گنجور

شمارهٔ ۳۷۱

شد دلم صد پاره و چون لاله بر هر پاره‌ای
سوختم داغی ز عشق آتشین‌رخساره‌ای
شد دلم خون تا شود فارغ ز سودای بتان
وه که دارد باز هرسو قصد او خونخواره‌ای
بهر درمان درد سر دادن طبیبان را چه سود
چون مریض عشق جز مردن ندارد چاره‌ای
گر ز بی‌دردی بود غافل ز من آن هم خوش است
تا به کام دل کنم در روی او نظاره‌ای
بهر آزارم رقیب آن تندخو را تیز کرد
آهنی افروخت آتش بهر من از خاره‌ای
حیرت حال من انجم را ز گشتن باز داشت
تا نماند غیر اشکم کوکب سیاره‌ای
نی فضولی راست سر منزل سر کویت همین
سر بدان جا می‌نهد هر جا که هست آواره‌ای

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شد دلم صد پاره و چون لاله بر هر پاره‌ای
سوختم داغی ز عشق آتشین‌رخساره‌ای
هوش مصنوعی: دل من به شدت آسیب‌دیده و مانند گل لاله که هر گلبرگش سوخته باشد، من نیز بر هر قسمت از دل خود داغی از عشق زیبای تو را احساس می‌کنم.
شد دلم خون تا شود فارغ ز سودای بتان
وه که دارد باز هرسو قصد او خونخواره‌ای
هوش مصنوعی: دل من به شدت دچار درد و رنج شده تا از عشق معشوقان آزاد شوم. آه، که در هر سوی من، یک موجود خونخوار قصد آسیب زدن دارد.
بهر درمان درد سر دادن طبیبان را چه سود
چون مریض عشق جز مردن ندارد چاره‌ای
هوش مصنوعی: برای درمان درد، کمک پزشکان چه فایده‌ای دارد وقتی که بیمار عشق هیچ راه حل دیگری جز مرگ ندارد؟
گر ز بی‌دردی بود غافل ز من آن هم خوش است
تا به کام دل کنم در روی او نظاره‌ای
هوش مصنوعی: اگر از درد و رنج بی‌خبر باشم، باز هم خوشحال‌ترم تا اینکه بتوانم در چهره او، آنگونه که دلم می‌خواهد، نگاهی بیندازم.
بهر آزارم رقیب آن تندخو را تیز کرد
آهنی افروخت آتش بهر من از خاره‌ای
هوش مصنوعی: برای آزار من، رقیب خشمگین، آهنی داغ را به آتش کشیده تا از خارهای کوچک من را آزار دهد.
حیرت حال من انجم را ز گشتن باز داشت
تا نماند غیر اشکم کوکب سیاره‌ای
هوش مصنوعی: حیرت و شگفتی من باعث شده که ستاره‌ها از چرخش خود باز بمانند و تنها چیزی که باقی مانده، اشک من است که به مانند یک ستاره درخشان می‌درخشد.
نی فضولی راست سر منزل سر کویت همین
سر بدان جا می‌نهد هر جا که هست آواره‌ای
هوش مصنوعی: رود نی، بی‌قرار و سرگردان، به سوی خانه‌ی تو می‌رود و هر جا که برود، نشان از نایابی و بی‌پناهی دارد.