گنجور

شمارهٔ ۴۰۳

مراست هر طرف از سیل اشک دریایی
کجا روم چه کنم ره نمی برم جایی
نمی کنند بتان میل عشق بازان حیف
که ضایع است هنر نیست کارفرمایی
شکایت غم عشق از کسی نمی شنوم
مگر که نیست درین شهر ماه سیمایی
کجا حریف جنون منند مردم شهر
من و مصاحبت آهوان صحرایی
نه من همین سر سودای زلف او دارم
سری کجاست که خالی بود ز سودایی
چنین که کار تو عاشق کشیست هر ساعت
نمی شود سر کوی تو بی تماشایی
دلا فضولی بی دل قرار چون گیرد
که یک دلست درو هر زمان تمنایی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مراست هر طرف از سیل اشک دریایی
کجا روم چه کنم ره نمی برم جایی
هوش مصنوعی: هر طرف مرا غم و اندوهی از اشک فرا گرفته است، حالا کجا بروم و چه کنم؟ نمی‌توانم به هیچ جایی برسم.
نمی کنند بتان میل عشق بازان حیف
که ضایع است هنر نیست کارفرمایی
هوش مصنوعی: عاشقان عشق را آرزو دارند، اما بت‌ها به آنها توجهی نمی‌کنند. افسوس که این عشق به هدر می‌رود و این هنر به درستی انجام نمی‌شود.
شکایت غم عشق از کسی نمی شنوم
مگر که نیست درین شهر ماه سیمایی
هوش مصنوعی: غصه و درد عشق را از کسی نمی‌شنوم مگر اینکه در این شهر کسی با چهره‌ای زیبا و ماه‌تاب وجود ندارد.
کجا حریف جنون منند مردم شهر
من و مصاحبت آهوان صحرایی
هوش مصنوعی: مردم شهر من قادر به درک شدت دیوانگیم نیستند و همراهی با زیبایی و لطافت آهوهای صحرا را تجربه نمی‌کنند.
نه من همین سر سودای زلف او دارم
سری کجاست که خالی بود ز سودایی
هوش مصنوعی: من تنها به عشق موهای او فکر می‌کنم، اما کجاست سر من که از این عشق خالی باشد؟
چنین که کار تو عاشق کشیست هر ساعت
نمی شود سر کوی تو بی تماشایی
هوش مصنوعی: اینطور که رفتار تو به کشاندن دل‌ها و عاشق‌کشی می‌انجامد، هر لحظه نمی‌توان بی‌خبر و بدون تماشای تو در کوی و برزن زندگی کرد.
دلا فضولی بی دل قرار چون گیرد
که یک دلست درو هر زمان تمنایی
هوش مصنوعی: دل، ای کاش بی‌خیالی کند، چگونه می‌تواند آرامش یابد، در حالی که هر لحظه یک دل در آن وجود دارد که آرزویی دارد؟