گنجور

شمارهٔ ۱۴

نشئه‌ای داده به من دست از این مطلع شاه
که ننوشیده قدح بی خبر از خویشتنم
دگر دهد باده کنون ساقی سیمین بدنم
توبهٔ پیش به یک جرعهٔ می برشکنم»
تا به پیرانه‌سرت جام دمادم بخشند
ای جوان باده به من بخش که پیر کهنم
مستی عشق تو را چند نهان باید داشت
بشنود گو همه کس بوی شراب از دهنم
حال پروانهٔ دل سوخته من می‌دانم
کز ازل شمع رخت سوخت به هر انجمنم
آن که بر کشتن من تیغ کشیده‌ست تویی
وان که از تیغ تو گردن نکشیده‌ست منم
آن چنان بر سر کویت به غریبی شادم
که به خاطر نگذشته است خیال وطنم
روز هجرت ز گران جانی خود حیرانم
که نرفته‌ست چرا جان گرامی ز تنم
رهبری کرد به کوی تو و برد از راهم
عشق هم راه بر من شد و هم راهزنم
تا لبت گفته به من سر سخن‌دانی را
کرده سلطان سخن سنج قبول سخنم
مالک نظم گهربار ملک ناصردین
که ز فیض لب او صاحب در عدنم
خسرو عهد فروغی نظری کرده به من
که ز شیرین سخنی شور به عالم فکنم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نشئه‌ای داده به من دست از این مطلع شاه
که ننوشیده قدح بی خبر از خویشتنم
هوش مصنوعی: احساساتی عمیق و شگفت‌انگیزی به من منتقل شده است، به خاطر این نوشته‌ای که از شاه آمده است. مانند کسی که در حال نوشیدن شراب است، اما خود را فراموش کرده و از حال و روز خود هیچ اطلاعی ندارد.
دگر دهد باده کنون ساقی سیمین بدنم
توبهٔ پیش به یک جرعهٔ می برشکنم»
هوش مصنوعی: ساقی با بدن زیبا، اکنون دوباره شراب بده. من با یک جرعه شراب، توبهٔ پیشینم را می‌شکنم.
تا به پیرانه‌سرت جام دمادم بخشند
ای جوان باده به من بخش که پیر کهنم
هوش مصنوعی: ای جوان، تا زمانی که پیر و سالخورده شده‌ای، به تو شراب پیوسته‌ای می‌دهند؛ اما هم‌اکنون به من باده بده چون من کهن و پیر شده‌ام.
مستی عشق تو را چند نهان باید داشت
بشنود گو همه کس بوی شراب از دهنم
هوش مصنوعی: مستی ناشی از عشق تو را نمی‌توان پنهان کرد؛ هرکس که به سخن من گوش می‌دهد، بوی شراب را از حرف‌هایم حس می‌کند.
حال پروانهٔ دل سوخته من می‌دانم
کز ازل شمع رخت سوخت به هر انجمنم
هوش مصنوعی: حالم را می‌دانم، دل سوخته‌ام مثل پروانه‌ای است که از اول عمرش در آتش شمع وجود تو سوخته، و در هر جمعی که باشم، این درد را احساس می‌کنم.
آن که بر کشتن من تیغ کشیده‌ست تویی
وان که از تیغ تو گردن نکشیده‌ست منم
هوش مصنوعی: کسی که به سمت من چاقو کشیده، تو هستی و من، آن کسی هستم که زیر این چاقو تسلیم نشده‌ام.
آن چنان بر سر کویت به غریبی شادم
که به خاطر نگذشته است خیال وطنم
هوش مصنوعی: به قدری در خیابان‌ها و کوچه‌های تو احساس خوشحالی می‌کنم که حتی به یاد وطنم هم نمی‌افتم.
روز هجرت ز گران جانی خود حیرانم
که نرفته‌ست چرا جان گرامی ز تنم
هوش مصنوعی: در روز هجرت، از جدایی و سختی‌هایش گیج و متعجب هستم که چرا هنوز روح گرانبهای من از بدنم خارج نشده است.
رهبری کرد به کوی تو و برد از راهم
عشق هم راه بر من شد و هم راهزنم
هوش مصنوعی: به کوی تو هدایت شدم و عشق هم در این مسیر همراهم بود و هم به نوعی مانع من شد.
تا لبت گفته به من سر سخن‌دانی را
کرده سلطان سخن سنج قبول سخنم
هوش مصنوعی: تا زمانی که لبانت حرف بزنند، من هم تسلط بر سخن را کسب کرده‌ام و شاه کلام به سخنان من احترام می‌گذارد.
مالک نظم گهربار ملک ناصردین
که ز فیض لب او صاحب در عدنم
هوش مصنوعی: مالک شعرهای ارزشمند و زیبا، ناصرالدین است که به برکت سخن او، صاحب جنت در دل زندگی‌اش است.
خسرو عهد فروغی نظری کرده به من
که ز شیرین سخنی شور به عالم فکنم
هوش مصنوعی: خسرو زمان به من نگاهی انداخته است و من تصمیم دارم با گفتار شیرینم شور و هیجان جدیدی به جهان بیاورم.

حاشیه ها

1394/08/01 04:11
عباس بروجردی

در بیت دوم مصرع اول حرف دال اضافه است و وزن شعر بهم خورده و درست آن چنین است گر دهد باده کنون ساقی سیمین بدنم