گنجور

شمارهٔ ۳۵۱

نمی دانم چه بد کردم چرا رنجید یار از من
که افکند از نظر برداشت چشم اعتبار از من
مگر از خاکساریهای من کردند آگاهش
که بنشستست بر آیینه طبعش غبار از من
نسودم بر کف پای لطیفش خار مژگان را
چه باشد موجب رنجیدن آن گل عذار از من
ازو این زهر چشم و چین ابرو نیست بی وجهی
ادای ناخوشی سر زد مگر بی اختیار از من
زنم سر بر زمین هر جا روم چون آب زین غصه
که دامن می کشد آن سرو می گیرد کنار از من
بدادم جان نکردم یار را رسوا بشرح غم
اگر می بود مجنون زنده می آموخت کار از من
فضولی کرد سرگردان مرا بی ماه رخساری
نمی‌دانم چه در دل داشت دور روزگار از من

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نمی دانم چه بد کردم چرا رنجید یار از من
که افکند از نظر برداشت چشم اعتبار از من
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه اشتباهی کردم که محبوب از من دلگیر شد و نگاه محبت‌آمیزش را از من گرفت.
مگر از خاکساریهای من کردند آگاهش
که بنشستست بر آیینه طبعش غبار از من
هوش مصنوعی: آیا از humble بودن من باخبر شد که تمام ناپاکی‌ها و غبارها را از روی دلش برداشت و به خود نگاه کرد؟
نسودم بر کف پای لطیفش خار مژگان را
چه باشد موجب رنجیدن آن گل عذار از من
هوش مصنوعی: من هرگز بر پای نرم و لطیف او آرام نگرفته‌ام، پس چطوره که خار مژگانش می‌تواند باعث ناراحت شدن آن گل صورت شود؟
ازو این زهر چشم و چین ابرو نیست بی وجهی
ادای ناخوشی سر زد مگر بی اختیار از من
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زهر چشم و زیبایی ابروهای او دلیل خاصی ندارد و به نظر می‌رسد که حالتی ناخوشایند از او بروز کرده، اما این رفتار به طور ناخودآگاه و بدون قصد از جانب من بوده است.
زنم سر بر زمین هر جا روم چون آب زین غصه
که دامن می کشد آن سرو می گیرد کنار از من
هوش مصنوعی: هر جا که می‌روم، همسرم بر زمین می‌افتد و مانند آب در حال گریه است. این غصه که او از آن رنج می‌برد، مانند سرو آرام و باوقار از من فاصله می‌گیرد.
بدادم جان نکردم یار را رسوا بشرح غم
اگر می بود مجنون زنده می آموخت کار از من
هوش مصنوعی: من جانم را فدای یار کردم و او را رسوا نکردم. اگر مجنون زنده بود، از من می‌آموخت چگونه برای غم‌هایم شرح بدهم.
فضولی کرد سرگردان مرا بی ماه رخساری
نمی‌دانم چه در دل داشت دور روزگار از من
هوش مصنوعی: مرا بی‌تابی و بی‌خبر از حال خود کرده است. در چهره‌ام هیچ نوری نیست و نمی‌فهمم که در دل او چه می گذرد. روزگار دور و برم را پر کرده و از من دور شده است.