شمارهٔ ۱۸۳
لطیفست آن پری آن به که از مردم نهان آید
مبادا گر فتد نور نظر بروی گران آید
بسوز ای آتش دل استخوان سینه را یک یک
مبادا تیر آن ابرو کمان بر استخوان آید
رود صد آه من تا آسمان هر دم وزان هریک
بلایی گردد و بر جان من از آسمان آید
شدم محروم تا حدی که نگذارد مرا حیرت
که وصل دوست در دل بگذرد یا بر زبان آید
پی دفع رقیب از آه دل یک دم نیم خالی
یکی از صد هزاران تیر شاید بر نشان آید
بمردن رست دل از جان و آمد جانب کویت
ز جان بگذشت از دست غمت تا کی بجان آید
فضولی نقد جان کردی نثار مژده وصلش
چه خواهی کرد گر ناگاه آن سرو روان آید
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
لطیفست آن پری آن به که از مردم نهان آید
مبادا گر فتد نور نظر بروی گران آید
هوش مصنوعی: آن پری که با لطافتش از چشم مردم پنهان میشود، زیباتر است. زیرا اگر نور نظرش به کسی بیفتد، ممکن است برای او دردسرساز شود.
بسوز ای آتش دل استخوان سینه را یک یک
مبادا تیر آن ابرو کمان بر استخوان آید
هوش مصنوعی: ای آتش دل، بهتر است که استخوان سینه را بسوزانی و هرگز نگذار تیر آن ابرو و کمان بر استخوانت فرود آید.
رود صد آه من تا آسمان هر دم وزان هریک
بلایی گردد و بر جان من از آسمان آید
هوش مصنوعی: هر لحظه از دل من صد آه به آسمان میرود و به ازای هر کدام، بلای تازهای بر جانم میافتد که از آسمان نازل میشود.
شدم محروم تا حدی که نگذارد مرا حیرت
که وصل دوست در دل بگذرد یا بر زبان آید
هوش مصنوعی: بهقدری دلتنگ و سرگشته شدهام که دیگر نه میتوانم در دل خود به یاد وصال دوست فکر کنم و نه حتی این احساس را بر زبان بیاورم.
پی دفع رقیب از آه دل یک دم نیم خالی
یکی از صد هزاران تیر شاید بر نشان آید
هوش مصنوعی: برای دور کردن رقیب از دل، کافی است یک لحظه نیمه خالی از احساسات وجود داشته باشد؛ شاید یکی از هزاران تیر عشق به هدف بزند و به نشانهای برسد.
بمردن رست دل از جان و آمد جانب کویت
ز جان بگذشت از دست غمت تا کی بجان آید
هوش مصنوعی: دل از عشق تو به مرگ نزدیک شده و جانم در این راه به سر میرسد. غم تو به حدی سنگین است که نمیدانم تا کی میتوانم بجان بیاورم.
فضولی نقد جان کردی نثار مژده وصلش
چه خواهی کرد گر ناگاه آن سرو روان آید
هوش مصنوعی: اگر به عشق او جان خود را فدای خبری خوش کردهای، وقتی که ناگهان آن معشوق زیبا بیفتد، چه کاری از دستت برخواهد آمد؟