گنجور

شمارهٔ ۱۸۹

چو پاره پاره دل از دیده ترم افتد
هزار شعله آتش به بسترم افتد
نیاورم بنظر آفتاب را ز شرف
دمی که دیده بدان ماه پیکرم افتد
زند بدامن من آفتاب دست ز قدر
گهی که سایه آن سرو بر سرم افتد
خوشم بکنج غم و بی کسی که باشم من
که ره ببزم بتان سمنبرم افتد
بدست اخترم ای کاش برق آتش آه
رسد بچرخ شب غم در اخترم افتد
بیاد لعل تو آتش فتاد در جگرم
که آتشی بدل درد پرورم افتد
بهیچ باب فضولی قرار نیست مرا
مگر دمی که گذر سوی آن درم افتد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو پاره پاره دل از دیده ترم افتد
هزار شعله آتش به بسترم افتد
هوش مصنوعی: وقتی دلم از شدت غم شکسته و اشک‌های چشمانم بریزد، احساس می‌کنم که آتش هزار شعله بر روی سرم می‌افتد.
نیاورم بنظر آفتاب را ز شرف
دمی که دیده بدان ماه پیکرم افتد
هوش مصنوعی: وقتی که نور آفتاب را به چشمم می‌آورم، زیبایی چهره‌ات برایم آن‌قدر جذاب است که خود را فراموش می‌کنم.
زند بدامن من آفتاب دست ز قدر
گهی که سایه آن سرو بر سرم افتد
هوش مصنوعی: زندگی‌ام مانند آفتابی است که با وجود نور و روشنی‌اش، سایه‌ها نیز بر من می‌افتند. گاهی خوشحالی و زیبایی را تجربه می‌کنم و گاهی مشکلات و سختی‌ها بر سرم سایه می‌اندازند.
خوشم بکنج غم و بی کسی که باشم من
که ره ببزم بتان سمنبرم افتد
هوش مصنوعی: من از تنهایی و غم خوشحال می‌شوم، چرا که دور از دیگران، پیوندی با زیبایی‌ها و عشق‌ها دارم.
بدست اخترم ای کاش برق آتش آه
رسد بچرخ شب غم در اخترم افتد
هوش مصنوعی: ای کاش به مدد ستاره‌ام، شعله‌ی آتش و آه از دل پر درد من به دور شب غم برسد و برچرخد.
بیاد لعل تو آتش فتاد در جگرم
که آتشی بدل درد پرورم افتد
هوش مصنوعی: به یاد لب لعل تو، آتشی در دل من ontstad که این آتش ناشی از درد و عشق توست و به جانم شعله می‌کشد.
بهیچ باب فضولی قرار نیست مرا
مگر دمی که گذر سوی آن درم افتد
هوش مصنوعی: من هیچ وقت نمی‌خواهم در امور دیگران دخالت کنم، جز زمانی که اتفاقی به آنجا برسم و مجبور شوم.