گنجور

شمارهٔ ۱۷۰

هر که چراغی ز برق آه ندارد
در شب هجران سوی تو راه ندارد
هر که ندارد دلی چو آینه زاهن
در رخ تو تاب یک نگاه ندارد
هر که ندارد سرشک و آه دمادم
دعوی عشق ار کند گواه ندارد
بی تو سراسیمه اند عقل و دل و جان
همچو سپاهی که پادشاه ندارد
طالب وصل است دل و لیک دمادم
تاب ملاقات گاه گاه ندارد
مهر تو کردست چون هلال قدم را
آنکه تو داری نه مهر ماه ندارد
از غم و اندوه روزگار فضولی
جز در پیر مغان پناه ندارد

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر که چراغی ز برق آه ندارد
در شب هجران سوی تو راه ندارد
هوش مصنوعی: هر کس که در شب غم و دوری از تو، امیدی به روشنی و خوشی ندارد، نمی‌تواند به سوی تو بیاید و به تو نزدیک شود.
هر که ندارد دلی چو آینه زاهن
در رخ تو تاب یک نگاه ندارد
هوش مصنوعی: هر کس دلی ندارد که مانند آینه صاف و شفاف باشد، نمی‌تواند حتی یک نگاه از زیبایی تو را تحمل کند.
هر که ندارد سرشک و آه دمادم
دعوی عشق ار کند گواه ندارد
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش درد و اشک نیست و همیشه آرام است، نمی‌تواند ادعای عاشقی کند و دلیل و گواهی برای این ادعا هم ندارد.
بی تو سراسیمه اند عقل و دل و جان
همچو سپاهی که پادشاه ندارد
هوش مصنوعی: بدون تو، عقل و دل و جان به هم ریخته و آشفتگی دارند، مانند سربازانی که فرمانده‌ای ندارند.
طالب وصل است دل و لیک دمادم
تاب ملاقات گاه گاه ندارد
هوش مصنوعی: دل خواهان وصال است، اما همیشه نمی‌تواند تحمل ملاقات را داشته باشد و این احساس در او به طور مداوم نیست.
مهر تو کردست چون هلال قدم را
آنکه تو داری نه مهر ماه ندارد
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو مانند هلال ماه بر پاهایم نقش بسته است. کسی که تو را دارد، نمی‌تواند با زیبایی و نور ماه مقایسه شود.
از غم و اندوه روزگار فضولی
جز در پیر مغان پناه ندارد
هوش مصنوعی: در روزگار پر از غم و اندوه، تنها دلیلی برای آرامش و پناه‌بردن وجود دارد و آن هم در نزد پیر مغان است.