شمارهٔ ۹۰
هوای خاک درت باز در سر افتادست
ز هر چه هست مرا این هوا در افتادست
مرا چه کار به از آه و ناله است کنون
که کار با تو چو شوخ ستمگر افتادست
چرا ز چشم تو بر من نمی افتد نظری
مگر که قاعده مردمی در افتادست
ز زلف یار صبا تا گشاده است گره
گره بکار دل درد پرور افتادست
من از کجا و نجات از بلا چنین که دلم
بدام آن سر زلف معنبر افتادست
ز ذوق عشق بتان نیست عقل را خبری
چرا که رتبه این ذوق برتر افتادست
فتاده است فضولی بخاک رهگذرت
بیا که بی تو غریبی ببستر افتادست
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هوای خاک درت باز در سر افتادست
ز هر چه هست مرا این هوا در افتادست
هوش مصنوعی: هوا و بوی خاک محل تو دوباره در ذهن و دل من جا گرفته است. از هر چیزی که هست، این حس و حال مرتبط با تو در وجودم به وجود آمده است.
مرا چه کار به از آه و ناله است کنون
که کار با تو چو شوخ ستمگر افتادست
هوش مصنوعی: من دیگر به آه و ناله نیازی ندارم، زیرا اکنون اوضاع با تو مانند رفتار ستمگرانه و بیرحم است.
چرا ز چشم تو بر من نمی افتد نظری
مگر که قاعده مردمی در افتادست
هوش مصنوعی: چرا چشم تو بر من نمیافتد و به من نگاه نمیکنی، مگر اینکه پایبند به اصول انسانی باشی که باعث میشود به من توجه کنی؟
ز زلف یار صبا تا گشاده است گره
گره بکار دل درد پرور افتادست
هوش مصنوعی: از این که زلف یار به نسیم صبح گرهگشایی میکند، دل عاشق پر از درد و اندوه شده است.
من از کجا و نجات از بلا چنین که دلم
بدام آن سر زلف معنبر افتادست
هوش مصنوعی: من از کجا آمدهام و چگونه میتوانم خود را از این سختیها نجات دهم، در حالی که دل من به دامآن موهای زیبا و دلربا گرفتار شده است.
ز ذوق عشق بتان نیست عقل را خبری
چرا که رتبه این ذوق برتر افتادست
هوش مصنوعی: عشق به معشوقان آنچنان شوق و ذوقی ایجاد میکند که عقل از درک آن ناتوان است، زیرا این حالت عشق و شوق از عقل بالاتر و برتر است.
فتاده است فضولی بخاک رهگذرت
بیا که بی تو غریبی ببستر افتادست
هوش مصنوعی: فضولی به زمین افتاده و تنها مانده است، بیایید تا با حضور شما، این غریبه در بستر تنهایی خود را رها کند.