شمارهٔ ۱۹۳
دل که سوزان بود خندان از رخ آن ماه شد
آنچنان کآتش گل از فیض خلیل الله شد
سینه تنگم دل خون گشته را در حبس داشت
زخم پیکانت ز بهر جستن او راه شد
در زنخدانت دلم از قید نام و ننگ رست
مخلص یوسف ز یاران مخالف خواه شد
داد رخت شادمانی را بسیلاب سرشک
تا دل محزونم از ذوق غمت آگاه شد
سوی من ره یافت هر محنت که ره گم کرده بود
تا شب تاریک من روشن ز برق آه شد
قد کشیدی دیده را تاب تماشایت نماند
خلعت نور نظر بر قامتت کوتاه شد
کعبه ملکست و ملت درگه پیر مغان
قدر دارد تا فضولی خاک این درگاه شد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل که سوزان بود خندان از رخ آن ماه شد
آنچنان کآتش گل از فیض خلیل الله شد
هوش مصنوعی: دل وقتی که سوخته و پر از درد است، با دیدن چهره آن ماه زیبا به قدری شاد و خوشحال میشود که همچون آتش گل، تحول و زیبایی میآفریند.
سینه تنگم دل خون گشته را در حبس داشت
زخم پیکانت ز بهر جستن او راه شد
هوش مصنوعی: سینهام تنگ است و قلبم از درد خونین شده؛ زخمی که از تیر محبت تو به قلبم نشسته، باعث شده تا نتوانم برای جستن تو راهی پیدا کنم.
در زنخدانت دلم از قید نام و ننگ رست
مخلص یوسف ز یاران مخالف خواه شد
هوش مصنوعی: در گردن تو، دل من از قید شهرت و عیب و ننگ آزاد شد. من به خاطر تو، مخلص یوسف شدم و از دوستانی که مخالف هستند، جدا گشتم.
داد رخت شادمانی را بسیلاب سرشک
تا دل محزونم از ذوق غمت آگاه شد
هوش مصنوعی: لباس شادی را به قدری با اشک شستم که دل غمگینم از خوشحالی احساس عمیقتری پیدا کرد.
سوی من ره یافت هر محنت که ره گم کرده بود
تا شب تاریک من روشن ز برق آه شد
هوش مصنوعی: هر مشکلی که در زندگی پیش آمد، به سوی من آمد، گویی این مشکلات در جستجوی راهی بودند و در شب تار من، با نوری از اشک و اندوه روشن شدند.
قد کشیدی دیده را تاب تماشایت نماند
خلعت نور نظر بر قامتت کوتاه شد
هوش مصنوعی: نگاه من از زیبایی تو چنان پر شده که دیگر توان تماشا ندارم، لباس نوری که بر قامت تو تابیده، به نظر من کوچک و ناچیز میآید.
کعبه ملکست و ملت درگه پیر مغان
قدر دارد تا فضولی خاک این درگاه شد
هوش مصنوعی: کعبه متعلق به پادشاهی توست و به قدمت پیر مغان احترام دارد، زیرا حتی خاک این درگاه هم ارزشمند است.