شمارهٔ ۲۹۸
سرو نازم نشد آگه ز نیازم چه کنم
بکه گویم غم دل آه چه سازم چه کنم
می کنم ناله چو بر زلف گره می بندی
می کند کوتهی عمر درازم چه کنم
بودم از قید جنون رسته نمودی سر زلف
بست تقدیر بدان سلسله بازم چه کنم
من که شمع شب هجرم همه شب تا بسحر
نکنم گریه نسوزم نگدازم چه کنم
من بی کس بکه گویم غم خورشید و شان
نیست جز سایه کسی محرم رازم چه کنم
من بخود مایل خوبان جفا پیشه نیم
می ربایند بصد عشوه و نازم چه کنم
می کنی منع فضولی که دگر عشق مباز
عشقبازی نکنم عشق نبازم چه کنم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سرو نازم نشد آگه ز نیازم چه کنم
بکه گویم غم دل آه چه سازم چه کنم
هوش مصنوعی: من به این سرو ناز فکر میکنم که از نیازهایم بیخبر است. نمیدانم چطور احساسات درونم را به او بگویم و درد دل را چگونه بیان کنم.
می کنم ناله چو بر زلف گره می بندی
می کند کوتهی عمر درازم چه کنم
هوش مصنوعی: من با صدای نالهای به خاطر تو شکایت میکنم، چون وقتی تو گیسوانت را گره میزنی، باعث میشوی عمر دراز من کوتاهتر شود. چه کاری از دستم برمیآید؟
بودم از قید جنون رسته نمودی سر زلف
بست تقدیر بدان سلسله بازم چه کنم
هوش مصنوعی: من از جنون رهایی یافتم، اما تو به خاطر تقدیر و با آن گیسوی زیبایت دوباره مرا در قید و بند کشیدی. حالا چه کار باید بکنم؟
من که شمع شب هجرم همه شب تا بسحر
نکنم گریه نسوزم نگدازم چه کنم
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که در شب جدایی میسوزد و تا صبح گریه میکنم. نمیتوانم بسوزم و خودم را ذوب کنم، چه باید بگویم یا چه کار کنم؟
من بی کس بکه گویم غم خورشید و شان
نیست جز سایه کسی محرم رازم چه کنم
هوش مصنوعی: من به تنهایی نمیتوانم از غم خورشید بگویم و تنها سایهای از کسی که رازهایم را میداند، در کنارم نیست. چه باید بکنم؟
من بخود مایل خوبان جفا پیشه نیم
می ربایند بصد عشوه و نازم چه کنم
هوش مصنوعی: من به خودم تمایل دارم، اما خوبان که معصیت میکنند، من را با فریب و ناز میدزدند؛ من چه باید بکنم؟
می کنی منع فضولی که دگر عشق مباز
عشقبازی نکنم عشق نبازم چه کنم
هوش مصنوعی: تو مرا از پرداختن به عشق منع میکنی و میگویی دیگر عشقبازی نکن. حال اگر نتوانم در عشق بازی کنم، پس چه باید بکنم؟