تاج آراسته است، چنین توجهی به آنها کرده است.
چو زیب تن ‌‌شدش آن ‌جامه گردون گفت در گوشش
همایون‌پیکری‌کش یک جهان جان‌گیرد اندر بر
هوش مصنوعی: زمانی که او به زیبایی و شکوه تن خود جامه‌ای آراسته کرد، آن لباس آسمانی در گوش او گفت که ای پیکر شاداب، یک دنیا از جان و حیات در آغوش تو به وجود می‌آید.
الا تا مشک از چین آورند و گوهر از عمان
الا تا شکر از هند آورند و دیبه از ششتر
هوش مصنوعی: بیا تا عطر خوش از سرزمین چین بیاورند و جواهرات از عمان، بیا تا شکر از هند بیارند و پارچه‌های با کیفیت از ششتر.
ز خُلق شاه مشکین باد مغز ملک چون نافه
ز نطق خواجه شیرین باد کام بخت چون شکر
هوش مصنوعی: از خصوصیات شاه، به مانند مشک خوشبو، بوی بهشتی به مشام می‌رسد و چنان که نافه از سخنان خوش خواجه خوشبو است، کام بخت نیز همچون شکر شیرین و دلپذیر است.