گنجور

شمارهٔ ۲۹۳

بدلبری سر و کاری درین دیار ندارم
درین دیار چه مانم چو هیچ کار ندارم
مرا نمی شمرد آن مه از سکان در خود
برون روم چو درین شهر اعتبار ندارم
مصیبت است بغربت غم هجوم رقیبان
خوش است این که درین ملک هیچ یار ندارم
کمند شوق مرا می کشد بمأمن اصلی
درین نشیمن حیرت ازان قرار ندارم
ندیم روضه انسم چو بلبلان هوایی
هوای دیدن این باغ و این بهار ندارم
ربوده است ز دست من اختیار نگاری
چه گونه یار دگر گیرم اختیار ندارم
ز فیض فقر فضولی همین سعادت من بس
که اختلاط با بنای روزگار ندارم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدلبری سر و کاری درین دیار ندارم
درین دیار چه مانم چو هیچ کار ندارم
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که در این سرزمین برای جذابیت و زیبایی خود هیچ فعالیتی ندارم و وقتی در اینجا هیچ کار مؤثری نمی‌کنم، چرا باید بمانم؟
مرا نمی شمرد آن مه از سکان در خود
برون روم چو درین شهر اعتبار ندارم
هوش مصنوعی: آن ماه دریا را به من توجهی ندارد و من از کشتی به بیرون می‌روم، زیرا در این شهر شان و اعتباری برایم نیست.
مصیبت است بغربت غم هجوم رقیبان
خوش است این که درین ملک هیچ یار ندارم
هوش مصنوعی: در غربت، مشکلات زیادی وجود دارد و رنجی که از جانب رقیبان به فرد می‌رسد، سخت است. اما در این کشور خوشحالم که هیچ دوست و یاری ندارم.
کمند شوق مرا می کشد بمأمن اصلی
درین نشیمن حیرت ازان قرار ندارم
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاق من همچون تله‌ای است که مرا به سوی مکان اصلی‌ام می‌کشد و من در این جایگاه پر از حیرتم، نمی‌توانم آرامش داشته باشم.
ندیم روضه انسم چو بلبلان هوایی
هوای دیدن این باغ و این بهار ندارم
هوش مصنوعی: دوست من، مانند بلبل‌ها، دلم می‌خواهد به این باغ و بهار نگاه کنم، اما چنین حالتی را ندارم.
ربوده است ز دست من اختیار نگاری
چه گونه یار دگر گیرم اختیار ندارم
هوش مصنوعی: اختیار و قدرت انتخاب از دست من خارج شده است و نمی‌دانم چطور می‌توانم محبوب دیگری پیدا کنم، زیرا دیگر هیچ اختیاری ندارم.
ز فیض فقر فضولی همین سعادت من بس
که اختلاط با بنای روزگار ندارم
هوش مصنوعی: از نعمت فقر و نداشتن، همین برای من کافی است که با ساختار و نظم روزگار در هم آمیخته نیستم.