گنجور

شمارهٔ ۳۹۳

بی غرض در هستیم آتش نزد شوق گلی
کرد از خاکسترم هر ذره را بلبلی
ای صبا گم شد دل آشفته ام بالله بجو
مو بمو هر جا که بگشایی زبان کاکلی
با خیال زلف او از بس که مالیدم بچشم
در چمن تر ساختم هر جا که دیدم سنبلی
نیست ابرو تا کند خیل خیال او گذر
با دو چشم بسته ام بر آب چشم خود پلی
در غم عشقت فضولی بی سرود و ناله نیست
عندلیب گلشن شوق است دارد غلغلی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی غرض در هستیم آتش نزد شوق گلی
کرد از خاکسترم هر ذره را بلبلی
هوش مصنوعی: بی هیچ هدف و مقصودی در زندگی، آتش شوق همچون گلی از خاکستر وجودم برمی‌خیزد و هر ذره از من به نوعی تبدیل به بلبل می‌شود.
ای صبا گم شد دل آشفته ام بالله بجو
مو بمو هر جا که بگشایی زبان کاکلی
هوش مصنوعی: ای نسیم، دل آشفته‌ام را پیدا کن، قسم به خدا، هر جا که برای بیان احساساتم باز کنی، آنجا را بگرد و سرنخی از موهایم بیاور.
با خیال زلف او از بس که مالیدم بچشم
در چمن تر ساختم هر جا که دیدم سنبلی
هوش مصنوعی: با فکر زیبایی و جاذبه‌های او، آن‌قدر چشمم را به چمن مالیدم که هر جا سنبله‌ای دیدم، آن را تازه و سرسبز کردم.
نیست ابرو تا کند خیل خیال او گذر
با دو چشم بسته ام بر آب چشم خود پلی
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر به نوعی دلتنگی و غم گرازی اشاره دارد. ابرو به تصویر معشوقه و زیبایی او اشاره دارد و نبود آن نشان‌دهنده‌ی فقدان و نبودنش است. شاعر از تصویری ذهنی یاد می‌کند که در آن، فکر و خیال عاشقانه‌اش همچنان جاری است. با وجود این که چشمانش بسته است و نمی‌تواند بر روی آب چشمش پل بسازد، اما دیدگاه و احساساتش عمیق و زنده هستند. به عبارتی، او از طریق احساساتش و یادآوری‌ها به دنیای عاشقانه‌اش قدم می‌گذارد.
در غم عشقت فضولی بی سرود و ناله نیست
عندلیب گلشن شوق است دارد غلغلی
هوش مصنوعی: در عشق تو، حتی در غم و اندوه هم صدای موسیقی و ناله‌ای وجود ندارد. چون بلبل در باغ شوق، همچنان شاداب و پر از سر و صداست.