شمارهٔ ۱۴۷
شب هجران خیالت شمع محنت خانهٔ من شد
دلم را صد چراغ از پرتو آن شمع روشن شد
نزاعی در میان جان و تن انداخت پیکانت
که تن آزرده از جان گشت و جان رنجیده از تن شد
بلای وامق و فرهاد و مجنون جمع شد در من
فلک را دانه چندی پریشان بود خرمن شد
نقاب افکنده از رخ آمد آن گل بیگل رویت
بهار طلعت او آفت گلهای گلشن شد
سوی گلزار رفتم آتش گل بیگل رویت
چنانم سوخت کز خاکسترم گلزار گلخن شد
به پیکان تو طرح عاشقی انداختم در دل
اساس این بنای معتبر را بین که آهن شد
مگر عشقِ تو بست آیِن ، به شهرستانِ رسوایی
که صحن سینهام با داغهای دل مزین شد
فضولی داشت چون شمع از تو امشب آتشی در دل
که بر امید راحت بارها راضی به مردن شد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شب هجران خیالت شمع محنت خانهٔ من شد
دلم را صد چراغ از پرتو آن شمع روشن شد
هوش مصنوعی: در شبهای دوری از تو، یاد تو مانند شمعی در خانهام روشن شد و دل من به لطف آن شمع، پر از نور و روشنایی گشت.
نزاعی در میان جان و تن انداخت پیکانت
که تن آزرده از جان گشت و جان رنجیده از تن شد
هوش مصنوعی: تعارضی میان روح و بدن به وجود آوردی که باعث شد بدن از روح ناامید و آزار ببیند و روح نیز از بدن دلخور و رنجیده شود.
بلای وامق و فرهاد و مجنون جمع شد در من
فلک را دانه چندی پریشان بود خرمن شد
هوش مصنوعی: محبتهای پرشور و بیپایان وامق و فرهاد و مجنون در درون من تجمع کرده است و همین باعث شده که زیبا بودن زندگی و خوشیهای آن نیز به هم بریزد و آشفته شود.
نقاب افکنده از رخ آمد آن گل بیگل رویت
بهار طلعت او آفت گلهای گلشن شد
هوش مصنوعی: گلی که در بهار، زیباییاش را به نمایش گذاشته، اکنون با چهرهای زیبای تو آمده و زیباییاش باعث شکوفایی و درخشش گلهای باغ شده است.
سوی گلزار رفتم آتش گل بیگل رویت
چنانم سوخت کز خاکسترم گلزار گلخن شد
هوش مصنوعی: به سمت باغ رفتم، آتش عشق تو بدون وجودت چنان وجودم را سوزاند که از خاکسترم، باغی پر از گل به وجود آمد.
به پیکان تو طرح عاشقی انداختم در دل
اساس این بنای معتبر را بین که آهن شد
هوش مصنوعی: من عشق ورزی را با تیر تو در دل خود شکل دادم، به گونهای که پایههای این بنای بزرگ و معتبر اکنون مانند آهن محکم شده است.
مگر عشقِ تو بست آیِن ، به شهرستانِ رسوایی
که صحن سینهام با داغهای دل مزین شد
هوش مصنوعی: جز عشق تو چه چیزی میتواند به شهر رسوایی راه یابد، در حالیکه قلب من با زخمهای عشق آذین بسته شده است؟
فضولی داشت چون شمع از تو امشب آتشی در دل
که بر امید راحت بارها راضی به مردن شد
هوش مصنوعی: امشب آتش دلی دارم که مانند شمع میسوزد. به خاطر امید به آرامش، بارها به مرگ راضی شدهام.
حاشیه ها
1402/12/05 22:03
سیدمحمد جهانشاهی
مگر عشقِ تو بست آیِن ، به شهرستانِ رسوایی
1402/12/05 22:03
سیدمحمد جهانشاهی
مگر عشقِ تو بست آیین ، به شهرستانِ رسوایی