گنجور

شمارهٔ ۱۸۸

رنجیدم از دل خواهمش زلف ستمکاری برد
گردد هزاران پاره و هر پاره را تاری برد
تنها نه یار من همین با من ندارد یاری
یاری نمی بینم که او غم از دل یاری برد
خونی که در دل داشتم با خاک کویش ریختم
تا کی دل بی طاقتم هر جا رود باری برد
پیش چراغ ای شمع جولان مکن مپسند دل
هر دم ز بهر سایه ات رشکی ز دیواری برد
آن غمزه را رخصت مده کز عشوه سازی هر زمان
آزار شیدایی دهد آرام افکاری برد
بر خود خیال زیستن بسته دل بی خود ولی
مشکل که آن خونخواره جان از چون تو خونخواری برد
شادم فضولی زان که ره بردم به خاک کوی او
خوش آنکه شیدا بلبلی راهی به گلزاری برد

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رنجیدم از دل خواهمش زلف ستمکاری برد
گردد هزاران پاره و هر پاره را تاری برد
هوش مصنوعی: از دل رنجیده‌ام و در پی این هستم که زلف‌های ستمکارش را به‌دست آورم. حتی اگر این زلف‌ها هزاران پاره شوند و هر پاره‌ای نیز تار باشد، باز هم آن‌ها را می‌خواهم.
تنها نه یار من همین با من ندارد یاری
یاری نمی بینم که او غم از دل یاری برد
هوش مصنوعی: تنها کسی که در کنار من است، یاری نیست که غم را از دل من دور کند. هیچ حامی و همدردی را نمی‌بینم که به من کمک کند و از دردهایم بکاهد.
خونی که در دل داشتم با خاک کویش ریختم
تا کی دل بی طاقتم هر جا رود باری برد
هوش مصنوعی: من احساسو دردی که در دل داشتم، بر روی خاک آن مکان ریختم. تا چه زمانی باید قلب بی‌طاقتم را به حال خود رها کنم و هر جا برود، به بار آن درد ادامه دهم؟
پیش چراغ ای شمع جولان مکن مپسند دل
هر دم ز بهر سایه ات رشکی ز دیواری برد
هوش مصنوعی: ای شمع، در برابر چراغ نرقص و خود را نبر، زیرا دل هر لحظه به خاطر سایه‌ات حسادت می‌کند و این حسادت از دیوار بلند به وجود می‌آید.
آن غمزه را رخصت مده کز عشوه سازی هر زمان
آزار شیدایی دهد آرام افکاری برد
هوش مصنوعی: به او اجازه نده که با ناز و کرشمه‌اش به هر بهانه‌ای به دل شیدایی‌ها آسیب بزند و آرامش افکار را بر هم بزند.
بر خود خیال زیستن بسته دل بی خود ولی
مشکل که آن خونخواره جان از چون تو خونخواری برد
هوش مصنوعی: دل بی‌دغدغه‌ای دارم، اما زندگی برایم دشوار است، چرا که موجودی مانند تو که جان را می‌خورد، از من می‌گیرد.
شادم فضولی زان که ره بردم به خاک کوی او
خوش آنکه شیدا بلبلی راهی به گلزاری برد
هوش مصنوعی: خوشحالم که از راهی به خاک کوی محبوبم رسیدم. چه خوب است که مانند بلبل عاشق، راهی به باغ گل پیدا کرده‌ام.