شمارهٔ ۷۱
خورشید بسی خاکنشین شد به هوایت
روزی نتوانست که بوسد کف پایت
فریاد که جانم به لب آمد ز تحیر
حرفی نشنیدم ز لب روحفزایت
خون ریخته بهر ثواب از همه جز ما
ما را گنه اینست که مردیم برایت
زان غافلی ای ماه که هر شب به تردد
چون هاله رهی میفکنم گرد سرایت
تا تیر تو بر من در صد ذوق گشادست
هر زخم دهانیست مرا بهر دعایت
تا نقش تو بر لوح دل و دیده کشیدیم
قطعا نکشیدیم سر از تیغ جفایت
کس نیست که اندیشه زلف تو ندارد
تنها نه فضولیست گرفتار بلایت
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خورشید بسی خاکنشین شد به هوایت
روزی نتوانست که بوسد کف پایت
هوش مصنوعی: خورشید مدت زیادی در خاک زندگی کرد، اما به خاطر عشق تو روزی نتوانست که پای تو را ببوسد.
فریاد که جانم به لب آمد ز تحیر
حرفی نشنیدم ز لب روحفزایت
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من در حال غرق شدن در حیرت هستم و جانم به لبم رسیده است. اما از شفقت و محبت تو هیچ سخنی نشنیدم.
خون ریخته بهر ثواب از همه جز ما
ما را گنه اینست که مردیم برایت
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این مسأله میپردازد که دیگران برای جلب پاداش و ثوابی که در خونریزی میبینند، دست به اقداماتی میزنند، اما ما با وجود این که گنهکاریم، تنها برای تو جان خود را فدای میکنیم. این نشاندهندهی عشق و ارادت عمیق به معشوق است.
زان غافلی ای ماه که هر شب به تردد
چون هاله رهی میفکنم گرد سرایت
هوش مصنوعی: ای ماه! از بیخبری توست که هر شب به دور تو میچرخم و همچون هالهای اطراف تو را میگیرم.
تا تیر تو بر من در صد ذوق گشادست
هر زخم دهانیست مرا بهر دعایت
هوش مصنوعی: هر بار که تیر محبت تو به من میرسد، زخمی در وجودم ایجاد میکند که به خاطر دعا و محبت تو به جانم نشسته است.
تا نقش تو بر لوح دل و دیده کشیدیم
قطعا نکشیدیم سر از تیغ جفایت
هوش مصنوعی: ما تا زمانی که تصویر تو را بر دل و چشمان خود حک کردیم، هیچگاه از آسیبهای جفایت رها نشدیم.
کس نیست که اندیشه زلف تو ندارد
تنها نه فضولیست گرفتار بلایت
هوش مصنوعی: هیچکس نیست که دربارهی زلف تو فکر نکند؛ تنها این فرد فضولی نیست که به عشق تو افتاده است.