شمارهٔ ۲۹ - قصیدهٔ انیس القلب در جواب قصیدهٔ بحر الابرار خاقانی
دلم دُرجیست اسرار سخن دُرهای غلتانش
فضای علم دریا فیض حق باران نیسانش
تعالی الله چه درهای لطیف آبدارست این
که زیب گوش و گردن می کند ابکار عرفانش
رهی دارد زبان گویا سوی این درج و آن دریا
که بی امساک می بینیم هر ساعت در افشانش
زبانست آنکه انسانیش می خوانند اهل دل
که حیوان تا نمی گوید نمی گویند انسانش
کسی قدر زبان خویش میدانم نمی داند
همانا قیمتی چندان ندارد لعل در کانش
سخن را رتبه تا حدیست کز تعظیم می خواند
معلم گه دعا و گاه وحی و گاه قرانش
الا ای آنکه زیب شاهد گفتار می بندی
خدا را از لباس معرفت مگذار عریانش
مشو قانع بصوت و حرف کسب فیض معنی کن
که داود از نبوت میکند دعوی نه ز الحانش
ز تن مپسند جان بیرون رود بی کسب عرفانی
که جان طفلست بهر کسب عرفان تن دبستانش
مگو تن ذره خاکیست پا در کنه کارش نه
که سر گردانی صد خضر بینی در بیابانش
مگو جان نفحه بادیست فکر عین ذاتش کن
که بینی صورت و چشم اولوالابصار حیرانش
بعرفان کوش تا داری حواس و عقل در فرمان
چه کار آید ز استادی که بر چینند دکانش
بهر علمی که داری اعترافی کن بنادانی
که دانا چون شود مغرور می خوانند نادانش
ز زهد ار زرق خواهد خواست نفرت به ز تقلیدش
ز علم ار عجب خیزد بهتر از حفظ است نسیانش
نه از بهر خدا تعمیر مسجد میکند زاهد
برای خود فروشیهاست این تزیین دکانش
مگو تسبیح گردانست انگشت ریا پیشه
پی دنیا خریدن می شمارد نقد ایمانش
اگر پیوسته پر باشد ز می پیمانه رندی
ز شیخی به که با معبود خود سست است پیمانش
کسی گر از جهالت لاف دانش زد مکن باور
که دارد ره باصل حکمت و اسرار پنهانش
نه ز انسانست پنهان سر کار از دیده دانش
که اهل عقل و حکمت پرده بر دارد ز کتمانش
نه پنداری که بر صاحب دلان هند روشن شد
نه پنداری که دانستند دانایان یونانش
همه آنرا مدان حکمت که فهمیدست افلاطون
همه آنرا مخوان دانش که دانستست لقمانش
عصای موسوی بشکافت دریا را چه داند کس
که بر فرعون ظاهر شد چرا ننشاند طغیانش
ز سعد و نحس هر شکلی که صورت بست در فطرت
محالست آنکه تغییری دهد تأثیر دورانش
ز محض جاهلی رمال را انیست در خاطر
که حکمی میکند هر جا نشست انگیس و لحیانش
منجم از کمال ناقصی این مدعا دارد
که در هر سیر تأثیریست با برجیس و کیوانش
ز زشت و خوب هر حکمی که رفت از مبداء خلقت
نمی افتد خلل از انقلاب چرخ گردانش
حریص از ابلهی دارد گمان آنکه می گردد
فقیر از کاهلیها منعم از سعی فراوانش
طبیب از بی وقوفی می کند دعوی اگر دردی
ز ناپرهیزی است و صحت از تعیین درمانش
فراغی نیست اهل حرص را زیرا اگر شخصی
شه ایران شود البته باید ملک ترانش
دلی گز آتش حرص است سوزان هست محمومی
دمادم اضطراب از بهر زر اوقات هجرانش
چو کس را نیست بر تکمیل اسباب جهان قدرت
ره حرص است آن راهی که پیدا نیست پایانش
کسی گز مال مردم این گمان دارد که تا باشد
دمادم قلیه و بریان شود آرایش خوانش
کجا آرد ترحم بر جگرهای دو صد پاره
کجا سوزد دلی بی رحم بر دلهای بریانش
خلایق را فراغی نیست در دور شه ظالم
بلای گوسفندست این که باشد گرگ چوبانش
مزن اره پی ترتیب تخت ای حاکم ظالم
به نخلی کز پی نفع تو پروردست دهقانش
گل اندامی که از لب مرهم ریش دلت بخشد
مروت نیست آزردن لب از آسیب دندانش
چه می سازی چنان تختی که خواهد رفت چون گشتی
بآن آبی که می ریزد فقیر از نوک مژگانش
تو در اموال دهقان چون شریکان بهره ای داری
بشرط آنکه از هر آفتی باشی نگهبانش
ترا باید کشیدن وقت فوت مال او تاوان
تو چون آفت شدی بر مال او بر کیست تاوانش
گل قرب سلاطین راست خار از چوب دربانان
نمی ارزد امید گنج بیم زهر ثعبانش
چو دارد قرب و سلطان بیم صد آفت گدا آن به
که سازد تخته تعلیم ترک از چوب دربانش
گدا را بوسه باید زد بچوب حاجبان زانرو
که دایم می کند دور از بلای قرب سلطانش
ره دیوان سلطان هر که بشناسد مخوان مردم
که مردم را نه رسم است این که باشد رفق دیوانش
تو کز حال سلاطین نیستی آگه نه پنداری
که سلطان مکرم و مرسوم اعیانست احسانش
باحسان ضروری کی توان گفتن کرم گویا
که سلطان مجرم و تحصیل دارانند اعیانش
کریم بی ریا آن اهل دل را می توان گفتن
که فرق از دوست تان دشمن نباشد پیش احسانش
اگر تیری به دشمن می زند مردی کرم پیشه
برای مرهم زخم از زر و سیم است پیکانش
فقیری گر باستعداد دانش این قدر داند
که تا دارد حیات از لطف ایزد می رسد نانش
چرا باید نهادن سر بتعظیم کی و کسری
چرا باید کشیدن منت از فغفور و خاقانش
به حکمت خالی از غیر خدا کن خانه دلرا
امین کعبه ات کردند به بتخانه مگردانش
مجو از غافلی ارشاد از هر غافلی چون خود
چه آگاهیست بت را زانکه آرد سجده رهبانش
مزن ای دوست دست صدق جز بر دامن شخصی
که باشد دور دست هر تعلق از گریبانش
چو سوزن در گذر از هر چه پیش آید که عیسی را
جو عزم آسمان شد سوزنی بگرفت دامانش
ز عالم رغبت ار برداشت عارف جای آن دارد
سمند همتش تند و بسی تنگ است میدانش
چه سان ماند مقید در چنین پستی سبک سیری
که هنگام نظر بالای نه چرخ است جولانش
اساس بنیه دهرست غفلت ورنه کی سازد
بنایی کس که خواهد ساخت سیر چرخ ویرانش
سر ایوان به کیوان می کشد کسری نمی داند
که خاک کسری عصریست هر خشتی در ایوانش
مبند امید بر اسباب دنیایی که تشویش است
اگر باشد زوالش گر نه باشد داغ حرمانش
ز کثرت رو بعزلت نه که گر ماند کسی بیکس
ملایک در مهالک می شوند انصار و اعوانش
نرست از فتنه دور زمان هر کس نشد فانی
فنا ملکیست از هر آفتی آسوده سکانش
کسی کز بهر دنیایی ندارد غم چه غم دارد
ز هول محشر و نصب صراط و وضع میزانش
اگر مالی که داری صرف کردی کامل عصری
بدان مالی که اسباب کمال تست نقصانش
ز خود بگذر که یابی وصل جانان کم مباش از مه
که ناچیزیست وجه وصل با خورشید تابانش
بفقر آموز و خندان زی که شمع از شعله آتش
چو دارد زندگی آتش بهست از آب حیوانش
فنا چون هست در عسرت بمیری به که در نعمت
که چون معسر ز عسرت رست نوعی نعمت است آنش
به دردی هر که معتادست از درمان نمی پرسد
ز رضوان بیشتر حظیست مالک را به نیرانش
بهشت هر کسی ذوقیست زیرا جنت طفلان
کنار مادرست و جوی شهد و شیر پستانش
کسی را میرسد لاف از کمال عشق در عالم
که تا جانش بود نذر غم جانان بود جانش
بجانان نیست عاشق عاشق جان خودست آنکس
که بهر راحت جانست شوق وصل جانانش
ز بهر آنکه هر کس فرق سازد نیک را از بد
نصیحت نامه آمد ز ایزد نام فرقانش
ولی تا خلق داند رتبه درد از دوا برتر
دبیر حکمت از حرف الم بنوشت عنوانش
کسی تا غم ندارد یادی از ایزد نمی آرد
خدا جوی ار بود کس بهتر از شادیست احزانش
چو نعمت بیش یابی با کم از خود کم تکبر کن
که در اندک زمان با خویش خواهی دید یکسانش
ببار از دیده آبی تا شود کام دلت حاصل
که خاک آرد گل تر چون رساند فیض بارانش
بدنیا کار عقبی کن که شدت می کشد آنکس
که تابستان نباشد غصه برگ زمستانش
به ابنای زمان گر نیک هم باشی مشو ایمن
که بر نیکوئی یوسف حسد بردند اخوانش
ز مکر ایمن مشو بر قوت بازو مکن تکیه
که صید صد چو رستم میکند زالی بدستانش
مبادا با وجود عقل باشی غافل از حیلت
که آدم گرچه کامل بود از ره برد شیطانش
ملون ذره خاکیست هر دانه که میخواند
مقوم بر سر تاج شهان لعل بدخشانش
شهانرا ذره ذره خاک بر سر میکند دوران
فریبی میدهد چون طفل با اشکال و الوانش
چو دیدی چرخ را کج رو به نفع او مشو مایل
چو باشد میزبان قاتل نباید گشت مهمانش
بسر گر نشئه داری مکن ضایع بهر ذوقی
به کف گر جوهری داری مده از دست ارزانش
منه هر لاله رخساری که می بینی بدل داغش
مشو هر عنبرین خطی که می بینی پریشانش
بهر خاک سیه تخم وفا داری مکن ضایع
به تبدیل دو روزه گه مخوان گل گاه ریحانش
بسا بیدل که زد هم چون تو لاف از عشق محبوبی
پس از تعبیر صورت زان هوس دیدم پشیمانش
چو دارد زهر هجری در عقب هر شربت وصلی
نمی ارزد وصال هر که می خواهی بهجرانش
فقیه از ما سوی الله راه می خواهد سوی ایزد
زهی ناقص که رهبر میشوند امثال و اقرانش
خدا را اهل حق از حشمت فرعون میداند
نه چون فرعون باید معجز موسی عمرانش
اگر طالب به هستی خدا برهان طلب دارد
درین دعوی به هستی خدا هستیست برهانش
چو انسان بست صورت در رحم تا وقت دانایی
میسر میشود بی سعی رزق از لطف سبحانش
ز دانایی چو دم زد رزق را از محض دانایی
ز سعی خویش میداند زهی انسان و کفرانش
نمیدانم چرا دارد تکبر نفس نمرودی
چو شر پشه را دفع کردن نیست امکانش
قیاس عجز غیر خالق از حکم سلیمان کن
که آخر برد خاکش آنچه اول برد فرمانش
گر انسانست کس او را ز یزدانست ترس و بس
وگر دیوست باید داشت صد بیم از سلیمانش
صلاحی در فساد کفر دارد صاحب حکمت
وگر نه هر چه باطل شد برو سهلست بطلانش
و اگرچه هست گل مقصود دهقان بهر حفظ آن
ز گل به می نماید خار دیوار گلستانش
به ظالم دفع ظالم میکند دوران که گر چوبی
درشت افتاد می سازد درشتیهای سوهانش
بسا ایمان که آن از کفر می خیزد بیوسف بین
که در عزم کنه بت گشت سد راه عصیانش
تو ای غافل که فرمان خدا مطلق نمی گیری
گرفتم نیستی شایسته فردوس رضوانش
مشو چندان سیه رو هم که چون دوزخ شود جایت
کند از تیره گیهایت تنفر قیر و قطرانش
ز کافر می ستانی مال و می گویی حلالست این
چه می گویی که حالا می ستانی از مسلمانش
جهان شوریده دریاییست کز امواج آن موجی
بدور نوح پیدا شد لقب کردند طوفانش
ز بیم غرقه هر سرگشته ای بر روی این دریا
شنایی می کند چندانکه پر بادست انبانش
چو واصل گشت طالب ز انقلاب دهر کی ترسد
چو بط از غرقه هست ایمن چه باک از موج عمانش
مشو نومید در ایزدشناسی گر نه ای کاذب
امیدی کان به عفو اوست ممکن نیست حرمانش
چو مقبل قابل فیض حق افتد هست امیدی
که مدبر نیز گردد مظهر آثار غفرانش
خدا گر در خور اعمال خواهد دید در مردم
نخواهد دید چشم کس جمال حور و غلمانش
و گر هر کس که سهوی کرد محرومست از جنت
نخواهد برد از جنت تمتع غیر رضوانش
رسان فیضی که یابی قدر زنبور عسل را بین
چو دارد نفع برتر شد ز زنبور دگر شانش
به کسوتهای رنگین چند آرایش دهی تن را
چو مرگ آورد عریان باز خواهد برد عریانش
مراد از هر دو کونت حاصل آید بر ورع داری
ورع نخلیست کام هر دو کون اوراق و اغصانش
تویی بس عاجز و کار دو عالم بایدت کردن
عجب کاری ترا افتاده آسان نیست سامانش
مگر خواهی مدد از فیض روح پاک پیغمبر
که سامان مهم هر دو عالم هست آسانش
نبی هاشمی ابطحی امی مکی
که مفتاح در گنجینه دین کرده دیانش
قد او شمع انور صد چو ابراهیم پروانه
رخ او عید اکبر صد چو اسماعیل قربانش
امین خاتم ملک سلیمان خواجه سلمان
که می زیبد سلیمان خادم درگاه سلمانش
نه موسی هست چون او نه چو بطحی وادی ایمن
نه یوسف هست همچون او نه همچون کعبه کنعانش
بحمدالله بنایی ساختم از بهر آسایش
ز سنگ صبر و آب حلم و خاک علم بنیانش
نه من تنها شدم بانی این خانه کز اول بود
اساس از کاملان هند و شروان و خراسانش
سه رکن از خانه بود از خسرو و خاقانی و جامی
من از بغداد کردم سعی در تکمیل ارکانش
فضولی را بسعی خود نشد توفیق این جرأت
مدد کردند وقت کار هم ارواح ایشانش
الهی رحم بر بیهوده کاری کن که در عالم
نه در کسب معارف عمر ضایع شد به هذیانش
غلط گفتم نه هذیانست شعرم قیمتی دارد
چو در بحریست منزل همچو مروارید و مرجانش
بجرم شعر روز نصب میزان کی خطر دارم
نخواهد شد گران چیزی که بر بادست اوزانش
ز هر علمی دلم را بهره ده یارب چو میدانی
دل من پیر تعلیم است و من طفل سبق خوانش
ز کان طبع پولادی برون آورد خاقانی
سوی دریای هند ارسال کرد از سوی شروانش
به استادی ازان پولاد خسرو ساخت میر آتی
روان سوی خراسان کرد از دلهی و ملتانش
جلایی داد آنرا جامی آنکه جانب بغداد
فرستاد از برای خادمان شاه مردانش
مرا از کور طبعی نسبتی با آن نبود اما
بگستاخی ربودم از کف روشن ضمیرانش
بر آن آیینه زیبی بست بر خود بکر نظم من
که هر کس دید حسن صورت او ماند حیرانش
انیس القلب کردم نام این محبوب و میخواهم
که هر ساعت دهم در بزم اهل فهم جولانش
میسر کن که شمع محفل اهل نظر گردد
ندارم بیش ازین در پرده تضییع پنهانش
بدست پاکبازان امانت پیشه بسپارم
فرستم سوی دارالعدل روم از ملک ایرانش
به امیدی که در عالمستانی و جهانگیری
رسد تأثیر فتح از دولت سلطان سلیمانش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلم دُرجیست اسرار سخن دُرهای غلتانش
فضای علم دریا فیض حق باران نیسانش
هوش مصنوعی: دل من همچون جعبهای است پر از رازها، گوهرهای ارزشمند کلمات در آن در حال حرکت و جلوهگری هستند. فضای دانش و علم مانند دریایی وسیع است که برکات و رحمتهای خاصی از حقیقت و وجود به آن سرازیر میشود.
تعالی الله چه درهای لطیف آبدارست این
که زیب گوش و گردن می کند ابکار عرفانش
هوش مصنوعی: خداوند متعال چه درهای نرم و دلچسبی دارد که زیبایی آن، گوش و گردن را به خود جلب میکند و زیبا و دلنشین است، مانند لطافت و جذابیتهای عرفانی.
رهی دارد زبان گویا سوی این درج و آن دریا
که بی امساک می بینیم هر ساعت در افشانش
هوش مصنوعی: گفتار دلنشینی دارد که به سوی این زمین و آن دریا میرود و ما هر لحظه زیباییاش را بدون هیچ وقفهای میبینیم.
زبانست آنکه انسانیش می خوانند اهل دل
که حیوان تا نمی گوید نمی گویند انسانش
هوش مصنوعی: زبان، ویژگیای است که باعث میشود انسانها شناخته شوند. اهل دل بر این باورند که تا زمانی که حیوان صحبت نمیکند، او را انسان نمیدانند.
کسی قدر زبان خویش میدانم نمی داند
همانا قیمتی چندان ندارد لعل در کانش
هوش مصنوعی: من میدانم که هیچکس ارزش زبان خودش را نمیداند و در حقیقت، مانند سنگ قیمتی در دل کوه، ارزش واقعی آن کمتر شناخته شده است.
سخن را رتبه تا حدیست کز تعظیم می خواند
معلم گه دعا و گاه وحی و گاه قرانش
هوش مصنوعی: سخن و کلام درجات و مقامهایی دارد که معلم در موقعیتهای مختلف، نظیر دعا، وحی و قرآن، آن را با احترام و عظمت میخواند.
الا ای آنکه زیب شاهد گفتار می بندی
خدا را از لباس معرفت مگذار عریانش
هوش مصنوعی: ای آنکه زیبایی و دلربایی گفتار را به نقاشی میکشی، خدا را از پوشش معرفت بیخبر نگذار و او را عریان مگذار.
مشو قانع بصوت و حرف کسب فیض معنی کن
که داود از نبوت میکند دعوی نه ز الحانش
هوش مصنوعی: به دلایل معنوی و عمیق، فقط به ظاهر صدا و سخن اکتفا نکن. باید به عمق و مفهوم آن بپردازی. زیرا داوود (علیهالسلام) به خاطر نبوتش مورد احترام است و نه به خاطر لحن و صدای خود.
ز تن مپسند جان بیرون رود بی کسب عرفانی
که جان طفلست بهر کسب عرفان تن دبستانش
هوش مصنوعی: از بدن خود طلب نکن که روح بدون کسب معرفت خارج شود، زیرا روح مانند کودکی است که برای یادگیری معرفت نیاز به بدن دارد.
مگو تن ذره خاکیست پا در کنه کارش نه
که سر گردانی صد خضر بینی در بیابانش
هوش مصنوعی: نگو که بدن انسان فقط یک ذره خاک است؛ به عمق وجود او نرو، زیرا در آن صورت، با شگفتیهای بیپایانی مواجه خواهی شد که مانند خضر، در بیابان وجودش به تماشای آنها مینشینی.
مگو جان نفحه بادیست فکر عین ذاتش کن
که بینی صورت و چشم اولوالابصار حیرانش
هوش مصنوعی: نگو که روح فقط بادی است، باید به عمق ذاتش فکر کنی تا بتوانی زیبایی و چشمان حیران اهل بصیرت را ببینی.
بعرفان کوش تا داری حواس و عقل در فرمان
چه کار آید ز استادی که بر چینند دکانش
هوش مصنوعی: به دانایی اهتمام ورز و تلاش کن تا حواس و عقل تو تحت کنترل باشند. اینکه استادی دکانش را بگستراند، در چنین حالتی بیفایده است.
بهر علمی که داری اعترافی کن بنادانی
که دانا چون شود مغرور می خوانند نادانش
هوش مصنوعی: برای هر دانشی که داری، اعتراف کن به نادانیات، چون کسی که در دانش غرق شود، به دلیل غرور خود نادان به حساب میآید.
ز زهد ار زرق خواهد خواست نفرت به ز تقلیدش
ز علم ار عجب خیزد بهتر از حفظ است نسیانش
هوش مصنوعی: اگر زهد به خاطر ظاهر و نما باشد، بهتر است که به آن نفرت داشته باشیم. همچنین اگر بر اساس علم، خودپسندی به وجود آید، فراموشی آن بهتر از حفظ کردنش است.
نه از بهر خدا تعمیر مسجد میکند زاهد
برای خود فروشیهاست این تزیین دکانش
هوش مصنوعی: زاهد به خاطر خدا مسجد را تعمیر نمیکند؛ بلکه این کار برای زیباسازی مغازهاش است تا فروش بیشتری داشته باشد.
مگو تسبیح گردانست انگشت ریا پیشه
پی دنیا خریدن می شمارد نقد ایمانش
هوش مصنوعی: نگو که انگشت گناهکار به جای تسبیح میچرخد، چرا که برای به دست آوردن دنیا، ایمانش را به راحتی میفروشد.
اگر پیوسته پر باشد ز می پیمانه رندی
ز شیخی به که با معبود خود سست است پیمانش
هوش مصنوعی: اگر همیشه جام پر از شراب باشد، بهتر است که آدمی خوشگذران و رند باشد تا اینکه با خداوندش ارتباط ضعیفی داشته باشد.
کسی گر از جهالت لاف دانش زد مکن باور
که دارد ره باصل حکمت و اسرار پنهانش
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر نادانی خود ادعای دانش کند، به او ایمان نیاور. او راهی به سوی حقیقت و دانش عمیق ندارد و از اسرار نهفته بیخبر است.
نه ز انسانست پنهان سر کار از دیده دانش
که اهل عقل و حکمت پرده بر دارد ز کتمانش
هوش مصنوعی: کارهای نهان انسانها از چشم اهل دانش و حکمت پنهان نمیماند، زیرا آنها به راحتی میتوانند رازها را آشکار کنند و آنچه را که در خفا است، نمایان سازند.
نه پنداری که بر صاحب دلان هند روشن شد
نه پنداری که دانستند دانایان یونانش
هوش مصنوعی: فکر نکن که دلفروختگان از راز عشق آگاه شدند یا اینکه دانشمندان یونان به حقیقت مسائل پی بردند.
همه آنرا مدان حکمت که فهمیدست افلاطون
همه آنرا مخوان دانش که دانستست لقمانش
هوش مصنوعی: هرچه را افلاطون فهمیده، همه آن را حکمت ندانید و هرچه را لقمان دانسته، همه آن را دانش نخوانید.
عصای موسوی بشکافت دریا را چه داند کس
که بر فرعون ظاهر شد چرا ننشاند طغیانش
هوش مصنوعی: عصای موسی دریای سرخ را شکافت و او با این کارش نشان داد که خداوند قدرتی دارد که فرعون نمیتواند در برابر آن بایستد. اما آن کسی که این معجزه را دید، نمیداند چرا خداوند اجازه داد که فرعونیان به طغیان و فساد ادامه دهند.
ز سعد و نحس هر شکلی که صورت بست در فطرت
محالست آنکه تغییری دهد تأثیر دورانش
هوش مصنوعی: هر الگویی که از خوشی یا بدی به وجود آید، در ذات خود غیرممکن است که تأثیر زمان بر آن تغییر کند.
ز محض جاهلی رمال را انیست در خاطر
که حکمی میکند هر جا نشست انگیس و لحیانش
هوش مصنوعی: از روی نادانی، رمالی در ذهن او نیست که هر جا که نشسته حکمی صادر کند، به همین سادگی و بیفکری.
منجم از کمال ناقصی این مدعا دارد
که در هر سیر تأثیریست با برجیس و کیوانش
هوش مصنوعی: منجم به دلیل کامل نبودن خود، به این نتیجه رسیده است که در هر حرکت یا تغییر، تأثیری از ستارههای برجیس و کیوان وجود دارد.
ز زشت و خوب هر حکمی که رفت از مبداء خلقت
نمی افتد خلل از انقلاب چرخ گردانش
هوش مصنوعی: هر قضا و قدر زیبایی یا زشتی که در دنیا وجود دارد، از اصل خلقت نشأت میگیرد و هیچ اختلالی در آن ایجاد نمیشود. چرخ حوادث همچنان به دور خود میچرخد و نظم خود را حفظ میکند.
حریص از ابلهی دارد گمان آنکه می گردد
فقیر از کاهلیها منعم از سعی فراوانش
هوش مصنوعی: شخص طمعکار به خیال خود تصور میکند که اگر تنبلی کند، به ثروت خواهد رسید، در حالی که تلاش و کوشش او را به نتیجهای نمیرساند و در واقع، در تلاشش برای به دست آوردن چیزی ناکام خواهد ماند.
طبیب از بی وقوفی می کند دعوی اگر دردی
ز ناپرهیزی است و صحت از تعیین درمانش
هوش مصنوعی: در صورتی که دلیلی برای بیماری وجود داشته باشد و کسی به درستی به آن پی نبرد، پزشک نمیتواند ادعای درمان کند. اگر بیماری ناشی از ناآگاهی باشد، مشخص کردن درمان هم دشوار خواهد بود.
فراغی نیست اهل حرص را زیرا اگر شخصی
شه ایران شود البته باید ملک ترانش
هوش مصنوعی: افراد حریص هیچگاه آرامش ندارند، زیرا اگر کسی به مقام بزرگ و مهمی در ایران برسد، باید مسئولیت و وظایف آن را نیز به دوش بکشد.
دلی گز آتش حرص است سوزان هست محمومی
دمادم اضطراب از بهر زر اوقات هجرانش
هوش مصنوعی: دل مانند آتشی است که به خاطر حرص و طمع در حال سوختن است. فردی دائما در حالت اضطراب و بیقراری به سر میبرد، زیرا به خاطر فاصله و جدایی از دلبستهاش، نگران و ناراحت است.
چو کس را نیست بر تکمیل اسباب جهان قدرت
ره حرص است آن راهی که پیدا نیست پایانش
هوش مصنوعی: وقتی کسی نتواند به کمال امکانات و وسایل زندگی دست یابد، تنها راهی که برای او میماند، حرص و ولع نسبت به دنیا است. اما این راه هیچگاه پایان مشخصی ندارد و به بیپایانی میانجامد.
کسی گز مال مردم این گمان دارد که تا باشد
دمادم قلیه و بریان شود آرایش خوانش
هوش مصنوعی: کسی که فکر میکند با دزدی و غارت اموال مردم همیشه میتواند خوش بگذراند و سفرهاش پر باشد، در واقع در اشتباه است.
کجا آرد ترحم بر جگرهای دو صد پاره
کجا سوزد دلی بی رحم بر دلهای بریانش
هوش مصنوعی: کجا کسی میتواند بر دلهای شکسته و دردناک رحم کند؟ و کجا میتواند دلی بیرحم بر دلهای سوخته خود بسوزد؟
خلایق را فراغی نیست در دور شه ظالم
بلای گوسفندست این که باشد گرگ چوبانش
هوش مصنوعی: مردم هرگز آرامش ندارند و در دور و بر یک حاکم ظالم، زندگی سخت و پرمشکلی دارند. بلای اصلی، مانند گرگی است که در چنگال چوپان قرار دارد.
مزن اره پی ترتیب تخت ای حاکم ظالم
به نخلی کز پی نفع تو پروردست دهقانش
هوش مصنوعی: ای حاکم ظالم، به خاطر منافع خود، به درختی که کشاورز آن را پرورش داده، آسیب نرسان.
گل اندامی که از لب مرهم ریش دلت بخشد
مروت نیست آزردن لب از آسیب دندانش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر کسی با لبهای زیبا و دلنشین خود، آرامش قلب کسی را فراهم کند، نیکو نیست که او را آزار داده و دندانهایی که ممکن است صدمهزننده باشند، به کار ببرد. به بیان دیگر، نباید از زیبایی و محبت دیگران سوءاستفاده کرد یا آنها را آزار داد.
چه می سازی چنان تختی که خواهد رفت چون گشتی
بآن آبی که می ریزد فقیر از نوک مژگانش
هوش مصنوعی: چه ساختی این تختی که در آینده نابود خواهد شد، مانند آبی که فقیر از مژگانش میریزد و به زودی به دریا میرود.
تو در اموال دهقان چون شریکان بهره ای داری
بشرط آنکه از هر آفتی باشی نگهبانش
هوش مصنوعی: تو در داراییهای کشاورز مانند یک شریک سهم داری، به شرطی که از هر گونه آسیب و خطر مراقبت کنی.
ترا باید کشیدن وقت فوت مال او تاوان
تو چون آفت شدی بر مال او بر کیست تاوانش
هوش مصنوعی: زمانی که پول کسی از دست میرود، تو باید عوض آن را بپردازی. اگر نگذشته باشد که این زیان به خاطر تو به وجود آمده است، باید ببینی که چه کسی مسئول جبران آن زیان است.
گل قرب سلاطین راست خار از چوب دربانان
نمی ارزد امید گنج بیم زهر ثعبانش
هوش مصنوعی: در میان زیبایی و رفاه سلطنت، گل قیمت و ارزش دارد، اما خارهایی که به عنوان گارد نگهبانی ایستادهاند، ارزشی ندارند. امید به گنج و ثروت در کنار ترس از زهر ثعبان، حادثهای نامحتمل به نظر میرسد.
چو دارد قرب و سلطان بیم صد آفت گدا آن به
که سازد تخته تعلیم ترک از چوب دربانش
هوش مصنوعی: هرگاه کسی به مقام و نزدیک مریدی برسد، بهتر است که از مشکلات و تهدیدات او دوری کند و از تعلیمات بیفایده و سبک مغزانی مثل دربانهایی که حقیقت را نمیشناسند، پرهیز کند.
گدا را بوسه باید زد بچوب حاجبان زانرو
که دایم می کند دور از بلای قرب سلطانش
هوش مصنوعی: باید به گدا محبت کرد، زیرا از دوری بلای نزدیک شدن به سلطانش رنج میبرد.
ره دیوان سلطان هر که بشناسد مخوان مردم
که مردم را نه رسم است این که باشد رفق دیوانش
هوش مصنوعی: کسی که با دیوان سلطانی آشناست، نباید دیگران را صدا بزند؛ چون مردم معمولاً رفتاری ندارند که با دیوان آسیب دیده یا بیخبر از حال دیوان، به رفق و دوستی رفتار کنند.
تو کز حال سلاطین نیستی آگه نه پنداری
که سلطان مکرم و مرسوم اعیانست احسانش
هوش مصنوعی: اگر تو از وضعیت پادشاهان آگاه نیستی، به این فکر نکن که پادشاه بزرگ و محترمی وجود دارد که به دیگران نیکوئی میکند.
باحسان ضروری کی توان گفتن کرم گویا
که سلطان مجرم و تحصیل دارانند اعیانش
هوش مصنوعی: برای بیان خوبی و احسان، لازم است که از وجود افراد نیکوکار و پیشوایان جامعه که در زمینههای مختلف فعال هستند و جامعه را به سمت بهبود هدایت میکنند، یاد شود. در واقع، این افراد مانند سلطانانی بزرگ هستند که در بخشهای مختلف زندگی اجتماعی و اقتصادی نقشآفرینی میکنند و تأثیرات مثبتی بر تمامی جنبههای جامعه دارند.
کریم بی ریا آن اهل دل را می توان گفتن
که فرق از دوست تان دشمن نباشد پیش احسانش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخص کریم و بیریا، آن کسی است که اهل دل است و میتوان گفت او کسی است که بین دوستان و دشمنانش فرقی قائل نیست و در برابر نیکی و احسان به همه یکسان رفتار میکند.
اگر تیری به دشمن می زند مردی کرم پیشه
برای مرهم زخم از زر و سیم است پیکانش
هوش مصنوعی: مردی با شخصیت نیکو وقتی به دشمن ضربهای میزند، در واقع تیرش از طلا و نقره است، زیرا او به دنبال التیام زخمها با نیکی و بخشش است.
فقیری گر باستعداد دانش این قدر داند
که تا دارد حیات از لطف ایزد می رسد نانش
هوش مصنوعی: اگر کسی به اندازه کافی دانش داشته باشد، میداند که تا زمانی که خداوند به او نعمت زندگی میدهد، نانش هم تامین خواهد شد، حتی اگر در فقر باشد.
چرا باید نهادن سر بتعظیم کی و کسری
چرا باید کشیدن منت از فغفور و خاقانش
هوش مصنوعی: چرا باید تسلیم و خاضع شاهان و پادشاهان بزرگ شوید؟ چرا باید بر خود لازمه کنید که از فخرفروشی و بزرگی آنها بهرهمند شوید؟
به حکمت خالی از غیر خدا کن خانه دلرا
امین کعبه ات کردند به بتخانه مگردانش
هوش مصنوعی: خانه دل را با حکمت و خلوص از غیر خدا پر کن، زیرا که دل تو به درجهای از پاکی و ارادت رسیده که مانند کعبه میباشد، پس آن را به سراغ بتها و غیر خدایی مبر.
مجو از غافلی ارشاد از هر غافلی چون خود
چه آگاهیست بت را زانکه آرد سجده رهبانش
هوش مصنوعی: از غافلها چیزی نخواهی یافت؛ چون خود فراموشی. بت را فقط کسی میشناسد که خودش آگاه باشد و به آن سجده کند، ولی رهبان، در واقع فقط پیروی ظاهری دارد.
مزن ای دوست دست صدق جز بر دامن شخصی
که باشد دور دست هر تعلق از گریبانش
هوش مصنوعی: ای دوست، فقط بر دامن کسی که از هر وابستگی دور است، دست صدق و محبت بزن و به دیگران نزدیک نشو.
چو سوزن در گذر از هر چه پیش آید که عیسی را
جو عزم آسمان شد سوزنی بگرفت دامانش
هوش مصنوعی: چون سوزنی در میان راه قرار میگیرد، هر چه که در برابرش بیفتد را میبیند. عیسی با ارادهای آسمانی به سوی هدفش میرود و سوزن هم لباسش را میگیرد و جلو میرود.
ز عالم رغبت ار برداشت عارف جای آن دارد
سمند همتش تند و بسی تنگ است میدانش
هوش مصنوعی: اگر عارف از دنیا و خواستههایش دست بکشد، برای او جایگاهی شایسته میشود. در این صورت، اراده و همت او مانند اسبی تندرو خواهد بود، ولی دنیای او به خاطر این قید و بندها بسیار محدود و کوچک است.
چه سان ماند مقید در چنین پستی سبک سیری
که هنگام نظر بالای نه چرخ است جولانش
هوش مصنوعی: چگونه میتواند موجودی که به زمین و پستیها وابسته است، به سادگی و سبکی در حالی که نگاهش به آسمان و مرتفع است، زندگی کند و جولان بدهد؟
اساس بنیه دهرست غفلت ورنه کی سازد
بنایی کس که خواهد ساخت سیر چرخ ویرانش
هوش مصنوعی: بنیاد و اساس زمان، ناشی از بیتوجهی است. زیرا در حقیقت کسی نمیتواند بنایی محکم بسازد، اگر بخواهد سیر و حرکت چرخ زمانه را که به ویرانی میانجامد، نادیده بگیرد.
سر ایوان به کیوان می کشد کسری نمی داند
که خاک کسری عصریست هر خشتی در ایوانش
هوش مصنوعی: در سر در عمارت کسری، ستارهای درخشان وجود دارد. اما کسری نمیداند که زمین و خاک این سر در بنا بر آنچه در گذشته بوده، چیزی از زمان اوست و هر آجر در این بنا، داستانی از گذشته را با خود دارد.
مبند امید بر اسباب دنیایی که تشویش است
اگر باشد زوالش گر نه باشد داغ حرمانش
هوش مصنوعی: به چیزی که در این دنیا به عنوان وسیله و ابزار امید به آن اتکا میکنیم، نباید زیاد دل ببندیم، زیرا ممکن است این ابزارها دچار مشکل شوند و از بین بروند. اگر این اتفاق بیفتد، تنها عذاب و حسرت به جا میماند.
ز کثرت رو بعزلت نه که گر ماند کسی بیکس
ملایک در مهالک می شوند انصار و اعوانش
هوش مصنوعی: به دلیل فراوانی و کثرت مشکلات و گرفتاریها، فرد دچار انزوا میشود، ولی اگر کسی در این شرایط همچنان تنها بماند، فرشتگان به کمکش میآیند و یاوری او میشوند.
نرست از فتنه دور زمان هر کس نشد فانی
فنا ملکیست از هر آفتی آسوده سکانش
هوش مصنوعی: هیچکس در برابر آشفتگیهای زمان پایدار نمانده است و کسی که فنا را تجربه نکرده، در واقع از هر گونه آفت و خطر دور است. زندگی او از هر نوع مشکلات و چالشها مصون است.
کسی کز بهر دنیایی ندارد غم چه غم دارد
ز هول محشر و نصب صراط و وضع میزانش
هوش مصنوعی: کسی که برای دنیا هیچ دغدغهای ندارد، چرا باید نگران روز قیامت یا سختیهای پل صراط و میزان اعمالش باشد؟
اگر مالی که داری صرف کردی کامل عصری
بدان مالی که اسباب کمال تست نقصانش
هوش مصنوعی: اگر مالی که داری را به درستی و به طور کامل مصرف کنی، در آن صورت بدان که آن مال به کوشش و زحمت تو برای رسیدن به کمال و رشد تو، هیچ نقصانی نخواهد داشت.
ز خود بگذر که یابی وصل جانان کم مباش از مه
که ناچیزیست وجه وصل با خورشید تابانش
هوش مصنوعی: از خودت بگذر تا به وصال محبوبت برسی. خودت را کوچک در نظر بگیر، چون در مقایسه با نور خورشید، وصال با محبوب خیلی ارزش زیادی ندارد.
بفقر آموز و خندان زی که شمع از شعله آتش
چو دارد زندگی آتش بهست از آب حیوانش
هوش مصنوعی: فقر را یاد بگیر و با لبخند زندگی کن، زیرا شمع از شعله آتش زندگی میگیرد، و آتش نیز از آب حیاتش به وجود میآید.
فنا چون هست در عسرت بمیری به که در نعمت
که چون معسر ز عسرت رست نوعی نعمت است آنش
هوش مصنوعی: اگر در سختی ها بمیرى، بهتر از آن است که در خوشی ها زندگی کنی، زیرا رهایی از سختیها خود نوعی نعمت به حساب میآید.
به دردی هر که معتادست از درمان نمی پرسد
ز رضوان بیشتر حظیست مالک را به نیرانش
هوش مصنوعی: کسی که به دردی عادت کرده، از درمان آن سوال نمیکند؛ او از لذتهای دنیوی بیشتر از هر چیز دیگری بهرهمند است.
بهشت هر کسی ذوقیست زیرا جنت طفلان
کنار مادرست و جوی شهد و شیر پستانش
هوش مصنوعی: هر کسی بهشت خودش را براساس دلخواه و علاقهاش میبیند، زیرا بهشت بچهها در کنار مادرشان و نوشیدن شیر از پستان اوست که لذت خاصی دارد.
کسی را میرسد لاف از کمال عشق در عالم
که تا جانش بود نذر غم جانان بود جانش
هوش مصنوعی: برخی افراد در دنیا به خود میبالند و از عشق و کمال آن سخن میگویند، اما حقیقت این است که تا زمانی که زندگی دارند، تمام وجودشان وقف و فدای غم محبوبشان است.
بجانان نیست عاشق عاشق جان خودست آنکس
که بهر راحت جانست شوق وصل جانانش
هوش مصنوعی: عاشق واقعی کسی است که به خاطر راحتی جان محبوبش جان خود را فدای او میکند. عشق او به وصال معشوق، نشان از عمق احساساتش دارد.
ز بهر آنکه هر کس فرق سازد نیک را از بد
نصیحت نامه آمد ز ایزد نام فرقانش
هوش مصنوعی: برای اینکه هر کسی نیک را از بد تشخیص دهد، نامهای از سوی خداوند به عنوان راهنمایی فرستاده شده است که نامش «فرقان» است.
ولی تا خلق داند رتبه درد از دوا برتر
دبیر حکمت از حرف الم بنوشت عنوانش
هوش مصنوعی: هرچند که مردم میدانند درد و رنج به مراتب سنگینتر از درمان و داروست، اما نویسنده حکمتی بزرگتر از اینها را به زبان الفبای ساده مینویسد و عنوان اثرش را شکل میدهد.
کسی تا غم ندارد یادی از ایزد نمی آرد
خدا جوی ار بود کس بهتر از شادیست احزانش
هوش مصنوعی: کسی که غمی در دل ندارد، به یاد خدا نمیافتد. اگر کسی هم بهتر از شادی باشد، او باید در غمش کمتر از اندوهش باشد.
چو نعمت بیش یابی با کم از خود کم تکبر کن
که در اندک زمان با خویش خواهی دید یکسانش
هوش مصنوعی: اگر نعمتی به دست آوردی و از خودت کمتر شدی، تکبر نکن؛ چرا که به زودی خواهی فهمید که همه چیز در این دنیا گذراست و با خودت برابر خواهد شد.
ببار از دیده آبی تا شود کام دلت حاصل
که خاک آرد گل تر چون رساند فیض بارانش
هوش مصنوعی: ببار از چشمانت اشک تا دلِ تو آرامش پیدا کند، زیرا وقتی باران بر زمین بریزد، خاک میتواند گل زیبا پرورش دهد.
بدنیا کار عقبی کن که شدت می کشد آنکس
که تابستان نباشد غصه برگ زمستانش
هوش مصنوعی: به دنیا اعتماد نکن و سعی کن به فکر زندگی بعدیات باش، زیرا آن کسی که در زندگیاش تنها به لذتهای زودگذر تابستانی توجه کرده، در روزهای سخت زمستان باید غصهها و دردهایش را تحمل کند.
به ابنای زمان گر نیک هم باشی مشو ایمن
که بر نیکوئی یوسف حسد بردند اخوانش
هوش مصنوعی: اگر در جامعه به نیکی مشهور شوی، نباید از حسد دیگران ایمن باشی، زیرا حتی بر نیکی یوسف نیز برادرانش حسد ورزیدند.
ز مکر ایمن مشو بر قوت بازو مکن تکیه
که صید صد چو رستم میکند زالی بدستانش
هوش مصنوعی: به تردید از نیرنگها و مکرها دوری کن و به قدرت و توانمندیهای خود وابسته نباش. چرا که شکارچیان و رزمندگان ماهری وجود دارند که میتوانند تو را در معرض خطر قرار دهند، حتی اگر تو خود را قوی و نیرومند دانسته باشی.
مبادا با وجود عقل باشی غافل از حیلت
که آدم گرچه کامل بود از ره برد شیطانش
هوش مصنوعی: باید مراقب باشی که حتی با داشتن عقل هم از ترفندها و فریبها غافل نشی، زیرا انسان هرچقدر هم که کامل و بینقص باشد، ممکنه از راه شیطان منحرف بشه.
ملون ذره خاکیست هر دانه که میخواند
مقوم بر سر تاج شهان لعل بدخشانش
هوش مصنوعی: هر دانهای که در زمین میروید، مانند ذرهای خاکی است که بر روی تاج پادشاهان، مانند سنگ قیمتی بدخشان، قرار دارد.
شهانرا ذره ذره خاک بر سر میکند دوران
فریبی میدهد چون طفل با اشکال و الوانش
هوش مصنوعی: زمان به تدریج بر سر پادشاهان خاک میریزد و آنها را از قدرت میاندازد، همانطور که کودکی با نقاشیها و شکلهای مختلف دیگری را فریب میدهد.
چو دیدی چرخ را کج رو به نفع او مشو مایل
چو باشد میزبان قاتل نباید گشت مهمانش
هوش مصنوعی: وقتی دیدی که دنیا به نفع کسی نادرست و کج رفتار میکند، نباید به سمت او گرایش پیدا کنی. اگر میزبان تو کسی باشد که به دیگران آسیب میزند، نباید به مهمانیاش بروی.
بسر گر نشئه داری مکن ضایع بهر ذوقی
به کف گر جوهری داری مده از دست ارزانش
هوش مصنوعی: اگر نشئهای داری، نگذار که بیهوده بگذرد. اگر گوهری در دست داری، آن را به راحتی نده و اجازه نده که کم ارزش شود.
منه هر لاله رخساری که می بینی بدل داغش
مشو هر عنبرین خطی که می بینی پریشانش
هوش مصنوعی: هر گل لالهای که میبینی، نگذار زیباییاش تو را فریب دهد؛ چرا که پشت این زیبایی ممکن است دلی را داغان کرده باشد. هر خط ادبی و زیبا هم که مشاهده میکنی، بدان که ممکن است دلتنگی و پریشانی در آن نهفته باشد.
بهر خاک سیه تخم وفا داری مکن ضایع
به تبدیل دو روزه گه مخوان گل گاه ریحانش
هوش مصنوعی: به خاطر خاک سیاه، که نماد وفاداری است، نباید آن را بیجهت هدر دهی. روزهای گذرا را نباید به یادگار گلی بخوانی که در زمان خاصی به وجود آمده، چرا که این زیبایی زودگذر است.
بسا بیدل که زد هم چون تو لاف از عشق محبوبی
پس از تعبیر صورت زان هوس دیدم پشیمانش
هوش مصنوعی: بسیاری از انسانها مانند تو در مورد عشق محبوب سخن میگویند، اما بعد از اینکه آرزوی خود را به واقعیت نزدیک میبینند، پشیمان میشوند.
چو دارد زهر هجری در عقب هر شربت وصلی
نمی ارزد وصال هر که می خواهی بهجرانش
هوش مصنوعی: اگر در هر نوشیدنی وصالی وجود داشته باشد که در پی آن زهر جدایی باشد، آن وصال هیچ ارزشی ندارد. هرکس را که میخواهی به محبت بیاور، جداییاش عذابآور است.
فقیه از ما سوی الله راه می خواهد سوی ایزد
زهی ناقص که رهبر میشوند امثال و اقرانش
هوش مصنوعی: فقیه به غیر از خداوند درخواست راهنمایی میکند، اما چه جای تأسف که افرادی که خودشان هم نقص دارند، به رهبری و هدایت دیگران میپردازند.
خدا را اهل حق از حشمت فرعون میداند
نه چون فرعون باید معجز موسی عمرانش
هوش مصنوعی: اهل حق، خدا را همچون قدرت و عظمت فرعون نمیدانند، بلکه او را فراتر از این حشمت میشناسند و معجزه موسی را نشانهای از رهبری و قدرت او میبینند.
اگر طالب به هستی خدا برهان طلب دارد
درین دعوی به هستی خدا هستیست برهانش
هوش مصنوعی: اگر کسی میخواهد وجود خدا را به اثبات برساند، باید دلایلی برای این ادعا ارائه دهد. در واقع، وجود خدا خودش دلیلی بر اثبات وجود اوست.
چو انسان بست صورت در رحم تا وقت دانایی
میسر میشود بی سعی رزق از لطف سبحانش
هوش مصنوعی: وقتی که انسان شکل میگیرد و به مدت نه ماه در رحم قرار میگیرد، در آن زمان فرصتی برای کسب علم و دانایی فراهم میشود که در این مدت، روزی او بدون هیچ تلاشی از رحمت خداوند به او میرسد.
ز دانایی چو دم زد رزق را از محض دانایی
ز سعی خویش میداند زهی انسان و کفرانش
هوش مصنوعی: وقتی شخصی از آگاهی و دانش خود سخن میگوید، به این نتیجه میرسد که روزیاش تنها حاصل تلاش خود اوست. این نشاندهندهی جایگاه بالای انسان و ناشناسیاش نسبت به این حقیقت است.
نمیدانم چرا دارد تکبر نفس نمرودی
چو شر پشه را دفع کردن نیست امکانش
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا نفس مغرور مانند نمرود اینگونه به خود میبالد، در حالی که دفع شر یک پشه هم برایش ممکن نیست.
قیاس عجز غیر خالق از حکم سلیمان کن
که آخر برد خاکش آنچه اول برد فرمانش
هوش مصنوعی: مقایسه ناتوانی غیر خداوند از اجرای فرمان سلیمان را بررسی کن، زیرا در نهایت آنچه که ابتدا فرمانش بود، در خاکی که از او بر جا مانده، ناپدید شد.
گر انسانست کس او را ز یزدانست ترس و بس
وگر دیوست باید داشت صد بیم از سلیمانش
هوش مصنوعی: اگر کسی انسان باشد، تنها باید از خدا بترسد و بس؛ اما اگر او دیو باشد، باید از سلیمان هم ترسید، زیرا سلیمان قدرت و نفوذ زیادی دارد.
صلاحی در فساد کفر دارد صاحب حکمت
وگر نه هر چه باطل شد برو سهلست بطلانش
هوش مصنوعی: کسی که دارای درایت و خرد است، ممکن است در دل یک فساد، دستیابی به خوبیهایی ببیند. اما در غیر این صورت، وقتی چیزی باطل میشود، از بین بردنش کار سختی نیست و به سادگی میتوان آن را نادیده گرفت.
و اگرچه هست گل مقصود دهقان بهر حفظ آن
ز گل به می نماید خار دیوار گلستانش
هوش مصنوعی: اگرچه گل هدف و خواستهی کشاورز است، اما برای حفظ و نگهداری آن، او از خارها به عنوان حفاظ و دیوار استفاده میکند تا گلستانش ایمن بماند.
به ظالم دفع ظالم میکند دوران که گر چوبی
درشت افتاد می سازد درشتیهای سوهانش
هوش مصنوعی: ظلم در دنیا گاهی به نوعی جواب داده میشود و اگر یکی از ظالمین قدرت بیشتری داشته باشد، ممکن است دیگر ظالمان را نیز از بین ببرد. درست همانطور که اگر چوبی بزرگ به زمین بیفتد، به روش خود دیگر اجسام بزرگ را شکل میدهد.
بسا ایمان که آن از کفر می خیزد بیوسف بین
که در عزم کنه بت گشت سد راه عصیانش
هوش مصنوعی: بسیاری از ایمانها به دلیل مخالفت و نافرمانی شکل میگیرند. به یوسف نگاه کن که در سختترین شرایط و در برابر وسوسهها، توانست بر نافرمانی غلبه کند.
تو ای غافل که فرمان خدا مطلق نمی گیری
گرفتم نیستی شایسته فردوس رضوانش
هوش مصنوعی: ای غافل! تو که از فرمان مطلق خدا اطلاعی نداری، بدان که تو شایسته بهشت و نعمات آن نیستی.
مشو چندان سیه رو هم که چون دوزخ شود جایت
کند از تیره گیهایت تنفر قیر و قطرانش
هوش مصنوعی: هرگز آنقدر ناراحت و غمگین مباش که جایت چون جهنم شود و از سیاهی و تاریکیهای درونت بیزار شود.
ز کافر می ستانی مال و می گویی حلالست این
چه می گویی که حالا می ستانی از مسلمانش
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تضاد و تناقضی اشاره میکند که در رفتار انسانها وجود دارد. او میگوید که چگونه از کافر مالی میگیری و این کار را حلال میدانی، اما وقتی نوبت به مسلمان میرسد، همان عمل را انجام نمیدهی و در واقع به نوعی دوگانهنگری را به تصویر میکشد. این نشاندهنده نوعی رفتار غیرمنصفانه و محاسبهگری است که در جامعه وجود دارد.
جهان شوریده دریاییست کز امواج آن موجی
بدور نوح پیدا شد لقب کردند طوفانش
هوش مصنوعی: دنیا همچون دریایی پر از هیجان است که از امواج آن، موجی به دور نوح شکل گرفت و به همین دلیل آن را طوفان نامیدند.
ز بیم غرقه هر سرگشته ای بر روی این دریا
شنایی می کند چندانکه پر بادست انبانش
هوش مصنوعی: هر کسی که از خطر غرق شدن در دریا بیم دارد، چارهای جز شنا کردن ندارد و تا جایی که میتواند در این دریا تلاش میکند، همانطور که فردی که کیسهای پر از باد دارد، سعی میکند از آن مراقبت کند.
چو واصل گشت طالب ز انقلاب دهر کی ترسد
چو بط از غرقه هست ایمن چه باک از موج عمانش
هوش مصنوعی: وقتی کسی به حقیقت و مقصد خود برسد و از دگرگونیهای زمان زخم نبیند، دیگر از مشکلات و خطرات هراس نخواهد داشت. او مثل مرغی است که از غرق شدن نجات پیدا کرده و از امواج دریا نمیترسد.
مشو نومید در ایزدشناسی گر نه ای کاذب
امیدی کان به عفو اوست ممکن نیست حرمانش
هوش مصنوعی: در تلاش برای شناخت خداوند، ناامید نشو. اگر چنین کنی، تو به خودت دروغ میگویی. زیرا امید به بخشش او همیشه ممکن است و هیچکس نمیتواند از رحمتش محروم شود.
چو مقبل قابل فیض حق افتد هست امیدی
که مدبر نیز گردد مظهر آثار غفرانش
هوش مصنوعی: زمانی که فردی آماده دریافت نعمتهای الهی باشد، امید میرود که آن شخص نیز بتواند نشانههای رحمت و بخشایش خداوند را در زندگی خود به نمایش بگذارد.
خدا گر در خور اعمال خواهد دید در مردم
نخواهد دید چشم کس جمال حور و غلمانش
هوش مصنوعی: اگر خدا بخواهد اعمال انسانها را ببیند، در بین مردم نمیتواند کسی را پیدا کند که زیبایی و جمال حوریها و پسران بهشتی را داشته باشد.
و گر هر کس که سهوی کرد محرومست از جنت
نخواهد برد از جنت تمتع غیر رضوانش
هوش مصنوعی: اگر کسی اشتباهی انجام دهد، از بهشت محروم خواهد شد و نمیتواند از نعمتهای آن بهرهمند شود جز اینکه به رضایت الهی دست یابد.
رسان فیضی که یابی قدر زنبور عسل را بین
چو دارد نفع برتر شد ز زنبور دگر شانش
هوش مصنوعی: به دنبال بهرهمندی و ارزش معنوی باش، مانند زنبور عسل که با تلاش و مهارت خود بهترین نوع عسل را تولید میکند و از این طریق نسبت به دیگر زنبورها مزیت و منزلت بیشتری دارد.
به کسوتهای رنگین چند آرایش دهی تن را
چو مرگ آورد عریان باز خواهد برد عریانش
هوش مصنوعی: هر چقدر هم به ظاهر خود آرایش و زیبایی ببخشیم، در نهایت وقتی به مرگ نزدیک شویم، همه آن زینتها را برمیداریم و در حالت عریان و بدون زینت به خاک سپرده میشویم.
مراد از هر دو کونت حاصل آید بر ورع داری
ورع نخلیست کام هر دو کون اوراق و اغصانش
هوش مصنوعی: شخصی که در زندگی خود پرهیزکار باشد، از هر دو جهان سود میبرد. همانطور که میوه و شاخههای درخت نخل به پرهیز و رعایت اصول زندگی بستگی دارد، انسان هم با رعایت تقوا میتواند به برکت و نعمتهای هر دو جهان دست یابد.
تویی بس عاجز و کار دو عالم بایدت کردن
عجب کاری ترا افتاده آسان نیست سامانش
هوش مصنوعی: تو در شرایط بسیار دشواری قرار داری و کارهایی که باید برای این دنیا و آن دنیا انجام دهی، واقعاً سخت و عجیب است. برای تو سامان دادن به این اوضاع کار آسانی نیست.
مگر خواهی مدد از فیض روح پاک پیغمبر
که سامان مهم هر دو عالم هست آسانش
هوش مصنوعی: آیا نمیخواهی که از برکت روح مقدس پیامبر کمک بگیری، چرا که حل مسائل مهم دنیا به راحتی با او ممکن است؟
نبی هاشمی ابطحی امی مکی
که مفتاح در گنجینه دین کرده دیانش
هوش مصنوعی: من پیامبری از خاندان هاشم هستم، اهل مکه و نادان، که کلید معانی و مفاهیم دین را در اختیار مومنان قرار دادهام.
قد او شمع انور صد چو ابراهیم پروانه
رخ او عید اکبر صد چو اسماعیل قربانش
هوش مصنوعی: قد او مانند شمعی نورانی است که صد بار بیشتر از ابراهیم جذابیت دارد. چهرهاش جشن بزرگتر از عید قربانی اسماعیل است.
امین خاتم ملک سلیمان خواجه سلمان
که می زیبد سلیمان خادم درگاه سلمانش
هوش مصنوعی: سلیمان، خادم و خدمتگذار درگاه شخصی به نام سلمان است که به عنوان یک شخص معتبر و قابل اعتماد در نظر گرفته میشود. این شخص که به او امین خاتم میگویند، نشاندهنده جایگاه مهم و احترامی است که دارد.
نه موسی هست چون او نه چو بطحی وادی ایمن
نه یوسف هست همچون او نه همچون کعبه کنعانش
هوش مصنوعی: هیچکس مانند موسی در وادی ایمن، مانند یوسف در کنعان و مانند کعبه در سرزمین مقدس وجود ندارد.
بحمدالله بنایی ساختم از بهر آسایش
ز سنگ صبر و آب حلم و خاک علم بنیانش
هوش مصنوعی: با سپاس از خدا، بنایی را ساختهام که هدف آن آسایش است. این بنا را با سنگ صبر، آب حلم و خاک علم بنا کردهام.
نه من تنها شدم بانی این خانه کز اول بود
اساس از کاملان هند و شروان و خراسانش
هوش مصنوعی: من تنها نیستم که این خانه را بنا کردهام، چون از ابتدا بنیاد آن بر اساس بزرگان و کاملان هند، شروان و خراسان گذاشته شده است.
سه رکن از خانه بود از خسرو و خاقانی و جامی
من از بغداد کردم سعی در تکمیل ارکانش
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره میکند که سه شاعر بزرگ به نامهای خسرو، خاقانی و جامی در ادبیات فارسی تأثیرگذار بودهاند و او سعی کرده است با کارهای خود، بر نقش و اعتبار این شاعران بیفزاید و از بغداد برای تحقق این هدف تلاش کند.
فضولی را بسعی خود نشد توفیق این جرأت
مدد کردند وقت کار هم ارواح ایشانش
هوش مصنوعی: فضولی به خاطر تلاشهایش موفق نشد، اما در وقت نیاز، ارواح او را کمک کردند.
الهی رحم بر بیهوده کاری کن که در عالم
نه در کسب معارف عمر ضایع شد به هذیانش
هوش مصنوعی: خداوند، بر کسانی رحم کن که عمرشان را به بطالت گذرانده و به کسب دانش و معرفت نپرداختهاند و به بیهودهگویی مشغولند.
غلط گفتم نه هذیانست شعرم قیمتی دارد
چو در بحریست منزل همچو مروارید و مرجانش
هوش مصنوعی: شعر من بیدلیل و بیمحتوا نیست؛ بلکه ارزشمند است، مانند این که در دریایی باشد که مروارید و مرجان در آن وجود دارد.
بجرم شعر روز نصب میزان کی خطر دارم
نخواهد شد گران چیزی که بر بادست اوزانش
هوش مصنوعی: به خاطر شعر روزی که برپا شده، نگران کسی نیستم. هر چیزی که در دست او باشد، نمیتواند سنگین و مشکلساز شود.
ز هر علمی دلم را بهره ده یارب چو میدانی
دل من پیر تعلیم است و من طفل سبق خوانش
هوش مصنوعی: ای خدا، به من از هر دانشی بهرهای عطا کن، زیرا میدانی که دل من مانند یک پیر با تجربه در علم است، اما من همچنان مانند کودکی هستم که تازه شروع به یادگیری کرده است.
ز کان طبع پولادی برون آورد خاقانی
سوی دریای هند ارسال کرد از سوی شروانش
هوش مصنوعی: خاقانی با کلامی قوی و محکم، آثارش را از شروان به سوی دریای هند فرستاده است.
به استادی ازان پولاد خسرو ساخت میر آتی
روان سوی خراسان کرد از دلهی و ملتانش
هوش مصنوعی: یک استاد با مهارت، مجسمهای از پولاد برای خسرو ساخت و سپس با شتاب به سمت خراسان حرکت کرد، جایی که دلش به یاد دلهی و ملتان تنگ شده بود.
جلایی داد آنرا جامی آنکه جانب بغداد
فرستاد از برای خادمان شاه مردانش
هوش مصنوعی: جامی که به بغداد فرستاده شد، زیبایی و روشنایی خاصی داشت و آن را به خادمان پادشاه مردان ارائه کردند.
مرا از کور طبعی نسبتی با آن نبود اما
بگستاخی ربودم از کف روشن ضمیرانش
هوش مصنوعی: من به خاطر نادانی و عدم درک درست، هیچ نسبتی با آن حقیقت نداشتم، اما با جسارت و بیپروایی، آن را از دست کسانی که دارای بینش و روشنفکری بودند، گرفتم.
بر آن آیینه زیبی بست بر خود بکر نظم من
که هر کس دید حسن صورت او ماند حیرانش
هوش مصنوعی: در آن آینه زیبا، نظم خالص من قرار گرفته است. هر کس که زیبایی او را ببیند، حیرتزده میشود و تحت تاثیر قرار میگیرد.
انیس القلب کردم نام این محبوب و میخواهم
که هر ساعت دهم در بزم اهل فهم جولانش
هوش مصنوعی: من این محبوب را همدم دل خود قرار دادم و میخواهم هر لحظه در محفل اهل دانش و فهم، او را به نمایش بگذارم.
میسر کن که شمع محفل اهل نظر گردد
ندارم بیش ازین در پرده تضییع پنهانش
هوش مصنوعی: بگذار که نور وجودم در جمع اهل اندیشه و دانش درخشان شود. دیگر نمیتوانم در خفا و پنهانی ادامه دهم و به هدر بروم.
بدست پاکبازان امانت پیشه بسپارم
فرستم سوی دارالعدل روم از ملک ایرانش
هوش مصنوعی: من امانتم را به دست افرادی که درستکار و باگذشت هستند میسپارم تا به دارالعدل در روم ارسال شود، از سرزمین ایران.
به امیدی که در عالمستانی و جهانگیری
رسد تأثیر فتح از دولت سلطان سلیمانش
هوش مصنوعی: امیدوارم که در دنیای بزرگ و گسترده، پیروزیهایی از سوی حکومت سلطان سلیمان به وقوع بپیوندد.
حاشیه ها
1402/08/06 09:11
فتوحی رودمعجنی
در قرن دهم بغداد ملک ایران است.
این قصیده را فضولی در شهر بغداد به پیروی خاقانی و امیرخسرو و جامی سروده تا از ایران (بغداد) به دارالعدل روم (استانبول) بفرستد و تقدیم سلطان سلیمان عثمانی کند. در زمان سرودن این قصیده، شاه طهماسب پادشاه ایران است و سلطان سلیمان قانونی پادشاه عثمانی در استانبول (ب 134). فضولی شهر خود، بغداد را مُلک ایران میداند (ب 133). فضولی را بزرگترین شاعر ترکی آذربایجانی در سدهٔ شانزدهم میلادی میدانند.