شمارهٔ ۲۴۵
متصل دارد سر سودای ابروی تو دل
هیچ کس در سر چنین سودا ندارد متصل
روی چشم من سیه کز دیدن بی اختیار
از تو می سازد مرا در سر نگاهی منفعل
بت پرستیدن نخواهد بود بی وجهی مگر
صورتی بردند زان پیکر سوی چین و چگل
با رقیبان عهد و پیمان تو چون دارد ثبات
کی توان گفتن ترا بد عهدی و پیمان گسل
زآه و اشکم سر کشید آن سرو و چندان دور نیست
سر کشیدن سرو را ز آب و هوای معتدل
ساخت ترکیب ترا از جان و دل روزی که گشت
نقش پیوند قضا صورت نگار آب و گل
بست عهد نقد جان دادن فضولی در رهت
آن مبادا گر تو او را بخت بد سازد خجل
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
متصل دارد سر سودای ابروی تو دل
هیچ کس در سر چنین سودا ندارد متصل
هوش مصنوعی: دل هر کسی در آرزوی چهره زیبای تو به اندازه دل من دوخته نشده است.
روی چشم من سیه کز دیدن بی اختیار
از تو می سازد مرا در سر نگاهی منفعل
هوش مصنوعی: چشمان سیاه تو برایم جذابیتی دارد که باعث میشود هر بار به تو نگاه کنم، ناخواسته احساسی عمیق و خاص در من ایجاد شود.
بت پرستیدن نخواهد بود بی وجهی مگر
صورتی بردند زان پیکر سوی چین و چگل
هوش مصنوعی: پرستش بت به خاطر بیدلی نخواهد بود، مگر اینکه ظاهری از آن چهره زیبا به سمت چین و چگل آورده شود.
با رقیبان عهد و پیمان تو چون دارد ثبات
کی توان گفتن ترا بد عهدی و پیمان گسل
هوش مصنوعی: وقتی که تو با رقیبان خود عهد و پیمان داری و آن را محکم نگه میداری، چگونه میتوان گفت که تو به عهد و پیمان خود وفادار نیستی و آنها را نقض میکنی؟
زآه و اشکم سر کشید آن سرو و چندان دور نیست
سر کشیدن سرو را ز آب و هوای معتدل
هوش مصنوعی: از غم و اشکی که دارم، آن سرو زیبایی سر برآورد و این دور نیست که بخواهد از آب و هوای دلپذیر سر برآورد.
ساخت ترکیب ترا از جان و دل روزی که گشت
نقش پیوند قضا صورت نگار آب و گل
هوش مصنوعی: در روزی که سرنوشت به خلق جسم و جان انسان اقدام کرد، ترکیب وجود تو با عشق و احساس به وجود آمد.
بست عهد نقد جان دادن فضولی در رهت
آن مبادا گر تو او را بخت بد سازد خجل
هوش مصنوعی: عهد و پیمانی که برای جان دادن در راه تو بستهام، مبادا که بخت بد به سراغ او بیاید و او را خجالتزده کند.