شمارهٔ ۳۰
یا من علت بتربته رتبه النجف
تو در شاهواری و خاک نجف صدف
بدرالدجا تویی ز طلوع و غروب تو
بطحا گرفته نور نجف یافته شرف
گر دید بهر خاطرت از دیده آفتاب
وز صدق گشته تیر دعای ترا هدف
قندیل نیست گرد حریم تو بهر طوف
دلهای روشن است بهر سو کشیده صف
ز ادراک سفله رموز تو هست دور
در از کجا و رتبه غواصی کشف
گر آب کوثرست و گر سبزه بهشت
آمد طفیل دلدلت این آب و آن علف
از نوبهار شفقت و نیران قهر تست
جنت به آب و تاب جهنم به تاب و تف
بهر بهار نصرت از آن به شکوفه نیست
کآرد گه عزا ید من دلدل تو کف
گر مه بدرگه تو نهد رو چو آفتاب
خاک درت ز چهره او می برد کلف
آدم ز نسل خویش ترا اختیار کرد
معلوم شد ز مهر پدر نطفه خلف
کی می رسد بمعرفت سر ذات تو
هر کس که نیست عارف مضمون من عرف
خواهم رسم بطوف تو روزی هزار بار
هر بار ازان چو بار گنه می شود اخف
مغزم در استخوان بهوایت سرشته است
در سینه ام دلست بیاد تو پرشعف
حاشا که این هوا رود از استخوان برون
حاشا که این شعف شود از سینه برطرف
گر بند بند من چو نی از هم جدا کنند
ور پوستم ز سینه شکافند همچو دف
از تاب آفتاب حوادث مرا چه غم
چون داردم لوای ولای تو در کنف
هر گه که یافت ره سوی من بیم معصیت
آمدند از منهی عفوت که لاتخف
شکر خدا که نقد حیات من از نخست
صرف ره تو شد بزخارف نشد تلف
چون دیگران نیم که کشم روز واپسین
بی فائده تأسف تقصیر ما سلف
از من سوای شکر نخواهد شنید کس
روزی که خیزد از همه فریاد وا اسف
از آب چشم و چاک گریبان چه فائده
تا دامن رضای تو نارد کسی بکف
دریا دلا چو نظم فضولیست نذر تو
امید کز تو قدر گهر گیرد این خزف
تا روح راست رفق بدن کیف ما اتفق
تا شام راست خلف سحر کیف ما اختلف
شام و سحر مداومت جسم و روح من
بادا همین مجاورت روضه نجف
شمارهٔ ۲۹ - قصیدهٔ انیس القلب در جواب قصیدهٔ بحر الابرار خاقانی: دلم دُرجیست اسرار سخن دُرهای غلتانششمارهٔ ۳۱: شد از شکوفه چمن را لطافتی حاصل
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یا من علت بتربته رتبه النجف
تو در شاهواری و خاک نجف صدف
هوش مصنوعی: ای تو که در مقام و جایگاه عالی هستی، همچون خاک نجف که گویای عظمت و ارزشمندیست، در واقع تو خود پایداری و گرانبهایی.
بدرالدجا تویی ز طلوع و غروب تو
بطحا گرفته نور نجف یافته شرف
هوش مصنوعی: تو نسخه ای از نور هستی که در تاریکی و روشنایی به چشم میآیی؛ زمین بطحاء به خاطر تو روشن شده و نور نجف عظمت یافته است.
گر دید بهر خاطرت از دیده آفتاب
وز صدق گشته تیر دعای ترا هدف
هوش مصنوعی: اگر به خاطر تو خورشید از چشم دور شود و دعای تو با صداقت به هدف برسد، چه زیباست.
قندیل نیست گرد حریم تو بهر طوف
دلهای روشن است بهر سو کشیده صف
هوش مصنوعی: در اطراف حریم تو مانند چراغی روشن نیست، اما دلهای روشنی به سوخش جلب شده و صف کشیدهاند.
ز ادراک سفله رموز تو هست دور
در از کجا و رتبه غواصی کشف
هوش مصنوعی: افراد سطحی از درک عمیق رازها و معانی دور هستند و نمیتوانند از کجا و در چه جایگاه و موقعیتی به عمق مسائل پی ببرند.
گر آب کوثرست و گر سبزه بهشت
آمد طفیل دلدلت این آب و آن علف
هوش مصنوعی: اگر آب کوثر باشد و سبزه بهشت، اینها همه به خاطر محبت دل توست.
از نوبهار شفقت و نیران قهر تست
جنت به آب و تاب جهنم به تاب و تف
هوش مصنوعی: بهار مهربانی و محبت تو نشاندهندهی لطافت و زیبایی است، در حالی که عذاب و خشم تو به مانند آتش جهنم، شدت و تهدیدی دارد.
بهر بهار نصرت از آن به شکوفه نیست
کآرد گه عزا ید من دلدل تو کف
هوش مصنوعی: بهار همواره در برقراری پیروزی و شادی نقش دارد، اما در دوره اندوه و غم، دل آدمی را تسکین میبخشد.
گر مه بدرگه تو نهد رو چو آفتاب
خاک درت ز چهره او می برد کلف
هوش مصنوعی: اگر ماه بر چهره تو بنگرد، همانند آفتاب، خاک درگاه تو را از چهره او میبرد.
آدم ز نسل خویش ترا اختیار کرد
معلوم شد ز مهر پدر نطفه خلف
هوش مصنوعی: انسان به خاطر ویژگیهای خودش تو را برگزید و مشخص شد که عشق پدر در شکلگیری تو نقش داشته است.
کی می رسد بمعرفت سر ذات تو
هر کس که نیست عارف مضمون من عرف
هوش مصنوعی: چه زمانی به درک واقعی ذات تو میرسد؟ هر کسی که از معرفت و فهم عمیق نسبت به این موضوع بیبهره است.
خواهم رسم بطوف تو روزی هزار بار
هر بار ازان چو بار گنه می شود اخف
هوش مصنوعی: من میخواهم هر روز هزار بار به دور تو بچرخم، اما هر بار که این کار را میکنم، گویی گناهی مرتکب شدهام.
مغزم در استخوان بهوایت سرشته است
در سینه ام دلست بیاد تو پرشعف
هوش مصنوعی: ذهن من در استخوانهایم به یاد تو آمیخته شده و در قلبم احساسی شاداب برای تو وجود دارد.
حاشا که این هوا رود از استخوان برون
حاشا که این شعف شود از سینه برطرف
هوش مصنوعی: هرگز ممکن نیست که این حال و هوای دل از وجودم زدوده شود. هرگز نمیتوانم شادی و شعف را از قلبم دور کنم.
گر بند بند من چو نی از هم جدا کنند
ور پوستم ز سینه شکافند همچو دف
هوش مصنوعی: اگر اعضای بدنم را همچون نی از هم جدا کنند و اگر پوستم را مانند دف بشکافند،
از تاب آفتاب حوادث مرا چه غم
چون داردم لوای ولای تو در کنف
هوش مصنوعی: نگران آفتاب داغ حوادث نیستم، چون در سایه حمایت و محبت تو قرار دارم.
هر گه که یافت ره سوی من بیم معصیت
آمدند از منهی عفوت که لاتخف
هوش مصنوعی: هر بار که به طرف من میآیی، نگرانی از گناه به سراغم میآید. بگو که نترس، چون خطایی نکردهای.
شکر خدا که نقد حیات من از نخست
صرف ره تو شد بزخارف نشد تلف
هوش مصنوعی: خدا را شکر که زندگیام از ابتدا در راه تو هزینه شد و به چیزهای بیارزش هدر نرفت.
چون دیگران نیم که کشم روز واپسین
بی فائده تأسف تقصیر ما سلف
هوش مصنوعی: من مانند دیگران نیستم که در روز آخر زندگی تنها به خاطر اشتباهات خودم غمگین باشم و پشیمانی فایدهای نداشته باشد.
از من سوای شکر نخواهد شنید کس
روزی که خیزد از همه فریاد وا اسف
هوش مصنوعی: هیچ کسی در روزی که فریاد وا اسف برمیخیزد، از من جز حرفی شیرین نخواهد شنید.
از آب چشم و چاک گریبان چه فائده
تا دامن رضای تو نارد کسی بکف
هوش مصنوعی: گریه و اندوه و شکایت از مشکلات چه فایدهای دارد، زمانی که کسی نتواند رضایت تو را جلب کند و دامن تو را بگیرد.
دریا دلا چو نظم فضولیست نذر تو
امید کز تو قدر گهر گیرد این خزف
هوش مصنوعی: ای دل، دریا مانند نظم فضولی است که نذر تو میکند تا از تو ارزش گوهری بگیرد و این خاک بیارزش را به گوهر بدل کند.
تا روح راست رفق بدن کیف ما اتفق
تا شام راست خلف سحر کیف ما اختلف
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی تضادها و هماهنگیهای زندگی اشاره دارد. در آن، به این نکته پرداخته میشود که اگرچه درباره جنبههای مختلف زندگی ممکن است اختلاف نظر وجود داشته باشد، اما در نهایت روح و جان انسان باید به یکدیگر نزدیک و هماهنگ باشند. به عبارت دیگر، ریشههای درونی و واقعی ما باید مستقل از تفاوتهای ظاهری و سطحی به یکدیگر پیوند خورده و هماهنگ باشند.
شام و سحر مداومت جسم و روح من
بادا همین مجاورت روضه نجف
هوش مصنوعی: ای کاش همیشه در صبح و شب حضورم در کنار روضه نجف باشد، تا جسم و روحم با این مکان مقدس پیوسته در تماس باشد.