شمارهٔ ۲۳۱
گشت محرم در حریم وصل جانانم چراغ
آتشی از رشک زد در رشته جانم چراغ
رشته دارد در آتش می دهد هر لحظه یاد
زان رخ تابنده و زلف پریشانم چراغ
روز وصل ای لاله رخ داغی نهادی بر دلم
سوختی بهر شب تاریک هجرانم چراغ
در ره عشق از شب تاریک هجرانم چه غم
پیش ره بس برق آه آتش افشانم چراغ
با وجود ذوق وصل خود ز من هستی مجو
هست دیدار تو صبح و جان سوزانم چراغ
تا نبینم سوی غیر از شعله میل آتشین
بی تو هردم می کشد در چشم گریانم چراغ
سوخت صد پروانه را بر حال من دل هر کجا
بر زبان آورد شرح سوز پنهانم چراغ
در چراغ ما فروغی نیست شبها بی رخت
زانکه می گیرد ز آب دیده ما نم چراغ
شمع را دامن کش ای فانوس بنشان گوشه
کامشب از مه طلعتی دارد شبستانم چراغ
شام غم روشن نمیگردد فضولی خانهام
گر فروزد چرخ از خورشید رخشانم چراغ
شمارهٔ ۲۳۰: گر نه در دل مهر آن روی چو مه دارد چراغشمارهٔ ۲۳۲: به خود نگذاشتم دامان آن چابکسوار از کف
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گشت محرم در حریم وصل جانانم چراغ
آتشی از رشک زد در رشته جانم چراغ
هوش مصنوعی: در حریم وصال محبوبم، مانند چراغی روشن شدم که آتش رشک در وجودم شعلهور شده است.
رشته دارد در آتش می دهد هر لحظه یاد
زان رخ تابنده و زلف پریشانم چراغ
هوش مصنوعی: در آتش زندگی، داغی از یاد آن چهره درخشان و موهای پریشانم هر لحظه برایم روشنایی میآورد.
روز وصل ای لاله رخ داغی نهادی بر دلم
سوختی بهر شب تاریک هجرانم چراغ
هوش مصنوعی: در روز وصل، ای لاله، با زیباییات داغی بر دلم گذاشتی. تو برای شب تاریک جداییام، مثل چراغی روشنی بخشیدی و مرا به امید و روشنی دعوت کردی.
در ره عشق از شب تاریک هجرانم چه غم
پیش ره بس برق آه آتش افشانم چراغ
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، از درد و غم شبهای تنهایی، نگران نیستم؛ زیرا با هر آهی که میکشم، آتش عشق را روشن میکنم.
با وجود ذوق وصل خود ز من هستی مجو
هست دیدار تو صبح و جان سوزانم چراغ
هوش مصنوعی: با وجود اینکه به شوق دیدار تو زندگی میکنم، از من انتظاری نداشته باش. دیدار تو صبح را شگفتانگیز کرده و دلم را میسوزاند.
تا نبینم سوی غیر از شعله میل آتشین
بی تو هردم می کشد در چشم گریانم چراغ
هوش مصنوعی: هر زمان که تو را نمیبینم و به غیر از آتش شوق تو فکر نمیکنم، شعلههای غم و اشتیاق در چشمانم مانند چراغی میدرخشد و مرا میآزارد.
سوخت صد پروانه را بر حال من دل هر کجا
بر زبان آورد شرح سوز پنهانم چراغ
هوش مصنوعی: صد پروانه به خاطر وضعیت من سوختند. هر کس که به من نگاه کرد، داستان درد نهفتهام را گفت.
در چراغ ما فروغی نیست شبها بی رخت
زانکه می گیرد ز آب دیده ما نم چراغ
هوش مصنوعی: چراغ ما در شبها روشنایی ندارد و به خاطر نبود تو، اشکهایم بر آن میافتد و آن را خاموش میکند.
شمع را دامن کش ای فانوس بنشان گوشه
کامشب از مه طلعتی دارد شبستانم چراغ
هوش مصنوعی: ای فانوس، شمع را به کنار بگذار و امشب در گوشهای بنشین؛ چراکه شب من به خاطر ماهی که دارد، حال و هوای خاصی پیدا کرده است.
شام غم روشن نمیگردد فضولی خانهام
گر فروزد چرخ از خورشید رخشانم چراغ
هوش مصنوعی: شبهای غم به دل روشن نمیشود، حتی اگر آسمان با نور خورشید پرنور شود، خانهام همچنان تاریک است.