گنجور

شمارهٔ ۳۴۹

غم لعل ترا در سینه جا کردم که جان است این
تمنای حیات جاودان دارم از آن است این
مکن لیلی وش من گوش بر افسانه مجنون
حدیث درد من بشنو که به ز آن داستان است این
ز شرم صورت خوب تو می گردد پری پنهان
چه حاجت من کنم اظهار این معنی عیان است این
لگدکوب رقیبت شد تن اندوه پروردم
مگو تن پیش سگ افتاده مشتی استخوان است این
هوا از شاخ گل پیکان خونین می کشد گویا
بدل خوردست تیر رشک قدت را نشان است این
قرارم برد رفتارت سرشکم ریخت گفتارت
چه قد دل‌ستان است آن چه لعل درفشان است این
فضولی می‌رسد هرشب به مه فریاد و افغانت
شبی آن مه نمی‌پرسد چه فریاد و فغان است این

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غم لعل ترا در سینه جا کردم که جان است این
تمنای حیات جاودان دارم از آن است این
هوش مصنوعی: غصه و اندوهی که برای جمال تو در دل نگه داشته‌ام، به این دلیل است که این احساس عمیق، همانند زندگی‌ام، برای من ارزشمند و جاودانه است.
مکن لیلی وش من گوش بر افسانه مجنون
حدیث درد من بشنو که به ز آن داستان است این
هوش مصنوعی: ای خوش‌چهره! به سخنان پرماجرا و افسانه‌ی مجنون گوش نده، بلکه درد و داستان من را بشنو، که حال من از آن قصه‌ی عاشقانه واقعی‌تر است.
ز شرم صورت خوب تو می گردد پری پنهان
چه حاجت من کنم اظهار این معنی عیان است این
هوش مصنوعی: زیبایی چهره‌ات آنچنان مسحورکننده است که حتی پری‌ها از شرم نمی‌توانند خود را نمایان کنند. این نشان می‌دهد که نیازی به بیان احساساتم نیست؛ این حقیقت به وضوح قابل درک است.
لگدکوب رقیبت شد تن اندوه پروردم
مگو تن پیش سگ افتاده مشتی استخوان است این
هوش مصنوعی: رقیب تو باعث زخم و دردهای فراوانی برای من شده است. اما نباید بگویی که جسم من به گونه‌ای است که تنها تکه‌ای از استخوان است و به دست سگ‌ها افتاده.
هوا از شاخ گل پیکان خونین می کشد گویا
بدل خوردست تیر رشک قدت را نشان است این
هوش مصنوعی: هوا به نظر می‌رسد که از ساقه گل، نشانه‌ای از خون می‌گیرد، انگار که تیر حسودی به زیبایی تو شلیک شده است.
قرارم برد رفتارت سرشکم ریخت گفتارت
چه قد دل‌ستان است آن چه لعل درفشان است این
هوش مصنوعی: رفتار تو، آرامش من را از بین برد و کلامت آن‌قدر دل‌ربا و جذاب است که مانند جواهر درخشان، توجه مرا جلب کرده است.
فضولی می‌رسد هرشب به مه فریاد و افغانت
شبی آن مه نمی‌پرسد چه فریاد و فغان است این
هوش مصنوعی: هر شب، فضولی به زیبایی تو می‌رسد و صدای ناله و شکایت تو را می‌شنود، اما آن زیبایی هیچ وقت از تو نمی‌پرسد که علت این ناله‌ها چیست.