گنجور

غزل شمارهٔ ۷۴

تا دیدن آن ماه فروزنده محال است
فیروزی‌ام از اختر فرخنده محال است
تا زلف پراکندهٔ او جمع نگردد
جمعیت دل‌های پراکنده محال است
تا از همه شیرین دهنان چشم نپوشی
بوسیدن آن لعل شکرخنده محال است
مشکل که به دستم رسد آن لعل گهر بار
بر دست گدا گوهر ارزنده محال است
گر عشق من از پرده عیان شد عجبی نیست
پوشیدن این آتش سوزنده محال است
من در همه احوال خوشم، تا تو نگویی
کز بهر کسی شادی پاینده محال است
گر خواجه مشفق بکشد یا که ببخشد
الا روش بندگی از بنده محال است
بشنو که دم تیشه چه خوش گفت به فرهاد
رفتن ز سر کوی وفا، زنده محال است
کس در عقبش قوت رفتار ندارد
همراهی آن سرو خرامنده محال است
آگاه نشد هیچکس از بازی گردون
آگاهی از این گنبد گردنده محال است
سرمایهٔ دریای گران‌مایه فروغی
بی‌ابر کف خسرو بخشنده محال است
شه ناصردین آن که بر رای منیرش
تابیدن خورشید درخشنده محال است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا دیدن آن ماه فروزنده محال است
فیروزی‌ام از اختر فرخنده محال است
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانم آن ماه درخشان را ببینم، خوشبختی‌ام نیز از ستاره‌ی نیکبختی غیرممکن است.
تا زلف پراکندهٔ او جمع نگردد
جمعیت دل‌های پراکنده محال است
هوش مصنوعی: تا زمانی که موهای پخش و پراکنده‌ی او به هم نریخته و مرتب نشود، ایجاد همبستگی در دل‌های پراکنده غیرممکن است.
تا از همه شیرین دهنان چشم نپوشی
بوسیدن آن لعل شکرخنده محال است
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی لب‌های شیرین را ببوسی، باید از همه افراد شیرین‌زبان چشم‌پوشی کنی؛ در غیر این صورت، بوسیدن آن گوهر زیبای لب‌ها ممکن نخواهد بود.
مشکل که به دستم رسد آن لعل گهر بار
بر دست گدا گوهر ارزنده محال است
هوش مصنوعی: وقتی که مشکلات به من می‌رسند، مثل این است که اشیای قیمتی و باارزش دست گدایی را بگیری، زیرا چنین چیزی ممکن نیست.
گر عشق من از پرده عیان شد عجبی نیست
پوشیدن این آتش سوزنده محال است
هوش مصنوعی: اگر عشق من به وضوح نمایان شده، چیز عجیبی نیست؛ چرا که نمی‌توان این آتش سوزان را پوشاند.
من در همه احوال خوشم، تا تو نگویی
کز بهر کسی شادی پاینده محال است
هوش مصنوعی: من در هر شرایطی خوشحال هستم، تا زمانی که تو نگویی که شادی برای کسی همیشه ممکن نیست.
گر خواجه مشفق بکشد یا که ببخشد
الا روش بندگی از بنده محال است
هوش مصنوعی: اگر آقا مهربانی کند و یا ببخشد، اما راه بندگی از بنده دور است و نمی‌تواند آن را انجام دهد.
بشنو که دم تیشه چه خوش گفت به فرهاد
رفتن ز سر کوی وفا، زنده محال است
هوش مصنوعی: بشنو که صدای تیشه چه نغمه‌ای خوش دارد، فرهاد می‌گوید که رفتن از سر کوی عشق و وفا غیرممکن و مرده است.
کس در عقبش قوت رفتار ندارد
همراهی آن سرو خرامنده محال است
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به راحتی از پس حرکت و زیبایی آن سرو بلندقد برآید و همراهی او ممکن نیست.
آگاه نشد هیچکس از بازی گردون
آگاهی از این گنبد گردنده محال است
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از چرخش و تغییرات بی‌پایان زندگی باخبر نیست و فهمیدن این که این جهان چقدر ناپایدار است، غیرممکن است.
سرمایهٔ دریای گران‌مایه فروغی
بی‌ابر کف خسرو بخشنده محال است
هوش مصنوعی: ثروت و دارایی مانند دریای باارزش، به راحتی در دسترس نیست و نمی‌توان به سادگی از لطف و بخشش کسی مانند خسرو بهره‌مند شد.
شه ناصردین آن که بر رای منیرش
تابیدن خورشید درخشنده محال است
هوش مصنوعی: شهباز ناصردین، به قدرت و تأثیر او اشاره دارد و بیان می‌کند که تابش خورشید درخشان بر آرای او ممکن نیست.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۴ به خوانش عندلیب