بخش ۵ - مناظره با دف
معنبر شبی محفلی ساختم
بنا بر طرب طرحی انداختم
مزیّن بساطی به ساز و کتاب
منوّر ریاضی به شمع و شراب
در آن دایره رقص میکرد دف
چو دیوانهای بر لب آورده کف
به او گفتم ای پیر خَم گشته قد
بسی دیده در جهان نیک و بد
پر از دوستیها ترا پوستیست
که در زیر هر پوستی دوستیست
تو آن برگی از گلشن وجد و حال
که از صرصر غم نداری زوال
ز دیوان حکمت تویی آن ورق
که میخواند از تو محقق سبق
مجال است طُرفه ادایی کنی
چو آیینه گیتینمایی کنی
به ما راز عالم به گفتار نغز
بیان کن برون آر از پوست مغز
ز بزم فریدون و اسفندیار
درین دور، حالا تویی یادگار
تهی کن ز راز، درون سینه را
بگو حال شاهان دیرینه را
که چون شد فریدون؟ چه شد حالِ کی؟
چرا رفت جم را ز کف جام می؟
سواران میدان در آن جای تنگ
کنون صلح دارند یا باز جنگ؟
میان چنان فرقهٔ با نزاع
هنوز افتراق است یا اجتماع؟
بگفتا که در بارگاه کمال
به تغییر اشخاص و تبدیل حال
همه ساکن مهد آسایشند
منزه ز آلام آلایشند
نه بهر ممالک جفا میکشند
نه تشویش فوت و فنا میکشند
بریده دل از هر هوا و هوس
همین انتظار تو دارند و بس
که بگذاری این کاخ فرسوده را
بنای خیالات بیهوده را
زنی از لحد رخنه در این حصار
برون آری آن جمع را ز انتظار
سوی تو رهم بهرِ آن دادهاند
برای همینم فرستادهاند
که از من فریبی خوری هر زمان
مقید نمانی به ملک جهان
زدند ارّه بر شاخ بار آوری
بریدند از بهر من چنبری
به آتش دل سنگ بگداختند
جلاجل پی زیورم ساختند
سر بیزبانی جدا شد ز تن
که شد پوستی حاصل از بهر من
سه نوع شریف و سه جنس رشید
غم تیشه و اره و تیغ دید
که ترکیب من حسن اتمام یافت
دم از فیض هستی زد و نام یافت
کنون من هم از دست هر بیادب
تپانچه به رو میخورم روز و شب
که شاید سوی من تو مایل شوی
دمی از غم دهر غافل شوی
چه ذاتی تو ای گوهر گنج ما؟
که هست از پی راحتت رنج ما؟
دل از دهر بَر کَن مده ز انقلاب
ازین بیش ما را و خود را عذاب
مغنی زمانی به تقریر دف
بیان ساز کیفیت ما سلف
که دست فلک چون دف از صید چند
به ضرب تپانچه چهسان پوست کند!
فضولی که دارد به گیتی مآل
خبر کن که دل برکنَد از محال
خوش آن رند کز مستی جام می
ندانسته شب کی شده روز کی
شب و روز در عالم افتاده مست
ندانسته عالم چه سان عالم است
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
معنبر شبی محفلی ساختم
بنا بر طرب طرحی انداختم
هوش مصنوعی: شبی محفل شادی و خوشی برپا کردم و برای آن، نقشهای طراحی کردم.
مزیّن بساطی به ساز و کتاب
منوّر ریاضی به شمع و شراب
هوش مصنوعی: بستر را با ساز و ادبیات زیبا آراستهام و ریاضی را با نور شمع و شراب روشن کردهام.
در آن دایره رقص میکرد دف
چو دیوانهای بر لب آورده کف
هوش مصنوعی: در آن دایره، ضرب آهنگ دف بهشیوهای شگفتانگیز و با شور و هیجان خاصی نواخته میشود، انگار که شخصی دیوانهوار در حال رقصیدن است و حسی پر از شوق و نشاط دارد.
به او گفتم ای پیر خَم گشته قد
بسی دیده در جهان نیک و بد
هوش مصنوعی: به او گفتم ای کهنسال، با وجود تمام تجاربی که در زندگی داشتی، هنوز هم در دنیا چیزهای خوب و بد زیادی دیدهای.
پر از دوستیها ترا پوستیست
که در زیر هر پوستی دوستیست
هوش مصنوعی: هر فردی در وجود خود پر از دوستیهاست و آنچه که در ظاهر دیده میشود، فقط یک لایه است که در زیر آن، احساسات و روابط دوستانهای نهفته است.
تو آن برگی از گلشن وجد و حال
که از صرصر غم نداری زوال
هوش مصنوعی: تو همچون برگی از باغ شادی و سرور هستی که از وزشهای سرد غم هیچ تأثیری بر تو نیست.
ز دیوان حکمت تویی آن ورق
که میخواند از تو محقق سبق
هوش مصنوعی: تو آن ورق از کتاب حکمت هستی که محققان بر آن تمرکز میکنند و از آن برای یادگیری و دانایی استفاده میکنند.
مجال است طُرفه ادایی کنی
چو آیینه گیتینمایی کنی
هوش مصنوعی: فرصت هست که با مهارت و زیبایی خود، دیگران را تحت تاثیر قرار دهی و مثل آینه، زیباییهای دنیا را به نمایش بگذاری.
به ما راز عالم به گفتار نغز
بیان کن برون آر از پوست مغز
هوش مصنوعی: رازهای پنهان و ظریف دنیای هستی را با زبان زیبا و دلنشین برای ما بگو و این معانی عمیق و اندیشههای درونیش را از لایههای سطحی بیرون بیاور.
ز بزم فریدون و اسفندیار
درین دور، حالا تویی یادگار
هوش مصنوعی: در این زمان، تو نشانهای از دوران بزم فریدون و اسفندیار هستی.
تهی کن ز راز، درون سینه را
بگو حال شاهان دیرینه را
هوش مصنوعی: دل را از رازها پاک کن و درباره وضعیت پادشاهان قدیمی بگو.
که چون شد فریدون؟ چه شد حالِ کی؟
چرا رفت جم را ز کف جام می؟
هوش مصنوعی: فریدون چه شد؟ حال کی چه طور است؟ چرا جم به خاطر نوشیدن می از دست رفت؟
سواران میدان در آن جای تنگ
کنون صلح دارند یا باز جنگ؟
هوش مصنوعی: سواران در میدان نبرد، در این فضای محدود آیا حالا صلح برقرار کردهاند یا دوباره به جنگ پرداختهاند؟
میان چنان فرقهٔ با نزاع
هنوز افتراق است یا اجتماع؟
هوش مصنوعی: در میان گروهی که به شدت در حال بحث و مجادلهاند، آیا هنوز هم تفاوتی وجود دارد یا این که همگی به یک وحدت رسیدهاند؟
بگفتا که در بارگاه کمال
به تغییر اشخاص و تبدیل حال
هوش مصنوعی: او گفت که در جایگاه کمال، تغییر در افراد و دگرگونی حالها وجود دارد.
همه ساکن مهد آسایشند
منزه ز آلام آلایشند
هوش مصنوعی: همه در آرامش و آسایش زندگی میکنند و از درد و رنجهای آزاردهنده دور هستند.
نه بهر ممالک جفا میکشند
نه تشویش فوت و فنا میکشند
هوش مصنوعی: آنها نه به خاطر ظلم و ستم به سرزمینها رنج میبرند و نه به خاطر نگرانی از دست دادن و نابودی.
بریده دل از هر هوا و هوس
همین انتظار تو دارند و بس
هوش مصنوعی: دلها از هر نوع آرزو و خواستهای جدا شدهاند و فقط به انتظار تو نشستهاند.
که بگذاری این کاخ فرسوده را
بنای خیالات بیهوده را
هوش مصنوعی: این کاخ قدیمی را رها کن و از ساختن افکار بیهوده بپرهیز.
زنی از لحد رخنه در این حصار
برون آری آن جمع را ز انتظار
هوش مصنوعی: زنی از قبر بیرون میآید و این حصار را میشکند تا آن جمع منتظر را آزاد کند.
سوی تو رهم بهرِ آن دادهاند
برای همینم فرستادهاند
از این رو مرا بهسوی تو راه دادهاند و برای تو فرستادهاند
که از من فریبی خوری هر زمان
مقید نمانی به ملک جهان
هوش مصنوعی: هرگاه که فریب من را بخوری، هرگز نمیتوانی به دارایی یا مقام دنیوی خود وابسته بمانی.
زدند ارّه بر شاخ بار آوری
بریدند از بهر من چنبری
هوش مصنوعی: برای من درختی را قطع کردند که بر روی آن میوهای میروید.
به آتش دل سنگ بگداختند
جلاجل پی زیورم ساختند
هوش مصنوعی: دلشان را با آتش سوزانده و سنگ را ذوب کردند تا زیور زیبایی برای من بسازند.
سر بیزبانی جدا شد ز تن
که شد پوستی حاصل از بهر من
هوش مصنوعی: سر بیزبان از بدن جدا شد و به خاطر من پوستی به جا گذاشت.
سه نوع شریف و سه جنس رشید
غم تیشه و اره و تیغ دید
هوش مصنوعی: سه دسته از نیکان و نیکوکاران، غم و درد تیشه، اره و چنبر را مشاهده کردند.
که ترکیب من حسن اتمام یافت
دم از فیض هستی زد و نام یافت
هوش مصنوعی: ترکیب وجود من به کمال رسید و با استفاده از نعمت هستی، به نام و شناخته شدن دست یافتم.
کنون من هم از دست هر بیادب
تپانچه به رو میخورم روز و شب
هوش مصنوعی: اکنون من هم به خاطر رفتارهای بیادبانه دیگران به سختی و مشکلاتی دچار میشوم و این وضعیت در روز و شب ادامه دارد.
که شاید سوی من تو مایل شوی
دمی از غم دهر غافل شوی
هوش مصنوعی: شاید تو در لحظهای به من علاقهمند شوی و از درد و غم زندگی غافل شوی.
چه ذاتی تو ای گوهر گنج ما؟
که هست از پی راحتت رنج ما؟
هوش مصنوعی: ای گوهر گرانبهای ما، ذات تو چیست؟ که برای آرامش تو، ما زحمت و سختی میکشیم؟
دل از دهر بَر کَن مده ز انقلاب
ازین بیش ما را و خود را عذاب
هوش مصنوعی: دل را از دست این دنیا رها کن و دیگر خودت را و ما را از این تغییرات و تلاطمها بیشتر عذاب نده.
مغنی زمانی به تقریر دف
بیان ساز کیفیت ما سلف
هوش مصنوعی: مغنی (خواننده) وقتی که به وسیله دف (ساز کوبهای) آهنگ و بیان موسیقی را اجرا میکند، کیفیت و زیبایی ما (حالت و احساسات ما) را به نمایش میگذارد.
که دست فلک چون دف از صید چند
به ضرب تپانچه چهسان پوست کند!
هوش مصنوعی: دست سرنوشت مانند طبل به شکارهایی که از دست میدهد، با شلیک تپانچه چهسان پوست را جدا میکند!
فضولی که دارد به گیتی مآل
خبر کن که دل برکنَد از محال
هوش مصنوعی: کسی که به دنیای پر از مشکلات و سختیها توجه دارد، به او بگو که دلش را از آرزوها و چیزهای غیرممکن جدا کند.
خوش آن رند کز مستی جام می
ندانسته شب کی شده روز کی
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن کسی که از سر مستی و شادی آنقدر غرق در لذت است که متوجه نمیشود شب کی آغاز میشود و روز کی به پایان میرسد.
شب و روز در عالم افتاده مست
ندانسته عالم چه سان عالم است
هوش مصنوعی: در طول شب و روز، در دنیایی سرگشته هستم، اما نمیدانم که این دنیا چگونه دنیایی است.