گنجور

شمارهٔ ۲

منم ندیده ز ابنای روزگار وفا
ولی کشیده ز هر یک هزار گونه جفا
منم چشیده بسی زهر غم ز بیدردان
بدرد مرده و لب ناگشوده بهر دوا
منم کشیده قدم از بساط آزادی
اسیر دام غم و مبتلای بند و بلا
نبود روز غمم همدمی بجز ناله
ز ضعف قالبم آن نیز گشت ناپیدا
نبود هم نفسم غیر ناله چون نی
قدم شکست وز آن هم مرا فکند جدا
نه مونسی نه انیسی نه مشفقی نه کسی
که پیش او نفسی درد دل رسد ما را
نکرده جز بدن خاکی مرا آماج
هزار تیر بلا گر فکنده دست قضا
چنان نبسته فلک راه بر مطالب من
که یک مراد بر آید بصد هزار دعا
طبیب من شده ادبار در علاج ولی
درون حقه اقبال مانده شهد شفا
میان اشک مرا ضعف کرده قصد هلاک
بلا و غم شده مانع که باش همدم ما
شدست تابع اکثر اقل اعدایم
و گر من ز کجا و دم از امید بقا
شکوفهای امیدم نداده میوه کام
ز داغهای دلم حاجتی نگشته روا
دل فسرده من سوخته در آتش فقر
مراد دل زده بر من هزار استغنا
ز گریه سیم سرشکم تمام شد چکنم
دگر چه صرف کنم بر بتان ماه لقا
زهر بلا بترست این که پیش سیمبران
بلای نیستی از انفعال کشت مرا
نه اختیار اقامت نه اقتدا سفر
نه احتمال تجرد نه اعتبار غنا
شبی درین غم و اندوه ناله می کردم
که ناگه از طرفی هاتفی رساند ندا
که ای ستم زده در بی کسی مشو نومید
بشکر کوش که آمد مربی فقرا
رسید آنکه ترا بر گرفته بود ز خاک
رسید آنکه ازو دیده هزار عطا
گل حدیقه دولت بهار گلشن بخت
نهال باغ ادب غنچه ریاض حیا
بلند مرتبه الوند بیک روشن دل
که در طریق ادب مرشدست راه نما
بنای دولت او را مخلدست اساس
علو رفعت او را مشیدست بنا
گهی شده بوجود عزیز یوسف مصر
گهی دلیل ره قرب یثرب و بطحا
خلاف غیر شکوه سعادتش را هست
علاوه شرف از امهات و از آبا
نه عارضیست درو ارتکاب راه صواب
مقررست که هرگز نکرده اصل خطا
ایا بلند نظر آفتاب اوج هنر
که مژده شرف قرب تست ذوق فزا
هزار شکر که بار دگر ز نور رخت
گرفت دیده ارباب اشتیاق ضیا
هزار شکر که بار دگر ز نخل قدت
فتاد سایه بر افتادگان فقر و فنا
بحق آنکه مرا کرده است منشا صدق
بحق آنکه ترا کرده است محض صفا
بحق آنکه مرا کرده است زار و فقیر
بحق آنکه ترا کرده است عز و علا
کزان زمان که ز چشم نهفته چو پری
ندیده ام ز کسی روی مردمی ابدا
ز رفتن تو مرا رفته بود عقل ز سر
کنون که آمده باز آمدست بجا
انیس و مونس من در مقام تنهایی
همیشه ذکر تو بودست در صباح و مسا
تو بوده همه دم در دلم که در همه وقت
تراست راه تقرب بخانهای خدا
شها فضولی بیدل جدا ز خاک درت
به تنگ آمده بود از تمامی دنیا
تو آمدی ز دلش رفت غصه عالم
کشیده شاهد غم چهره در نقاب خفا
چگونه سر نکشد بر فلک که از پیشش
فتاد بار الم راست گشت قد دو تا
خزان گلشن بخشش گرفت رنگ بهار
بعندلیب ز گل مژده ای رساند صبا
امید هست که تا هست بر سر عالم
مدار دایره دور آسمان برپا
سرای جاه تو معمور گردد و گردد
فلک بکام تو در کارهای هر دو سرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منم ندیده ز ابنای روزگار وفا
ولی کشیده ز هر یک هزار گونه جفا
هوش مصنوعی: من در زندگی وفایی از مردم زمان خود ندیده‌ام، اما از هر یک از آن‌ها انواع و اقسام بی‌وفایی و ناملایمات را تجربه کرده‌ام.
منم چشیده بسی زهر غم ز بیدردان
بدرد مرده و لب ناگشوده بهر دوا
هوش مصنوعی: من از درد و غم بسیاری تجربه کرده‌ام، اما از دست کسانی که درد را حس نمی‌کنند، رنج می‌برم و گویی مرده‌ام و هنوز آماده نیستم که برای درمان و رهایی از این درد لب به سخن بگشایم.
منم کشیده قدم از بساط آزادی
اسیر دام غم و مبتلای بند و بلا
هوش مصنوعی: من از روی بساط آزادی پا کشیده‌ام و گرفتار غم و بدبختی شده‌ام.
نبود روز غمم همدمی بجز ناله
ز ضعف قالبم آن نیز گشت ناپیدا
هوش مصنوعی: در روزهای غم، هیچ کس جز ناله‌ام از ضعف جسمی در کنارم نبود و حتی آن ناله هم ناپدید شد.
نبود هم نفسم غیر ناله چون نی
قدم شکست وز آن هم مرا فکند جدا
هوش مصنوعی: در غیاب همدم و هم‌نفسم، تنها صدای ناله‌ام مانند نی به گوش می‌رسد. همچنین، قدم‌های شکست‌خورده‌ام مرا از این وضعیت جدا کرده است.
نه مونسی نه انیسی نه مشفقی نه کسی
که پیش او نفسی درد دل رسد ما را
هوش مصنوعی: نه دوستی دارم، نه همصحبتی، نه کسی که برایم محبت کند یا به درد دل‌هایم گوش دهد.
نکرده جز بدن خاکی مرا آماج
هزار تیر بلا گر فکنده دست قضا
هوش مصنوعی: تن صرفاً جسم خاکی من را هدف هزاران تیر بلا کرده است اگرچه تقدیر دست به دست من انداخته است.
چنان نبسته فلک راه بر مطالب من
که یک مراد بر آید بصد هزار دعا
هوش مصنوعی: آسمان چنان در برابر خواسته‌های من سد نساخته است که با وجود صدها هزار دعا، یکی از آرزوهایم برآورده نشود.
طبیب من شده ادبار در علاج ولی
درون حقه اقبال مانده شهد شفا
هوش مصنوعی: پزشک من به دارویی که امتحان کرده‌ام، با ناامیدی می‌نگرد، اما در دل آن تلخی، شیرینی درمان همچنان باقیست.
میان اشک مرا ضعف کرده قصد هلاک
بلا و غم شده مانع که باش همدم ما
هوش مصنوعی: در میان اشک‌های من، احساس ناتوانی و ناامیدی وجود دارد. اندوه و مشکلات گاه مانع از آن می‌شود که کسی در کنار ما باشد و ما را حمایت کند.
شدست تابع اکثر اقل اعدایم
و گر من ز کجا و دم از امید بقا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من وابسته به چیزهایی هستم که در زندگی‌ام بیشتر از همه به آن‌ها توجه می‌کنم و اگر هم از جایی بیایم، همیشه امیدوارم که ادامه زندگی‌ام پایدار و پرامید باشد.
شکوفهای امیدم نداده میوه کام
ز داغهای دلم حاجتی نگشته روا
هوش مصنوعی: امیدهایم هنوز ثمر نیاورده و از دردهایی که در دل دارم، هیچ خواسته‌ای برآورده نشده است.
دل فسرده من سوخته در آتش فقر
مراد دل زده بر من هزار استغنا
هوش مصنوعی: دل غمگین و پژمرده‌ام در آتش فقر سوخته است، در حالی که آرزوهایم به اندازه‌ای زیاد است که نمی‌توانم آن‌ها را به دست آورم.
ز گریه سیم سرشکم تمام شد چکنم
دگر چه صرف کنم بر بتان ماه لقا
هوش مصنوعی: از شدت گریه و اشک، دیگر چیزی برای من نمانده است. حالا نمی‌دانم چه چیزی باید برای معشوقان زیبا و محبوب خرج کنم.
زهر بلا بترست این که پیش سیمبران
بلای نیستی از انفعال کشت مرا
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر می‌گوید که بدی‌ها و مشکلات ممکن است انسان را بترساند، اما در برابر بزرگان و کسانی که به مقام‌های عالی دست یافته‌اند، هیچ چیزی نمی‌تواند او را از انفعال و بی‌عملی دور کند. در واقع، او خود را فدای مسائلی می‌کند که در مقابل این بزرگان وجود دارد.
نه اختیار اقامت نه اقتدا سفر
نه احتمال تجرد نه اعتبار غنا
هوش مصنوعی: نه امکان ماندن هست، نه می‌توان سفر کرد، نه می‌توان به تنهایی زندگی کرد و نه ثروت قابل اعتنایی وجود دارد.
شبی درین غم و اندوه ناله می کردم
که ناگه از طرفی هاتفی رساند ندا
هوش مصنوعی: در یک شب تاریک و پر از غم و اندوه، من به وضعیت خودم ناله و شکایت می‌کردم که ناگهان صدای پیامی از طرفی به گوشم رسید.
که ای ستم زده در بی کسی مشو نومید
بشکر کوش که آمد مربی فقرا
هوش مصنوعی: ای ستم‌دیده، در تنهایی ناامید نباش و شکرگزار باش، زیرا راهنمای درماندگان آمده است.
رسید آنکه ترا بر گرفته بود ز خاک
رسید آنکه ازو دیده هزار عطا
هوش مصنوعی: رسید کسی که تو را از خاک بیرون آورده بود، و رسید کسی که از او با چشم خود هزاران نعمت دیده بود.
گل حدیقه دولت بهار گلشن بخت
نهال باغ ادب غنچه ریاض حیا
هوش مصنوعی: بهار، زمان شکوفایی و زیبایی است که باغ ادب به مانند نهالی درخشان و گلشن بخت به مانند گیاهی سرسبز در آن پدیدار می‌شود. این تصویر نشان از شکوفایی و سرزندگی نه تنها در طبیعت، بلکه در آداب و فرهنگ انسانی دارد.
بلند مرتبه الوند بیک روشن دل
که در طریق ادب مرشدست راه نما
هوش مصنوعی: کوه الوند با عظمت و بالا، روشن دل و دلسوزی دارد که در مسیر ادب و فرهنگ، راهنمایی می‌کند.
بنای دولت او را مخلدست اساس
علو رفعت او را مشیدست بنا
هوش مصنوعی: دولت او بر پایه‌ای استوار بنا شده و او به خاطر بلندی مقامش، به ماندگاری و ثبات دست یافته است.
گهی شده بوجود عزیز یوسف مصر
گهی دلیل ره قرب یثرب و بطحا
هوش مصنوعی: گاهی وجود عزیز یوسف در مصر نمایان شده، و گاهی نشانه‌گر راه نزدیکی به یثرب و سرزمین بطحا می‌شود.
خلاف غیر شکوه سعادتش را هست
علاوه شرف از امهات و از آبا
هوش مصنوعی: او در کنار شرافتش، از مادران و نیاکانش هم برخوردار است و این نکته بر سعادت او می‌افزاید.
نه عارضیست درو ارتکاب راه صواب
مقررست که هرگز نکرده اصل خطا
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که در این موضوع هیچ ناهنجاری وجود ندارد و تنها مسیر درست به طور قطعی مشخص است، چرا که هیچ‌گاه پایه‌ای برای اشتباهات ایجاد نشده است.
ایا بلند نظر آفتاب اوج هنر
که مژده شرف قرب تست ذوق فزا
هوش مصنوعی: آیا به راستی خورشید بلند نظر هنر، بشارتی از نزدیکی به شرافت و فضیلت تو را به ارمغان می‌آورد؟
هزار شکر که بار دگر ز نور رخت
گرفت دیده ارباب اشتیاق ضیا
هوش مصنوعی: بسیار سپاسگزارم که دوباره چهره نورانی تو را دیدم و چشمان مشتاقم مجدداً به تماشای تو نائل آمدند.
هزار شکر که بار دگر ز نخل قدت
فتاد سایه بر افتادگان فقر و فنا
هوش مصنوعی: هزاران بار شکرگزارم که دوباره سایه تو بر سر کسانی که در رنج فقر و نابودی هستند، افتاده است.
بحق آنکه مرا کرده است منشا صدق
بحق آنکه ترا کرده است محض صفا
هوش مصنوعی: به حق کسی که من را منبع صداقت قرار داده است، به حق کسی که تو را تنها برای پاکی و صفا آفریده است.
بحق آنکه مرا کرده است زار و فقیر
بحق آنکه ترا کرده است عز و علا
هوش مصنوعی: به راستی که آن خدایی که مرا در این حال نزار و بی‌چیز کرده است، همان خدایی است که تو را به مقام و عزت رسانده است.
کزان زمان که ز چشم نهفته چو پری
ندیده ام ز کسی روی مردمی ابدا
هوش مصنوعی: از زمانی که به خاطر کسی چشمم را پوشانده‌ام، هرگز چهره‌ای از انسانیت را ندیده‌ام.
ز رفتن تو مرا رفته بود عقل ز سر
کنون که آمده باز آمدست بجا
هوش مصنوعی: از زمانی که تو رفتی، عقل و هوش مرا از دست دادم، اما حالا که دوباره برگشتی، همه چیز به حالت اول برگشته است.
انیس و مونس من در مقام تنهایی
همیشه ذکر تو بودست در صباح و مسا
هوش مصنوعی: در مواقع تنهایی، همیشه یاد تو در دل و ذهن من بوده است، چه در صبح و چه در شب.
تو بوده همه دم در دلم که در همه وقت
تراست راه تقرب بخانهای خدا
هوش مصنوعی: تو همیشه در قلب من حضور داری و در هر زمانی، تو تنها راهی هستی که می‌تواند مرا به خانه‌های خدا نزدیک کند.
شها فضولی بیدل جدا ز خاک درت
به تنگ آمده بود از تمامی دنیا
هوش مصنوعی: ای دل، از زمین و دنیا جدا شده‌ای و به خاطر فراغت و دوری از تو، به شدت آزرده‌خاطر هستم.
تو آمدی ز دلش رفت غصه عالم
کشیده شاهد غم چهره در نقاب خفا
هوش مصنوعی: تو که آمدی، غم و اندوه از دلش رخت بربست و چهره‌ات که پنهان است، نشان‌دهنده‌ی غم‌های بسیار است.
چگونه سر نکشد بر فلک که از پیشش
فتاد بار الم راست گشت قد دو تا
هوش مصنوعی: چطور ممکن است کسی بر روی آسمان نرود در حالی که بار سنگین مشکلاتش بر دوش اوست و او را خم کرده است؟
خزان گلشن بخشش گرفت رنگ بهار
بعندلیب ز گل مژده ای رساند صبا
هوش مصنوعی: پاییز بر باغ بخشش رنگ‌ و بوی بهار را گرفت و بلبل را نسیم از گل، خبر خوشی رساند.
امید هست که تا هست بر سر عالم
مدار دایره دور آسمان برپا
هوش مصنوعی: امید می‌رود که تا زمانی که جهان پابرجاست، دایره آسمان همچنان برقرار باشد.
سرای جاه تو معمور گردد و گردد
فلک بکام تو در کارهای هر دو سرا
هوش مصنوعی: خانه‌ی مقام و جلال تو آباد و پر رونق خواهد شد و آسمان هم در کارهای هر دو دنیا به نفع تو خواهد چرخید.