گنجور

شمارهٔ ۲۷۲

بی خط سبزت شبی هر جا که منزل داشتم
تا سحر چون سبزه پا از رشک در گل داشتم
دوش شمعی بود همرازم که از روشن دلی
بود او را بر زبان من هر چه در دل داشتم
بود اسباب کمال رفعتم چون مه تمام
چون نباشد آفتابی در مقابل داشتم
بود صد فرهاد را بر صورت حالم حسد
در نظر تا نقش آن شیرین شمایل داشتم
بر من دیوانه تشویش خرد حکمی نداشت
سوری از سودا حصاری از سلاسل داشتم
آفرین ای زورق ساغر رهاندی از غمم
من درین دریا کجا امید ساحل داشتم
گر تهی دستم ز دین و دل فضولی دور نیست
عشق بربود از کف من آنچه حاصل داشتم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی خط سبزت شبی هر جا که منزل داشتم
تا سحر چون سبزه پا از رشک در گل داشتم
هوش مصنوعی: در شبی که در جایی اقامت داشتم، تا سحر، حسرت لبخند سبز تو مثل گیاهی بود که از زیبایی گل، پا گذاشته بود.
دوش شمعی بود همرازم که از روشن دلی
بود او را بر زبان من هر چه در دل داشتم
هوش مصنوعی: دیشب شمعی همراه من بود که به خاطر دل روشنش، هر آنچه در دل داشتم را بر زبانم آورد.
بود اسباب کمال رفعتم چون مه تمام
چون نباشد آفتابی در مقابل داشتم
هوش مصنوعی: به من امکانات و ابزارهایی داده شده که به مقام و کمال برسم، مانند ماهی که در شب کامل می‌تابد. اما اگر در مقابل من هیچ نوری نباشد، چگونه می‌توانم درخششی داشته باشم؟
بود صد فرهاد را بر صورت حالم حسد
در نظر تا نقش آن شیرین شمایل داشتم
هوش مصنوعی: حسادت صد نفر به حال من به خاطر اینکه چهره آن شیرین را در ذهن دارم.
بر من دیوانه تشویش خرد حکمی نداشت
سوری از سودا حصاری از سلاسل داشتم
هوش مصنوعی: من دیوانه‌ای هستم که در تنگنای فکر و نگرانی، هیچ حکمی ندارم. در دل خود از عشق گرفتار شده‌ام و دور خود را زنجیرهایی از اندیشه‌های پریشان پیچیده‌ام.
آفرین ای زورق ساغر رهاندی از غمم
من درین دریا کجا امید ساحل داشتم
هوش مصنوعی: ای چای‌خانه‌دار، تو مرا از غم و اندوه نجات دادی؛ در این دریای بی‌پایان که هیچ امیدی به رسیدن به ساحل نداشتم.
گر تهی دستم ز دین و دل فضولی دور نیست
عشق بربود از کف من آنچه حاصل داشتم
هوش مصنوعی: اگر از ایمان و دل خالی باشم، دور نیست که عشق آنچه را که داشتم، از من برباید.