گنجور

شمارهٔ ۱۵

دوش در میکده با آن صنم قافیه‌دان
خواندم این مطلع شه را و زدم رطل گران
«برقع از روی برافکن که همه خلق جهان
به یکی روز ببینند دو خورشید عیان»
رخ رخشان بنما، دیدهٔ جان را بفروز
لب میگون بگشا آتش دل را بنشان
مهر خورشید رخت هیچ نگنجد به ضمیر
وصف یاقوت لبت هیچ نیاید به زبان
دلستانی تو ولی از همه دل‌ها به کنار
آفتابی تو ولی از همه ذرات نهان
موی عنبر شکنت سلسلهٔ گردن دل
روی خورشیدوشت شعلهٔ عالم جان
دستم از حلقهٔ مویت همه شب مشک فروش
چشمم از تابش رویت همه روز اشک افشان
راستی جز خم ابروی تو نشنیدم من
که مه نو بکشد بر سر خورشید کمان
من ندیدم ز رخ خوب تو فرخنده‌تری
جز بلند اختر فرخ ملک ملک ستان
آفتاب فلک جاه ملک ناصردین
که قرینش ملکی نامده در هیچ قران
رفته تا طبع فروغی ز پی مطلع شاه
شعرش افلاک نشین آمد و خورشید نشان

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش در میکده با آن صنم قافیه‌دان
خواندم این مطلع شه را و زدم رطل گران
هوش مصنوعی: دیشب در میخانه با آن معشوق قافیه‌سرا این شعر را خواندم و مقدار زیادی شراب نوشیدم.
«برقع از روی برافکن که همه خلق جهان
به یکی روز ببینند دو خورشید عیان»
هوش مصنوعی: حجاب از چهره‌ات بردار تا همه مردم دنیا یک روز دو خورشید را به وضوح ببینند.
رخ رخشان بنما، دیدهٔ جان را بفروز
لب میگون بگشا آتش دل را بنشان
هوش مصنوعی: عزیزم، چهرهٔ زیبایت را نشانم بده و با نگاهت جانم را روشن کن. لب‌های شیرینت را باز کن و آتش دل من را خاموش کن.
مهر خورشید رخت هیچ نگنجد به ضمیر
وصف یاقوت لبت هیچ نیاید به زبان
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی تو چنان بزرگ و بی‌کران است که هیچ واژه یا وصفی نمی‌تواند آن را به درستی بیان کند. نور خورشید هم نمی‌تواند در عمق احساسات من دربارهٔ تو گنجانده شود و زیبایی لب‌هایی چون یاقوت تو به زبان نمی‌آید.
دلستانی تو ولی از همه دل‌ها به کنار
آفتابی تو ولی از همه ذرات نهان
هوش مصنوعی: عزیز من، تو قلب‌ها را به خود جذب می‌کنی اما در عین حال از آن‌ها جدا هستی. تو مانند خورشیدی هستی که در میان همه ذرات پنهان است.
موی عنبر شکنت سلسلهٔ گردن دل
روی خورشیدوشت شعلهٔ عالم جان
هوش مصنوعی: موهای معطر و خوشبوی او مانند زنجیری است که گردن دل را زیبا می‌کند، او همچون خورشید درخشان و شعله‌ای است که همه‌جا را روشن می‌کند و جان عالم را زنده می‌سازد.
دستم از حلقهٔ مویت همه شب مشک فروش
چشمم از تابش رویت همه روز اشک افشان
هوش مصنوعی: تمام شب دستم در حلقهٔ مویت است و روزها از زیبایی روی تو چشمانم پر از اشک می‌شود.
راستی جز خم ابروی تو نشنیدم من
که مه نو بکشد بر سر خورشید کمان
هوش مصنوعی: به‌راستی، جز خم ابروی تو چیزی نشنیده‌ام، که ماه نو مانند کمانی بر فراز خورشید بکشد.
من ندیدم ز رخ خوب تو فرخنده‌تری
جز بلند اختر فرخ ملک ملک ستان
هوش مصنوعی: من هیچ چیز دیگری را زیباتر از چهره دل‌انگیز تو ندیده‌ام جز ستاره‌های درخشان در آسمان که فرمانروایی می‌کنند.
آفتاب فلک جاه ملک ناصردین
که قرینش ملکی نامده در هیچ قران
هوش مصنوعی: خورشید عالم، نماد قدرت و سلطنت ناصرالدین شاه است و هیچ ملکت و پادشاهی در هیچ دوره‌ای با او همسرت و هم‌ردیف نمی‌شود.
رفته تا طبع فروغی ز پی مطلع شاه
شعرش افلاک نشین آمد و خورشید نشان
هوش مصنوعی: طبع شاعرانه‌ی فروغی به دنبال روشنایی و آغاز شعرش، به سوی آسمان‌ها رفته و به اینجا آورده شده است که نور خورشید را به همراه دارد.

حاشیه ها

1395/09/14 01:12
عبدالعلی ایثار

در بیت ششم، واژه مشعله بیشتر می زیبد، تا واژه شعله.