گنجور

شمارهٔ ۲۵۵

بسی بی داد در عشق از بتان سیمتن دیدم
ز بی داد بتان کافر نبیند آنچه من دیدم
گذشتم سر بسر بر ماجرای لیلی و مجنون
بیان حسن تو شرح بلای خویشتن دیدم
نشانی از خود و تمثالی از تو یافتم هر جا
کشیده صورت شیرین و نقش کوهکن دیدم
ز چاک پیرهن گفتم که بینم آن تن نازک
لطافت بین که چون کردم نظر هم پیرهن دیدم
تو کاکل می گشادی دوش من نظاره می کردم
ز دلهای حزین صد مبتلا در هر شکن دیدم
هزاران زاهد از رشک رخت شد بت پرست اما
هزاران برهمن را هم زرشک بت شکن دیدم
فضولی شمع اگر بر گریه ام خندد عجب نبود
که من هم مدتی بر گریه‌های شمع خندیدم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بسی بی داد در عشق از بتان سیمتن دیدم
ز بی داد بتان کافر نبیند آنچه من دیدم
هوش مصنوعی: در عشق، من بسیاری از بی‌عدالتی‌ها را از سوی معشوقان زیبای سیمتن دیده‌ام؛ اما کافران هرگز آنچه را که من دیده‌ام، نمی‌توانند ببینند.
گذشتم سر بسر بر ماجرای لیلی و مجنون
بیان حسن تو شرح بلای خویشتن دیدم
هوش مصنوعی: من از تجربه‌های عاشقانه لیلی و مجنون گذشتم و وقتی به زیبایی‌های تو فکر کردم، درد و رنج‌های خود را نیز در آن یافتم.
نشانی از خود و تمثالی از تو یافتم هر جا
کشیده صورت شیرین و نقش کوهکن دیدم
هوش مصنوعی: هر جا که به زیبایی نگاه می‌کنم و نشانی از زیبایی‌های عالم می‌بینم، به یاد تو و ویژگی‌هایت می‌افتم.
ز چاک پیرهن گفتم که بینم آن تن نازک
لطافت بین که چون کردم نظر هم پیرهن دیدم
هوش مصنوعی: گفتم از شکاف پیراهن ببینم آن بدن نازک و لطیف را، ولی وقتی نگاه کردم فقط پیراهن را دیدم.
تو کاکل می گشادی دوش من نظاره می کردم
ز دلهای حزین صد مبتلا در هر شکن دیدم
هوش مصنوعی: تو بامداد دیروز موهایت را باز می‌کردی و من با دلی پر از غم، از میان آن چین و شکن‌ها، افراد زیادی را که به عشق مبتلا بودند، تماشا می‌کردم.
هزاران زاهد از رشک رخت شد بت پرست اما
هزاران برهمن را هم زرشک بت شکن دیدم
هوش مصنوعی: هزاران زاهد به خاطر زیبایی تو به پرستش بت‌ها روی آورده‌اند، اما در عوض، هزاران برهمن را نیز دیده‌ام که بت‌شکن و عاشق تو شده‌اند.
فضولی شمع اگر بر گریه ام خندد عجب نبود
که من هم مدتی بر گریه‌های شمع خندیدم
هوش مصنوعی: اگر شمعی به گریه‌ام بخندد، جای تعجب نیست؛ چون من هم مدتی به گریه‌های شمع خندیده‌ام.