گنجور

شمارهٔ ۳۶۳

نمی خواهم که گوید هیچ کس احوال من با او
که می میرم ز غیرت گر کسی گوید سخن با او
ز بیم آن که دردم را به لطفی کم نگرداند
نمی خواهم کنم اظهار درد خویشتن با او
ز جان مستغنیم با ذوق داغت زآن که می دانم
که گر بیرون رود جان زنده می ماند بدن با او
از آن رو با تنم میلیست جانم را که می داند
ز پیکان تو دارد بهره تا هست تن با او
چنان با آتش دل بی تو جانم الفتی دارد
که می آرد برون هر دم سر از یک پیرهن با او
چراغی در فلک افروختم از برق آه خود
که هر شب هست روشن قدسیان را انجمن با او
زنم هر روز چتری در چمن از دود دل تا شب
ز غیرت تا نباشد سایه در سیر چمن با او
فضولی از وصال دوست منعم می کند زاهد
غمی دارم که ممکن نیست یک دم زیستن با او

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نمی خواهم که گوید هیچ کس احوال من با او
که می میرم ز غیرت گر کسی گوید سخن با او
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم هیچ کس درباره حال و احوال من با او سخن بگوید، زیرا اگر کسی بخواهد در این مورد صحبت کند، از غیرتم می‌می‌رود.
ز بیم آن که دردم را به لطفی کم نگرداند
نمی خواهم کنم اظهار درد خویشتن با او
هوش مصنوعی: من از ترس اینکه مبادا محبت او درد مرا کم کند، احساس درد خود را با او در میان نمی‌گذارم.
ز جان مستغنیم با ذوق داغت زآن که می دانم
که گر بیرون رود جان زنده می ماند بدن با او
هوش مصنوعی: ما به جان خود وابسته نیستیم و از عشق تو لذت می‌بریم، زیرا می‌دانیم که اگر جان از بدن خارج شود، بدن همچنان زنده خواهد ماند.
از آن رو با تنم میلیست جانم را که می داند
ز پیکان تو دارد بهره تا هست تن با او
هوش مصنوعی: به خاطر پیوندی که با جسمم دارم، جانم به خاطر این که می‌داند پیکان تو به آن نفع می‌رساند، به آن وابسته است تا زمانی که جسم وجود دارد.
چنان با آتش دل بی تو جانم الفتی دارد
که می آرد برون هر دم سر از یک پیرهن با او
هوش مصنوعی: دل من بی تو به آتش می‌سوزد و چنان به آن عادت کرده‌ام که هر لحظه احساس می‌کنم مانند یک پیراهن در حال بیرون آمدن از این آتش هستم.
چراغی در فلک افروختم از برق آه خود
که هر شب هست روشن قدسیان را انجمن با او
هوش مصنوعی: من با ناله و گریه‌ام چراغی در آسمان روشن کرده‌ام که هر شب، فرشتگان به خاطر آن دور هم جمع می‌شوند.
زنم هر روز چتری در چمن از دود دل تا شب
ز غیرت تا نباشد سایه در سیر چمن با او
هوش مصنوعی: هر روز چتری در باغ می‌زنم تا از غم دل دور بمانم و تا شب حواسم باشد که کسی سایه‌اش بر روی او نیفتد.
فضولی از وصال دوست منعم می کند زاهد
غمی دارم که ممکن نیست یک دم زیستن با او
هوش مصنوعی: دوستی به من کمکی نمی‌کند و زاهد، به خاطر این که دل خوشی ندارم، غمی دارم که نمی‌توانم حتی یک لحظه با او زندگی کنم.