گنجور

شمارهٔ ۲۱

تحیر بست در شرح غم عشقت زبانم را
چه گویم بر تو چون ظاهر کنم راز نهانم را
به سوزِ دل ز وصلَت چاره ای جُستم ، ندانستم،
که آتش بیش خواهد سوخت از نزدیک جانم را
شدی غایب ز چشمم ، شد دلم صد پاره از غیرت،
کز آن ، هر پاره جایی می رود از پِی گمانم را
ز غیرت سوخت ای خورشید جانم رحم بر من کن
بهر خاکی میفکن سایه سرو روانم را
رقیبی را سگ خود خواند یارم جای آن باشد
که سوزد آتش این رشک مغز استخوانم را
ز ذوق درد و داغش می کند آگه ازانست این
که با جان حزین ربطیست جسم ناتوانم را
فضولی کی توانم رست در عالم ز رسوایی
مگر در تن کمال ضعف ره بندد فغانم را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تحیر بست در شرح غم عشقت زبانم را
چه گویم بر تو چون ظاهر کنم راز نهانم را
هوش مصنوعی: در حیرتم که چگونه درباره غم عشق تو سخن بگویم. چگونه می‌توانم راز پنهانم را به تو آشکار کنم؟
به سوزِ دل ز وصلَت چاره ای جُستم ، ندانستم،
که آتش بیش خواهد سوخت از نزدیک جانم را
هوش مصنوعی: از روی درد و عشق به تو، تلاش کردم راهی برای تسکین پیدا کنم، اما نمی‌دانستم که این احساس درونم از نزدیک‌تر، جانم را بیشتر خواهد سوزاند.
شدی غایب ز چشمم ، شد دلم صد پاره از غیرت،
کز آن ، هر پاره جایی می رود از پِی گمانم را
هوش مصنوعی: وقتی از نظرم غایب شدی، دل من به شدت شکسته و پر از حسادت شده است. به گونه‌ای که هر تکه از دل من به سمت جایی می‌رود و به گمانم تو را دنبال می‌کند.
ز غیرت سوخت ای خورشید جانم رحم بر من کن
بهر خاکی میفکن سایه سرو روانم را
هوش مصنوعی: ای خورشید، از شدت غیرت و عشق خودم بسوختم، لطفاً بر من رحم کن و سایه‌سار سرو پایدارم را بر روی خاک نریزد.
رقیبی را سگ خود خواند یارم جای آن باشد
که سوزد آتش این رشک مغز استخوانم را
هوش مصنوعی: دوست من به جای رقیب، عزیزش را به سگی تشبیه کرده که در دلش آتش حسادت می‌سوزد؛ آتشی که استخوان و وجودش را می‌نوازد و می‌سوزاند.
ز ذوق درد و داغش می کند آگه ازانست این
که با جان حزین ربطیست جسم ناتوانم را
هوش مصنوعی: از شوق و احساس غصه‌اش، به من آگاهی می‌دهد که این درد و رنج با روح افسرده‌ام پیوند دارد، هرچند که جسمم ناتوان است.
فضولی کی توانم رست در عالم ز رسوایی
مگر در تن کمال ضعف ره بندد فغانم را
هوش مصنوعی: نمی‌توانم در این دنیا از رسوایی نجات پیدا کنم، مگر اینکه ضعف تمام وجودم را در بر بگیرد و بتواند صدای فریاد من را مهار کند.

حاشیه ها

1402/11/10 16:02
سیدمحمد جهانشاهی

به سوزِ دل ز وصلَت چاره ای جُستم ، ندانستم،

1402/11/10 16:02
سیدمحمد جهانشاهی

شدی غایب ز چشمم ، شد دلم صد پاره از غیرت،

1402/11/10 16:02
سیدمحمد جهانشاهی

کز آن ، هر پاره جایی می رود از پِی گمانم را