گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۳ - در مدح جناب میرزا آقاسی گوید

پیک دلارام دی درآمدم از در
نامه‌یی آورد سر به مهر ز دلبر
جستم و بگرفتم وگشودم و دیدم
یار نوشتست ‌کای ادیب سخنور
خیز و مبوی ار به دست داری سنبل
خیز و منوش ار به‌کام داری ساغر
آب بزن حجره را گلاب بیفشان
برگ بنه خانه را شراب بیاور
یار بخوان می بخواه بزم بیارا
نقل بهل گل بریز فرش بگستر
چون سر زلفم بسای مشک به هاون
چون خم جعدم بسوز عود به مجمر
عیش موفا کن از شراب مصفا
بزم معطر کن از گلاب مقطر
ساز سماع مرا بساز ز هر باب
برک نشاط مرا بخواه ز هر در
نقل ‌و می شمع ‌و شهد و شکر و شاهد
رود و نی و تار و عود و بربط و مزهر
هیچ خبر نیستت مگر که دل من
زین سفر دیر بازگشته مکدر
هشت مه افزونترست ‌کافتان خیزان
گرد صفت می‌شتابم از پس لشکر
زین سر از یال اسب دارم بالین
زیر تن از زین رخش دارم بستر
دشت مرا مجلسست و هامون محفل
گرد مرا خیمه است و گردون چادر
خیمهٔ من چرخ هست و حجره بیابان
مسند من زین و خوابگاه من اشقر
چرم تن من مراست ‌گویی جوشن
مغز سر من مراست ‌گویی مغفر
گویی با جوشن آفریدم ایزد
گویی با مغفر آوریدم داور
تختم یکران شدس و چترم خورشید
خودم زینت شدست و دِرعم زیور
غالیه‌ام‌گرد راه و شانه سرانگشت
ماشطه‌ام آفتاب و آینه خنجر
گرد رهست ار به چشم دارم سرمه
خاک رهست ار به زلف پاشم عنبر
شیب و فراز جهان بریدم و دیدم
معظم معمورهٔ جهان چو سکندر
گه به مغاکی شدم بر آن روی ماهی
گه به ستیغی شدم بدان سوی اختر
گه به نشیبی ز حد هستی بیرون
گه به فرازی ز آفرینش برتر
رخت سپردم‌ گهی به مخزن قارون
تخت نهادم ‌گهی به پشت دو پیکر
گاه ز سرما لبم‌ کفیده چو پسته
گاه زگرما تنم تفیده چواخگر
بسکه ببوسید نعل موزهٔ عزمم
موم‌صفت نرم شد رکاب تکاور
خودم فرسوده‌گشت و درعم سوده
زخشم آسیمه‌‌گشت و شخصم مضطر
بارم درگل نشست و خارم در دل
تابم از رخ پرید و خوابم از سر
رخشم نالان‌ که بس کن آخر بنشین
از در رحمت یکی به حالم بنگر
مرغ نیم تا یکی پرم ز بر و زیر
برق نیم تا به‌ کی جهم به‌ که و در
چرخ نیم تا به ‌کی خرامم ایدون
باد نیم تا به‌ کی شتابم ایدر
چند دوم چون نیم نبیرهٔ‌ گردون
چند روم چون نیم سلالهٔ صرصر
من نه خیالم چنین چه پویم ایدون
من نه‌گمانم چنین چه رانم ایدر
رانت مگر آهنست و گامت فولاد
جانت مگر خاره است و جسمت مرمر
چند دهم شرح هیچ دیده مبیناد
آنچه بدیدم ز رنج و انده بی‌مر
جسمم بی‌تاب گشته چهرم بی‌‌آب
چشمم بی‌خواب گشته جانم بی‌خور
گر تو ببینی مرا یقین نشناسی
ورت بگویم منم نداری باور
جز که به‌ گرمابه تن بشویم و رخسار
گرد برافشانم از دو زلف معنبر
غالیه سایم به زلف و غازه به ‌رخسار
رنگ‌کلف بسترم ز ماه منور
هی بزنم شانه برد و بیچان سنبل
هی بکشم سرمه در دو مشکین عبهر
تا زند این راه جان به شوخی غمزه
تا شود آن دام دل به حلقهٔ چنبر
باده خورم یک دو ساتکین سپس هم
تا دو رخم بشکفد چو لالهٔ احمر
وانگه بر عادت قدیم‌ که دانی
مدحت فخرالانام خوانم از بر
اصل طرب فصل جود میر معظم
بحرکرم بدر ملک صدر مظفر
فارس دولت نظام ملک شهنشاه
حارس ملّت قوام دین پیمبر
حاجی آقاسی آنکه خاک درش را
میران آیین‌ کنند و شاهان افسر
از کرم اوست هرچه رزق به ‌گیتی
وز قلم اوست هرچه عیش به‌ کشور
روزی او می‌خورند عارف و عامی
نعمت‌ او می‌برند مومن وکافر
همّت او چون ابد ندارد پایان
فکرت اور چون فلک ندارد معبر
زایر درگاه او به‌ گام نخستین
پای‌ گذارد به فرق چرخ مدور
ای نفست نفس را به یزدان داعی
وی سخنت عقل را به یزدان رهبر
راز بیان تو خواست تا بنماید
ایزد از آن آفرید چشمه کوثر
سر جلال تو خواست تا بگشاید
باری‌ از آن خلق ‌کرد گنبد اخضر
فیض نیارد ز هم گسست وگرنه
با تو تمامست آفرینش‌ داور
حبر سر خامه‌ات چکیده به عمّان
وررنه ز عمّان نزاید این همه گوهر
مَنبت کلک تو بود هند وگرنه
این همه از هند می ‌نخیزد شکر
آیت عزمت به ‌کشتی ار بنگارند
باز ناستد به صد هزاران لنگر
خاطر خصمت به آذر ار بنمایند
می‌برود گرمی از طبیعت آذر
حکمت ‌کونین در وجود تو مدغم
دولت جاوید در رضای تو مضمر
مور شود با اعانت تو سلیمان
باز شود با اهانت تو کبوتر
گویا زاید ز حرص مدح تو کودک
بینا روید ز شوق روی تو عبهر
خشم تو است ار شود هلاک مجسّم
لفظ تو است ار شود حیات مصوّر
برگ درختان بود به مدح تو گویا
ریگ بیابان شود ز وصف تو جانور
رقص کند ز اهتزاز مدح تو دیوان
وجد کند ز اشتمال وصف تو دفتر
جود تو همچون ابد ندارد پایان
فکر تو همچون فلک ندارد معبر
جوهر امر تو با قضاست مرکب
گوهر ذات تو با سخاست مخمّر
چشم ضمیرت به نور علم ببیند
نیک وبد خلق تا به عرصهٔ محشر
نقد هنر با دوام جود تو رایج
ذات عرض با قوام عدل تو جوهر
ساکنی وصیت تو چو پرتو خورشید
هر روز از باختر رود سوی خاور
ثابتی و عزم تو چو کوکب سیار
گردد دایم به گرد تودهٔ اغبر
خشم تو بر دوستان تست عنایت
کاتش سوزان بود حیات سمندر
لطف تو بر دشمنان تست سیاست
کاب روان بود مرگ قبطی ابتر
کلکت شهباز حکمتیست‌که او را
علم‌ و هنر بال‌ هست و فتح و ظفر پر
پوید و در پویه‌اش نظام ممالک
جنبد و در جنبشش قضای مقدر
گل خورد و دز شاهوارکند قی
ره برد و راز روزگار کند سر
هست دو انگشت نی بویژه‌که اورا
گشته جهان قاف تا به قاف مسخّر
هیچ شنیدی خدایگانا کز تب
تافت تن‌ و جان من چو بوتهٔ زرگر
گر نبد از هیبت جلال تو از چه
زینسان تب‌لرزه‌ام افتاد به پیکر
زیر و زبر باد روزگار عدویت
تا که زمین زیر هست و گردون از بر

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیک دلارام دی درآمدم از در
نامه‌یی آورد سر به مهر ز دلبر
هوش مصنوعی: یک پیام از معشوق برایم آمد که با مهر و محبت بسته شده بود و مرا به یاد او انداخت.
جستم و بگرفتم وگشودم و دیدم
یار نوشتست ‌کای ادیب سخنور
هوش مصنوعی: من تلاش کردم و به آنچه می‌خواستم رسیدم و وقتی آن را باز کردم، یاری را دیدم که نوشته است: ای سخنور و دانشمند.
خیز و مبوی ار به دست داری سنبل
خیز و منوش ار به‌کام داری ساغر
هوش مصنوعی: بپا، اگر گلی در دست داری، بوی آن را استشمام کن و اگر می‌خواهی از شراب لذت ببری، از نوشیدنش غافل نشو.
آب بزن حجره را گلاب بیفشان
برگ بنه خانه را شراب بیاور
هوش مصنوعی: آب به خانه بریز و گلاب بپاش، برگ بنه را برای ما بیاور و شراب را هم به خانه بیاور.
یار بخوان می بخواه بزم بیارا
نقل بهل گل بریز فرش بگستر
هوش مصنوعی: دوست عزیز را صدا کن و از او بخواه که می بیاورد و جشنی برپا کند. نقل و خوشی را به اطراف بریزد و قالی را برای نشستن بساط کند.
چون سر زلفم بسای مشک به هاون
چون خم جعدم بسوز عود به مجمر
هوش مصنوعی: وقتی که موهای سرم را با مشکی به هاون می‌سایند، مانند اینکه عود در آتش می‌سوزد، می‌سوزم و می‌سازم.
عیش موفا کن از شراب مصفا
بزم معطر کن از گلاب مقطر
هوش مصنوعی: زندگی را با نوشیدن شراب خالص و پاک زیبا کن، و مجلس را با عطر گلاب خوشبو ساز.
ساز سماع مرا بساز ز هر باب
برک نشاط مرا بخواه ز هر در
هوش مصنوعی: من را در هر زمینه‌ای که به شادی می‌انجامد، کمک کن و از هر منبعی که خوشحالی را به من می‌رساند، یاری بگیر.
نقل ‌و می شمع ‌و شهد و شکر و شاهد
رود و نی و تار و عود و بربط و مزهر
هوش مصنوعی: این متن به توصیف و اشاره به عناصر مختلفی می‌پردازد که در یک جشن یا مجلس خوش‌گذرانی وجود دارند. در آن به نوشیدنی‌های خوشمزه، روشنایی شمع‌ها، شیرینی‌ها و جذابیت‌های ظاهری تأکید می‌شود. همچنین به سازهای موسیقی مانند نی، تار، عود و بربط اشاره می‌کند که فضایی شاد و دلنشین را فراهم می‌آورند.
هیچ خبر نیستت مگر که دل من
زین سفر دیر بازگشته مکدر
هوش مصنوعی: هیچ خبری از تو نیست، جز اینکه دل من به خاطر سفر طولانی‌ات بسیار ناراحت و دلگیر شده است.
هشت مه افزونترست ‌کافتان خیزان
گرد صفت می‌شتابم از پس لشکر
هوش مصنوعی: هشت ماه از این طرف بیشتر است که برای خوشحالی و سرزندگی، در حال حرکت و شتاب از پی جمعی از افراد هستم.
زین سر از یال اسب دارم بالین
زیر تن از زین رخش دارم بستر
هوش مصنوعی: از برکت زین اسب، سرم را روی آن گذاشته‌ام و زیر تنم، از زین اسب، بستر ساخته‌ام.
دشت مرا مجلسست و هامون محفل
گرد مرا خیمه است و گردون چادر
هوش مصنوعی: دشت برای من همانند مجلسی شلوغ است و هامون همچون محفل خوش‌آیندی به نظر می‌رسد. در این میان، خیمه من در دل زمین است و آسمان به عنوان چادری بر فراز من گسترده شده است.
خیمهٔ من چرخ هست و حجره بیابان
مسند من زین و خوابگاه من اشقر
هوش مصنوعی: خیمه من آسمان است و مکان زندگی‌ام بیابان، نشیمن من زین اسب و جای خوابم زمین است.
چرم تن من مراست ‌گویی جوشن
مغز سر من مراست ‌گویی مغفر
هوش مصنوعی: بدن من همچون زره‌ای است که از پوست من ساخته شده و سرم هم مانند کلاهی محکم و محافظ است که برای حفاظت از مغزم به کار می‌رود.
گویی با جوشن آفریدم ایزد
گویی با مغفر آوریدم داور
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که من به گونه‌ای مانند زرهی که از طرف خداوند ساخته شده‌ام، و به خصوص با کلاهی محکم و مقاوم که از سوی داور آمده است، آماده‌ام.
تختم یکران شدس و چترم خورشید
خودم زینت شدست و دِرعم زیور
هوش مصنوعی: انگشترم بی‌نظیر شده و چترم تحت نور خورشید خودم به زیبایی در آمده و درهمم زینت بخشیده است.
غالیه‌ام‌گرد راه و شانه سرانگشت
ماشطه‌ام آفتاب و آینه خنجر
هوش مصنوعی: من به مانند عطر خوشبو در اطرافم پراکنده‌ام و با دقت و ظرافتی که یک آرایشگر در کارش دارد، زیبایی را به تصویر می‌کشم. نور خورشید و آینه همچون سلاحی تیز و برنده، بر زیبایی و درخشش من می‌افزایند.
گرد رهست ار به چشم دارم سرمه
خاک رهست ار به زلف پاشم عنبر
هوش مصنوعی: اگر به راه نگاه کنم، مانند سرمه می‌شود و اگر بر زلف خود بپاشم، همچون عطر خوشبویی خواهد بود.
شیب و فراز جهان بریدم و دیدم
معظم معمورهٔ جهان چو سکندر
هوش مصنوعی: در سفر زندگی، دشواری‌ها و راحتی‌های آن را تجربه کردم و متوجه شدم که شهر و دیار جهان به اندازهٔ شکوه و عظمت سکندر بزرگ است.
گه به مغاکی شدم بر آن روی ماهی
گه به ستیغی شدم بدان سوی اختر
هوش مصنوعی: زمانی در یک دوران سخت به جایی عمیق و تاریک افتادم، و زمانی دیگر به اوج و درخشش رسیدم که به سمت ستاره‌ای اشاره داشتم.
گه به نشیبی ز حد هستی بیرون
گه به فرازی ز آفرینش برتر
هوش مصنوعی: گاهی انسان در شرایطی قرار می‌گیرد که از زندگی و وجود خود فراتر می‌رود و در مواقعی دیگر به اوج شرافت و خلاقیت دست می‌یابد.
رخت سپردم‌ گهی به مخزن قارون
تخت نهادم ‌گهی به پشت دو پیکر
هوش مصنوعی: من گاهی در جایی بسیار با ارزش و پربها زندگی کرده‌ام و گاهی نیز در حالتی ساده و ناپایدار بوده‌ام.
گاه ز سرما لبم‌ کفیده چو پسته
گاه زگرما تنم تفیده چواخگر
هوش مصنوعی: گاهی به‌قدری سرد است که لب‌هایم مثل پسته خشک می‌شود و گاهی به‌قدری گرم است که بدنم مثل آتش می‌سوزد.
بسکه ببوسید نعل موزهٔ عزمم
موم‌صفت نرم شد رکاب تکاور
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه زیاد نعل موزه‌ام را بوسیده‌ام، رکاب مبارزتم مثل موم نرم شده است.
خودم فرسوده‌گشت و درعم سوده
زخشم آسیمه‌‌گشت و شخصم مضطر
هوش مصنوعی: من خودم آسیب‌دیده و دچار فرسایش شدم، به طوری که عواطف و احساساتم به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و در شرایط اضطراب و پریشانی به سر می‌برم.
بارم درگل نشست و خارم در دل
تابم از رخ پرید و خوابم از سر
هوش مصنوعی: گلی روی من نشسته و من در دل خود خار دارم. زیبایی‌اش خواب را از سرم برده و حالا آرامش‌ام رفته است.
رخشم نالان‌ که بس کن آخر بنشین
از در رحمت یکی به حالم بنگر
هوش مصنوعی: چهره‌ام پر از غم و ناراحتی است، ای کاش به من رحم کنی و از در محبت وارد شده و نگاهی به حال و روز من بیندازی.
مرغ نیم تا یکی پرم ز بر و زیر
برق نیم تا به‌ کی جهم به‌ که و در
هوش مصنوعی: پرنده‌ای در حال پرواز است که در سمت چپ و راستش دچار محدودیت‌ها و مشکلاتی است. او می‌کوشد بفهمد که به کجا برود و چگونه از این موانع عبور کند.
چرخ نیم تا به ‌کی خرامم ایدون
باد نیم تا به‌ کی شتابم ایدر
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که من تا کی باید به این سفر بپردازم و به کجا بروم؟ آیا این حرکت‌ها و تحرکات بی‌هدف است یا هدفی در پس آن نهفته است؟ پایانی برای این مسیر وجود دارد یا نه؟
چند دوم چون نیم نبیرهٔ‌ گردون
چند روم چون نیم سلالهٔ صرصر
هوش مصنوعی: چند بار می‌توانم به دور و بر نگاه کنم، همان‌طور که نمی‌توانم فرزندانی از طوفان را بشمارم.
من نه خیالم چنین چه پویم ایدون
من نه‌گمانم چنین چه رانم ایدر
هوش مصنوعی: من نه آن‌قدر خیال‌پرداز هستم که به دنبال چیزی باشم، و نه آن‌قدر مطمئن هستم که بخواهم بر چیزی تکیه کنم.
رانت مگر آهنست و گامت فولاد
جانت مگر خاره است و جسمت مرمر
هوش مصنوعی: آیا تو مانند آهن سخت هستی و گامت چون فولاد محکم است؟ آیا جان تو همچون خار است و بدن تو مانند مرمر بی‌نقص و زیباست؟
چند دهم شرح هیچ دیده مبیناد
آنچه بدیدم ز رنج و انده بی‌مر
هوش مصنوعی: مدت‌هاست که از درد و غم‌هایی که تجربه کرده‌ام، چیزی نمی‌گویم و هیچ‌کس نمی‌تواند به درستی آن‌ها را درک کند.
جسمم بی‌تاب گشته چهرم بی‌‌آب
چشمم بی‌خواب گشته جانم بی‌خور
هوش مصنوعی: تنم در اضطراب است و چهره‌ام رنگی ندارد، چشمانم خواب را گم کرده و جانم از گرسنگی رنج می‌برد.
گر تو ببینی مرا یقین نشناسی
ورت بگویم منم نداری باور
هوش مصنوعی: اگر تو مرا ببینی، به یقین مرا نمی شناسی. و اگر بگویم من هستم، تو به این حرف باور نخواهی داشت.
جز که به‌ گرمابه تن بشویم و رخسار
گرد برافشانم از دو زلف معنبر
هوش مصنوعی: تنها می‌خواهم در حمام بدنم را بشویم و چهره‌ام را بر افرازم از دو زلف زیبا و دلربا.
غالیه سایم به زلف و غازه به ‌رخسار
رنگ‌کلف بسترم ز ماه منور
هوش مصنوعی: شعر به زیبایی موی زن و رنگ چهره او اشاره دارد و تصویری از زیبایی او را به تصویر می‌کشد. او به اندازه‌ی زیبایی ماه روشن است و جاذبه‌اش فراتر از کلمات است. به طور کلی، این بیان احساسی عمیق از علاقه و عشق به یک معشوق بسیار زیبا است.
هی بزنم شانه برد و بیچان سنبل
هی بکشم سرمه در دو مشکین عبهر
هوش مصنوعی: به تویی همچون سنبل زیبا نگاه می‌کنم و در دل آرزو دارم که برایت سرمه بزنم، مانند دو مشک پر از عشق و زیبایی.
تا زند این راه جان به شوخی غمزه
تا شود آن دام دل به حلقهٔ چنبر
هوش مصنوعی: این بیت توصیف می‌کند که چگونه در مسیر عشق و بازی‌های عاشقانه، دل باید به این سرگرمی‌ها و شوخی‌ها تن دهد تا در نهایت خود را به دامی که در انتظارش است بسپارد. به عبارتی، شاعر به جذابیت و فریبایی که در دل‌باختگی و عشق نهفته است، اشاره دارد و می‌گوید که از این راه، دل به چنگال عشقی می‌افتد که مانند حلقه‌ای آن را در بر می‌گیرد.
باده خورم یک دو ساتکین سپس هم
تا دو رخم بشکفد چو لالهٔ احمر
هوش مصنوعی: من یک یا دو لیوان شراب می‌نوشم، تا اینکه دو طرف صورتم شکوفا شود مانند گل لاله‌ای سرخ.
وانگه بر عادت قدیم‌ که دانی
مدحت فخرالانام خوانم از بر
هوش مصنوعی: سپس بر طبق عادت همیشگی‌ام، که می‌دانی، نام بزرگترین و با افتخارترین شخصیت را با ستایش می‌خوانم.
اصل طرب فصل جود میر معظم
بحرکرم بدر ملک صدر مظفر
هوش مصنوعی: این بیت به تشریح ویژگی‌های خاص و برجسته شخصیتی می‌پردازد که از سخاوت و کرم برخوردار است. او به مانند یک جشنواره‌ی خوشی و شادی است که در دل خود بخشش و نیک‌خواهی را جای داده است. این شخصیت را به عنوان یک الگو و نمونه ممتاز در نظر می‌گیرد و آن را به ستاره‌ای درخشان در آسمان بزرگ‌ترین فضائل انسانی تشبیه می‌کند.
فارس دولت نظام ملک شهنشاه
حارس ملّت قوام دین پیمبر
هوش مصنوعی: فارس، کشور با اقتدار و نظامی که زیر سایه شاه، حامی ملت و نگهبان دین پیامبر است.
حاجی آقاسی آنکه خاک درش را
میران آیین‌ کنند و شاهان افسر
هوش مصنوعی: حاجی آقاسی، کسی است که اهالی برایش احترام قائل‌اند و حتی شاهان نیز برای او ارزش و مقام قائل هستند.
از کرم اوست هرچه رزق به ‌گیتی
وز قلم اوست هرچه عیش به‌ کشور
هوش مصنوعی: هر چه که در دنیا به عنوان رزق و روزی وجود دارد، از رحمت و لطف اوست و هر خوشی و لذتی که در زندگی هست، از نوشته و مشیت او نشات می‌گیرد.
روزی او می‌خورند عارف و عامی
نعمت‌ او می‌برند مومن وکافر
هوش مصنوعی: روزی می‌رسد که هم عارفان و هم مردم عادی از نعمت‌های او بهره‌مند می‌شوند و هم مؤمنان و هم کفار از مواهب او استفاده خواهند کرد.
همّت او چون ابد ندارد پایان
فکرت اور چون فلک ندارد معبر
هوش مصنوعی: نیروی اراده او بی‌نهایت و پایانی ندارد و اندیشه‌اش مانند آسمان، راهی برای عبور ندارد.
زایر درگاه او به‌ گام نخستین
پای‌ گذارد به فرق چرخ مدور
هوش مصنوعی: زائری که به درگاه او وارد می‌شود، در گام اولش پا به سرنوشت بزرگ و معنوی خود می‌گذارد.
ای نفست نفس را به یزدان داعی
وی سخنت عقل را به یزدان رهبر
هوش مصنوعی: ای جان تو، دعوت کننده به سوی خدا هستی و سخنان تو، هدایتگری برای عقل به سوی الهی است.
راز بیان تو خواست تا بنماید
ایزد از آن آفرید چشمه کوثر
هوش مصنوعی: راز وجود تو می‌خواست که خداوند از آن پرده‌برداری کند و چشمه کوثر را به وجود آورد.
سر جلال تو خواست تا بگشاید
باری‌ از آن خلق ‌کرد گنبد اخضر
هوش مصنوعی: سر جلال تو خواست تا بگشاید یعنی به خاطر عظمت و جلال تو، خواسته شده تا گشایشی در کارها ایجاد شود. باری از آن خلق، به آن دسته از مردم اشاره دارد که مورد لطف و عنایت قرار می‌گیرند. گنبد اخضر، که به معنای آسمان یا آسمان‌نمای سبز است، نمادی از مکان مقدس یا عالم بالا است. لذا این جمله به نوعی بیان می‌کند که به خاطر جلال و عظمت تو، امیدی به بهبود و رحمت در زندگی مردم وجود دارد.
فیض نیارد ز هم گسست وگرنه
با تو تمامست آفرینش‌ داور
هوش مصنوعی: اگر ارتباط و پیوندها قطع شوند، آفرینش و خالقیت به پایان می‌رسد و همه چیز به تو وابسته است.
حبر سر خامه‌ات چکیده به عمّان
وررنه ز عمّان نزاید این همه گوهر
هوش مصنوعی: جوهر قلم تو به عمّان ریخته است، وگرنه از عمّان این همه گوهری به دست نمی‌آید.
مَنبت کلک تو بود هند وگرنه
این همه از هند می ‌نخیزد شکر
هوش مصنوعی: این بیانیه به این معناست که هنر و زیبایی که در هند وجود دارد، ناشی از خلاقیت و مهارت توست. اگر تو نبودی، این همه زیبایی و شیرینی از هند ایجاد نمی‌شد.
آیت عزمت به ‌کشتی ار بنگارند
باز ناستد به صد هزاران لنگر
هوش مصنوعی: اگر علامت بزرگی و قدرتت را به کشتی نگاه کنند، باز هم نمی‌تواند با صدها لنگر ثابت بماند.
خاطر خصمت به آذر ار بنمایند
می‌برود گرمی از طبیعت آذر
هوش مصنوعی: اگر خاطره دشمن تو را به آتش آذر نشان دهند، گرمایی از طبیعت آتش از بین می‌رود.
حکمت ‌کونین در وجود تو مدغم
دولت جاوید در رضای تو مضمر
هوش مصنوعی: جوهر و راز هستی در وجود تو نهفته است و رستگاری پایدار در رضایت تو قرار دارد.
مور شود با اعانت تو سلیمان
باز شود با اهانت تو کبوتر
هوش مصنوعی: اگر تو به مور کمک کنی، او به سلیمان تبدیل می‌شود؛ اما اگر به کبوتر تو بی‌اعتنایی کنی، او دچار مشکل می‌شود.
گویا زاید ز حرص مدح تو کودک
بینا روید ز شوق روی تو عبهر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد از عشق و شور و شوق تو، آرزوی ستایش تو باعث به دنیا آمدن کودکانی بینا و خوشحالی در دل‌ها می‌شود.
خشم تو است ار شود هلاک مجسّم
لفظ تو است ار شود حیات مصوّر
هوش مصنوعی: اگر خشم تو باعث نابودی شود، کلام تو قدرت حیات دادن دارد و می‌تواند زندگی را به تصویر بکشد.
برگ درختان بود به مدح تو گویا
ریگ بیابان شود ز وصف تو جانور
هوش مصنوعی: برگ‌های درختان به نوعی به ستایش تو مشغولند؛ گویی اینکه دانه‌های ریز بیابانی در وصف تو جانوران به شمار می‌آید.
رقص کند ز اهتزاز مدح تو دیوان
وجد کند ز اشتمال وصف تو دفتر
هوش مصنوعی: به خاطر ستایش تو، شادی و شوق در دل‌هایمان می‌رقصند و کتاب‌ها از وصف و تجلیل تو پر می‌شوند.
جود تو همچون ابد ندارد پایان
فکر تو همچون فلک ندارد معبر
هوش مصنوعی: بخشندگی تو همواره و بی‌پایان است و اندیشه‌ات بی‌مرز و بی‌نهایت مثل آسمان است.
جوهر امر تو با قضاست مرکب
گوهر ذات تو با سخاست مخمّر
هوش مصنوعی: ماهیت اصلی وجود تو به سرنوشت وابسته است، در حالی که جوهر وجود تو به کلام و سخن وابسته است.
چشم ضمیرت به نور علم ببیند
نیک وبد خلق تا به عرصهٔ محشر
هوش مصنوعی: چشم درونت با روشنی دانش، خوبی و بدی انسان‌ها را ببیند تا در روز قیامت متوجه رفتارهایشان باشی.
نقد هنر با دوام جود تو رایج
ذات عرض با قوام عدل تو جوهر
هوش مصنوعی: هنر واقعی و با ارزش به خاطر بخشش و نیکویی تو زنده و با دوام است، در حالی که اصول و قواعد به خاطر عدالت تو پایدار و نیرومند هستند.
ساکنی وصیت تو چو پرتو خورشید
هر روز از باختر رود سوی خاور
هوش مصنوعی: وصیت تو همچون نور خورشید است که هر روز از سوی غرب به سمت شرق حرکت می‌کند.
ثابتی و عزم تو چو کوکب سیار
گردد دایم به گرد تودهٔ اغبر
هوش مصنوعی: اگر اراده و عزم تو همچون ستاره‌ای ثابت و همیشه در حال گردش باشد، مانند گرد و غبار در اطراف خودت دائماً در حرکت خواهی بود.
خشم تو بر دوستان تست عنایت
کاتش سوزان بود حیات سمندر
هوش مصنوعی: خشم تو بر دوستان نشانه‌ی قدرت و توجه تو است، همان‌طور که آتش سوزان زندگی سمندر را تأمین می‌کند.
لطف تو بر دشمنان تست سیاست
کاب روان بود مرگ قبطی ابتر
هوش مصنوعی: لطف و مهربانی تو بر دشمنان به معنای تدبیر و سیاست در کارهایت است، همان‌طور که مرگ قبطی بی‌سرانجام و بی‌نتیجه بود.
کلکت شهباز حکمتیست‌که او را
علم‌ و هنر بال‌ هست و فتح و ظفر پر
هوش مصنوعی: تو مانند پرنده‌ای با智慧 و دانشی بالا هستی که با توانمندی‌های خود به پیروزی و موفقیت دست می‌یابی.
پوید و در پویه‌اش نظام ممالک
جنبد و در جنبشش قضای مقدر
هوش مصنوعی: در حرکت او، نظام کشورهای جهان به تحرک درمی‌آید و در تکان‌هایش، سرنوشت مقدر شکل می‌گیرد.
گل خورد و دز شاهوارکند قی
ره برد و راز روزگار کند سر
هوش مصنوعی: گل در خواب می‌بیند و دزدی در حال نقشه‌کشیدن است تا راهی بیابد و به رازهای زندگی پی ببرد.
هست دو انگشت نی بویژه‌که اورا
گشته جهان قاف تا به قاف مسخّر
هوش مصنوعی: این بیت به این موضوع اشاره دارد که نی، با دو انگشتش، در دنیایی که از یک قاف به قاف دیگر سرگردان است، به نوعی مسحور و تحت تأثیر قرار گرفته است. نی به شکلی خاص و جالب در دنیای گسترده و پر از تغییراتی که در آن زندگی می‌کند، به نواختن و ایجاد صداهای زیبا می‌پردازد.
هیچ شنیدی خدایگانا کز تب
تافت تن‌ و جان من چو بوتهٔ زرگر
هوش مصنوعی: آیا تا به حال شنیده‌ای ای خدای بزرگ که چگونه بدن و روح من همچون گلی در آتش عشق می‌سوزد؟
گر نبد از هیبت جلال تو از چه
زینسان تب‌لرزه‌ام افتاد به پیکر
هوش مصنوعی: اگر جلال و بزرگی تو نبود، پس چرا این‌گونه بدنم به لرزه افتاده است؟
زیر و زبر باد روزگار عدویت
تا که زمین زیر هست و گردون از بر
هوش مصنوعی: روزگار نامساعد و پر از تغییرات را هیچ‌گاه فراموش نکن، تا زمانی که زمین زیر پای ما و آسمان بالای سرمان وجود دارد.