شمارهٔ ۲۴۷
شب عیدست چندانی امان ای عمر مستعجل
که صبح آید کشد تیغ و کند قربانم آن قاتل
ز کویش کرده ام عزم سفر ای گریه کاری کن
که در اول قدم ماند مرا از اشک پا در گل
بهر پی ناقه داغی می نهد از هجر بر جانم
میفزا داغ دردم ساربان آهسته ران محمل
ره غربت گزیدم ای قد خم گشته یاری ده
که عزم این ره از خار مژه بر من شود مشکل
چو خس بی اختیارم می برد اشک از سر کویش
فکن سنگی براهم ای فلک هر جا شوم مایل
گرفته دامنم چاک گریبان درد و داغ او
مرا منعیست این حال از قبول هجر و من غافل
فضولی دامن اقبال وصلش را مده از کف
چو خورشید ار زند صد تیغ چون سایه ازو مگسل
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شب عیدست چندانی امان ای عمر مستعجل
که صبح آید کشد تیغ و کند قربانم آن قاتل
هوش مصنوعی: در شب عید، زمان زیادی برای خوشگذرانی و لذتبردن نیست، زیرا عمر کوتاه است و صبح نزدیک است. روزی خواهد آمد که این شادی به سر آمده و باید به واقعیتهای تلخ زندگی بپردازیم، که در آن زمان، کسی که این شادی را از ما گرفته، به نوعی همچون یک قاتل به نظر میرسد.
ز کویش کرده ام عزم سفر ای گریه کاری کن
که در اول قدم ماند مرا از اشک پا در گل
هوش مصنوعی: از کوی تو تصمیم به سفر گرفتم، ای گریه! کاری کن که در نخستین قدم به خاطر اشکم در گل ماندهام.
بهر پی ناقه داغی می نهد از هجر بر جانم
میفزا داغ دردم ساربان آهسته ران محمل
هوش مصنوعی: در پی شتر، غم و داغی به یاد جدایی بر جانم میافزاید. ای سوار، آرامتر زودتر بار را ببرید.
ره غربت گزیدم ای قد خم گشته یاری ده
که عزم این ره از خار مژه بر من شود مشکل
هوش مصنوعی: در راه غم و دوری از وطن قدم گذاشتهام، ای یاری که قامتت خم شده، مرا یاری کن؛ زیرا تصمیم به ادامه این مسیر برایم بسیار دشوار شده و مشکلات زیادی بر سر راهم قرار گرفته است.
چو خس بی اختیارم می برد اشک از سر کویش
فکن سنگی براهم ای فلک هر جا شوم مایل
هوش مصنوعی: مانند علفی بیاختیار هستم که اشکهایم از سر کوی تو میریزد. ای آسمان، سنگی بر سرم بریز، چون هر کجا بروم، دلم به سوی تو مایل است.
گرفته دامنم چاک گریبان درد و داغ او
مرا منعیست این حال از قبول هجر و من غافل
هوش مصنوعی: غم و درد او مانند دامی به من چسبیده و نمیتوانم از آن فرار کنم. این وضعیت باعث شده که نتوانم جدایی او را بپذیرم، در حالی که خودم از این حال غافل هستم.
فضولی دامن اقبال وصلش را مده از کف
چو خورشید ار زند صد تیغ چون سایه ازو مگسل
هوش مصنوعی: فضولی و کنجکاوی در امور شخصی دیگران را کنار بگذار و اجازه نده که شانس و خوشبختی از دستت برود. اگر او مانند خورشید درخشان است و به تو توجه میکند، مانند سایهای که از خورشید جدا نمیشود، به او نزدیک بمان.