گنجور

شمارهٔ ۶

تا مرا مهر تو در دل رخ تو در نظر است
دل ز غم مضطرب و دیده بخونابه تر است
آب چشم نگر و خون دلم ده که مرا
دل بلای دگر و دیده بلای دگراست
تا مرا سوخت غمت پاک ز خاکستر من
دیده اهل نظر طالب کحل بصر است
اثر آتش عشق است درین خاکستر من
گر شود کحل دهد نور بصر زان اثر است
در شبستان تمنای خطت حاصل من
بر سر هر مژه صد قطره ز خون جگر است
هست سوز جگرم یک شرر از آتش دل
این همه شمع برافروخته زان یک شرر است
هر طرف تیر تو بر سینه گشادست دری
تا بدانند که ماوای دل در بدر است
می رساند بفلک دل همه دم ناوک آه
سبب اینست که پیوسته ازو در حذر است
چه توان یافت ز آزار فلک جز آزار
شیشه ای را که شکستی همه اش نیشتر است
کس نمی کرد نگاهی برخ کاهی من
تا بخاک رهت افتاد چو زر معتبر است
کیمیاگر عمل از خاک رهت گیرد یاد
زانکه در ساختن خاک کمال هنر است
منم آن شمع شبستان ملامت که مرا
نه غم از سوختن و نه الم از قطع سر است
شیوه عاشقی از شمع بباید آموخت
زانکه هر چند ببرند سرش زنده تر است
آه ازین غم که نیاسود دلم یک ساعت
زیر این گنبد دیرینه که جای خطر استت
کند شد تیغ زبانی که مرا بود کنون
ناوک طعنه هر بی هنری را سپر است
گهر اشک مرا پیش کسی قدر نماند
مردم چشمم ازین واسطه بسیار تر است
ره ندارم بسرا پرده مقبول کسی
این بلا شاهد ناموس مرا پرده در است
چشم بستم ز تماشا چکنم می ترسم
دیو طبعی پی هر سرو قد سیم بر است
مانع فایده اهل دلند از خوبان
آه ازین قوم کزین قوم مرا صد ضرر است
طلب کام درین وادی حرمان جهل است
نخل امید درین خاک سیه بی ثمر است
نیست یاری که بگویم غم اغیار باو
زین دیارم بهمین واسطه میل سفر است
بکه گویم غم دل پیش که بگشایم راز
یار هرکس که شدم از غم من بی خبر است
چه نمایم همه را چشم بصیرت کور است
چه سرایم همه را گوش نیوشنده کر است
بجز آن سرور صاحب نظر صایب رای
که دل روشن او جامع حسن سیر است
آن زکی طبع که در حسن لطافت او را
کس ندانسته که از جنس ملک یا بشر است
جلوه شاهد لطفش همه را ذوق رسان
طایر قوت طبعش همه جا تیر پر است
ملک اطوار فلک مرتبه عبدالرحمن
که در رفعت او سجده گه ماه و خور است
پایه قدر سخن از نظر اوست بلند
آنکه صراف بود عارف قدر گهر است
ای که در دایره درک همین قطب تویی
هر که گرد تو کند دور ز تو بهره بر است
گاه پرواز بتوفیق هواداری بخت
مرغ ادراک ترا چرخ برین زیر پر است
مشو از حال دل زار فضولی غافل
ز ره لطف و کرم زانکه ز خدام در است
کرده این عهد که تا هست بقدر امکان
بکشد خوان سخن پیش تو وین ماحضر است
بولای تو کزین رفع لوای کلمات
رفع حال دل زارست نه مقصود جراست
هست امید که تا خادم دوران فلک
مجلس آرای شب و شمع فروز سحر است
ره احسان تو مسدود نگردد هرگز
که من و صد چو مرا فایده زین رهگذر است

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا مرا مهر تو در دل رخ تو در نظر است
دل ز غم مضطرب و دیده بخونابه تر است
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق تو در قلبم و تصویر تو در ذهنم وجود دارد، دل من به خاطر غم بی‌قرار است و چشمانم پر از اشک و نگرانی است.
آب چشم نگر و خون دلم ده که مرا
دل بلای دگر و دیده بلای دگراست
هوش مصنوعی: نگاهت را به من بده و احساساتم را بروز کن، چرا که دل من درگیر مصیبت‌های دیگر است و چشمانم به چیزهای دیگری مشغول است.
تا مرا سوخت غمت پاک ز خاکستر من
دیده اهل نظر طالب کحل بصر است
هوش مصنوعی: غمت باعث شد که من به کلی فرومایگی را فراموش کنم و حالا چشمان عارفان به دنبال روشنایی و بینایی هستند.
اثر آتش عشق است درین خاکستر من
گر شود کحل دهد نور بصر زان اثر است
هوش مصنوعی: اثر عشق در وجود من مانند خاکستر است. اگر این خاکستر دوباره شعله‌ور شود، می‌تواند بینایی مرا روشن کند.
در شبستان تمنای خطت حاصل من
بر سر هر مژه صد قطره ز خون جگر است
هوش مصنوعی: در مکانی که آرزوی دیدن خط تو در آنجا وجود دارد، بر روی هر مژه‌ام صد قطره خون جگرم وجود دارد.
هست سوز جگرم یک شرر از آتش دل
این همه شمع برافروخته زان یک شرر است
هوش مصنوعی: احساس درد و سوزش درون من، ناشی از جذبه‌ای است که از آتش عاطفه‌ام می‌جوشد. همه این شمع‌های روشن و درخشان تنها نتیجه‌ی همان احساس عمیق و سوزناک هستند.
هر طرف تیر تو بر سینه گشادست دری
تا بدانند که ماوای دل در بدر است
هوش مصنوعی: هر جا که تیر عشق تو به دل‌ها می‌نشیند، دروازه‌ای گشوده است تا همه بفهمند که دل‌نگرانی و عاشقی ما در خارج از شهر است.
می رساند بفلک دل همه دم ناوک آه
سبب اینست که پیوسته ازو در حذر است
هوش مصنوعی: دل انسان را همواره با تیر آه خود به آسمان می‌فرستد و این دلیلش این است که همواره از این تیر در امان است.
چه توان یافت ز آزار فلک جز آزار
شیشه ای را که شکستی همه اش نیشتر است
هوش مصنوعی: از آزار و آسیب‌هایی که سرنوشت به ما می‌زند، چه کار می‌توان کرد جز اینکه درد شیشه‌ای را تحمل کنیم که اگر بشکند، تنها زخم‌هایی عمیق و رنج‌آور به جا می‌گذارد.
کس نمی کرد نگاهی برخ کاهی من
تا بخاک رهت افتاد چو زر معتبر است
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به من و وضعیت حقیرانه‌ام توجهی نمی‌کرد، اما حالا که به خاطر تو به خاک افتاده‌ام، مثل طلا باارزش شده‌ام.
کیمیاگر عمل از خاک رهت گیرد یاد
زانکه در ساختن خاک کمال هنر است
هوش مصنوعی: کسی که هنرمندانه کار می‌کند، از مسیر تو یاد می‌گیرد، زیرا در خلق خاک، نشانه‌ای از کمال هنر نهفته است.
منم آن شمع شبستان ملامت که مرا
نه غم از سوختن و نه الم از قطع سر است
هوش مصنوعی: من شمعی هستم در محفل ملامت، که نه از سوختن خود ناراحت می‌شوم و نه از قطع سرم غمی دارم.
شیوه عاشقی از شمع بباید آموخت
زانکه هر چند ببرند سرش زنده تر است
هوش مصنوعی: روش عاشقی را باید از شمع یاد گرفت، زیرا هرچند که سرش را قطع کنند، باز هم زنده و درخشان باقی می‌ماند.
آه ازین غم که نیاسود دلم یک ساعت
زیر این گنبد دیرینه که جای خطر استت
هوش مصنوعی: آه از این غم که دلم حتی یک لحظه هم در این مکان قدیمی آرامش نیافت، جایی که خطر در کمین است.
کند شد تیغ زبانی که مرا بود کنون
ناوک طعنه هر بی هنری را سپر است
هوش مصنوعی: زبان من که تند و تیز بود، حالا کند شده و به جای حمله به دیگران، تنها به دفاع از خود می‌پردازد. این زبان اکنون به یک سپر تبدیل شده که در برابر نکته‌سنجی و انتقادهای بی‌محتوا از آن استفاده می‌کنم.
گهر اشک مرا پیش کسی قدر نماند
مردم چشمم ازین واسطه بسیار تر است
هوش مصنوعی: اشک‌های من در نظر دیگران هیچ ارزش و اهمیتی ندارد و مردم به خاطر این موضوع نمی‌توانند درد و رنج من را درک کنند.
ره ندارم بسرا پرده مقبول کسی
این بلا شاهد ناموس مرا پرده در است
هوش مصنوعی: من راهی به سوی کسی که مورد قبول است ندارم و این مشکل باعث شده که حرمت و آبروم در معرض خطر قرار بگیرد.
چشم بستم ز تماشا چکنم می ترسم
دیو طبعی پی هر سرو قد سیم بر است
هوش مصنوعی: چشم‌هایم را بسته‌ام و نمی‌توانم ببینم؛ چون می‌ترسم که طبع دیوانه‌ام به دنبال هر ستاره و زیبایی برود.
مانع فایده اهل دلند از خوبان
آه ازین قوم کزین قوم مرا صد ضرر است
هوش مصنوعی: افراد دلسوخته به خاطر خوبی‌ها و نیکی‌های خود موانعی بر سر راه دارند. آه و ناله من از این گروه است، زیرا این افراد برای من آسیب‌های زیادی به همراه دارند.
طلب کام درین وادی حرمان جهل است
نخل امید درین خاک سیه بی ثمر است
هوش مصنوعی: خواستن آنچه در این راه ناممکن است، نادانی است و در این سرزمین ناکامی، درخت امید هیچ میوه‌ای نخواهد داشت.
نیست یاری که بگویم غم اغیار باو
زین دیارم بهمین واسطه میل سفر است
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر بیان می‌کند که هیچ دوستی وجود ندارد که بتواند غم‌های دیگران را به او بگوید یا در درد و رنج او شریک باشد. به همین دلیل، او احساس می‌کند که زمان سفر فرا رسیده است.
بکه گویم غم دل پیش که بگشایم راز
یار هرکس که شدم از غم من بی خبر است
هوش مصنوعی: اگر بخواهم غم دل را با کسی در میان بگذارم، باید بگویم که راز محبوبم را فاش نکنم؛ زیرا هر کسی که از مشکلات من بی‌خبر است، از حال من بی‌توجهی می‌کند.
چه نمایم همه را چشم بصیرت کور است
چه سرایم همه را گوش نیوشنده کر است
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم برای همه چیز را توضیح دهم، وقتی چشمانشان توانایی درک ندارند؟ چه بگویم، وقتی گوش‌هایشان هم آمادگی شنیدن ندارند؟
بجز آن سرور صاحب نظر صایب رای
که دل روشن او جامع حسن سیر است
هوش مصنوعی: جز آن شخص با تشخص و نظر درست که دل روشنش مملو از زیبایی و خوبی‌هاست.
آن زکی طبع که در حسن لطافت او را
کس ندانسته که از جنس ملک یا بشر است
هوش مصنوعی: آن شخص باطنی زیبا و لطیف است که کسی نمی‌تواند او را از جنس فرشته یا انسان بداند.
جلوه شاهد لطفش همه را ذوق رسان
طایر قوت طبعش همه جا تیر پر است
هوش مصنوعی: زیبایی و مهربانی او همه را شاد می‌کند و استعداد و توانایی‌اش مانند تیرهایی است که در هر جا به هدف می‌زند.
ملک اطوار فلک مرتبه عبدالرحمن
که در رفعت او سجده گه ماه و خور است
هوش مصنوعی: عبدالرحمن در بالاترین مقام و فضیلت قرار دارد، به‌گونه‌ای که ماه و خورشید نیز در مقابل او به خاک سجده می‌کنند.
پایه قدر سخن از نظر اوست بلند
آنکه صراف بود عارف قدر گهر است
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ارزش و اعتبار سخن وابسته به جایگاه و نظر کسی است که آن را می‌گوید. کسی که در کار خود خبره و ماهر است، مانند یک صراف که عیار جواهرات را می‌داند، می‌تواند ارزش واقعی کلمات را تشخیص دهد.
ای که در دایره درک همین قطب تویی
هر که گرد تو کند دور ز تو بهره بر است
هوش مصنوعی: تو که محور و اساس همه چیز هستی، هرکسی که به دور تو بچرخد و در مسیر تو باشد، از نعمت‌های تو بهره‌مند می‌شود.
گاه پرواز بتوفیق هواداری بخت
مرغ ادراک ترا چرخ برین زیر پر است
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با کمک شانس و حمایت، شما مانند پرنده‌ای هستید که در عالم بالا با فهم و درک خود، به آسودگی پرواز می‌کنید.
مشو از حال دل زار فضولی غافل
ز ره لطف و کرم زانکه ز خدام در است
هوش مصنوعی: درباره حال دل رنجور دیگران بی‌توجه و بی‌اعتنا نباش. از نعمت‌ها و مهربانی‌های پروردگار غافل مشو، زیرا او از بندگانش غافل نیست.
کرده این عهد که تا هست بقدر امکان
بکشد خوان سخن پیش تو وین ماحضر است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی تصمیم گرفته است با تمام تلاش و توان خود، تا زمانی که ممکن است، سخنان شیرین و دلنشین را به تو ارائه دهد و این لحظه نشان‌دهنده این تلاش است.
بولای تو کزین رفع لوای کلمات
رفع حال دل زارست نه مقصود جراست
هوش مصنوعی: عشق و جذبه تو باعث می‌شود که درد دل و حال خرابم بهبود یابد، اما هدف من از بیان این احساسات صرفاً شرح درد و رنج نیست.
هست امید که تا خادم دوران فلک
مجلس آرای شب و شمع فروز سحر است
هوش مصنوعی: امید داریم که در این دوران، کسی باشد که شب را با چراغی روشن کند و به جمع‌ آوری زیبایی‌ها بپردازد.
ره احسان تو مسدود نگردد هرگز
که من و صد چو مرا فایده زین رهگذر است
هوش مصنوعی: راه احسان و نیکی تو هرگز مسدود نخواهد شد، زیرا من و افرادی مثل من از این مسیر بهره‌مند می‌شویم.