گنجور

شمارهٔ ۱۷۷

کار من در عاشقی جز با غم یاری نماند
گو برو عقل از سرم با او مرا کاری نماند
رفت مژگانم بسیل اشک از اطراف چشم
در ره خیل خیال گلرخان خاری نماند
عاشقان را تیغ بی صبری ز دام غم رهاند
جز دل زار گرفتارم گرفتاری نماند
خواهدم افکند ضعف از پا چنین کز سیل اشک
در فضای دهر بهر تکیه دیواری نماند
هر که بود از صحبت دلگیر من دامن کشید
همدمم در بزم غم جز ناله زاری نماند
با که بنمایم متاع خویش در بازار دهر
جوهر اسرار معنی را خریداری نماند
شد فضولی نقد عمرم صرف در ایام غم
بهر اظهار غم ایام غمخواری نماند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کار من در عاشقی جز با غم یاری نماند
گو برو عقل از سرم با او مرا کاری نماند
هوش مصنوعی: در عاشقی، جز غم و اندوه چیزی برای من نمانده است. بنابراین، برو و عقل را از سرم بردار که دیگر هیچ کار و تدبیری برای من نمانده است.
رفت مژگانم بسیل اشک از اطراف چشم
در ره خیل خیال گلرخان خاری نماند
هوش مصنوعی: مژگانم پر از اشک شد و از دور چشمم، به خاطر حادثه‌ای که در راه دیدن زیبایی‌های گلرخان رخ داد، هیچ نشانی از خارها باقی نماند.
عاشقان را تیغ بی صبری ز دام غم رهاند
جز دل زار گرفتارم گرفتاری نماند
هوش مصنوعی: عاشقان با تیزبینی و شجاعت، از چنگال غم نجات پیدا می‌کنند، اما من تنها دل زخم‌خورده‌ای دارم که گیر کرده و دیگر راه نجاتی برایم باقی نمانده است.
خواهدم افکند ضعف از پا چنین کز سیل اشک
در فضای دهر بهر تکیه دیواری نماند
هوش مصنوعی: می‌خواهم از پایم ضعف را بیفکنم، زیرا در این دنیا به قدری اشک ریخته شده که دیگر هیچ دیواری برای تکیه‌گاه باقی نمانده است.
هر که بود از صحبت دلگیر من دامن کشید
همدمم در بزم غم جز ناله زاری نماند
هوش مصنوعی: هر کس که به حرف‌های ناراحتم گوش داد، از من فاصله گرفت. در مهمانی غم، جز ناله و گریه چیزی باقی نمانده است.
با که بنمایم متاع خویش در بازار دهر
جوهر اسرار معنی را خریداری نماند
هوش مصنوعی: با چه کسی می‌توانم دارایی خود را در دنیای زمانه به نمایش بگذارم، وقتی که کسی برای خریدن ارزش‌های نهفته و اسرار معانی وجود ندارد؟
شد فضولی نقد عمرم صرف در ایام غم
بهر اظهار غم ایام غمخواری نماند
هوش مصنوعی: من بدون اینکه متوجه باشم، تمام عمرم را صرف روزهای غم و اندوه کرده‌ام، تا اینکه حالا هیچ زمانی برای خوشی و شادابی باقی نمانده است.