غزل شمارهٔ ۴۵۶
مسجد مقام عجب است، میخانه جای مستی
زین هر دو خانه بگذر گر مرد حقپرستی
کی با تو میتوان گفت اسرار نیستی را
تا مو به مو اسیری در شهربند هستی
گر بوی زلف او را از باد میشنیدی
شب تا سحر ز شادی یک جا نمینشستی
تن دِه به هر بلایی آنجا که مبتلایی
سر کن به هر جفایی آنجا که پای بستی
دستی که دادی آخر از دست من کشیدی
عهدی که بستی آخر در انجمن شکستی
گر علم دوستی را تعلیم میگرفتی
پیوند دوستان را هرگز نمیگسستی
درمان نمیپسندد هر دل که درد دادی
مرهم نمیپذیرد هر سینهای که خستی
بر آستان یارم برد آسمان غبارم
بالا گرفت کارم در منتهای پستی
دیدی دلا که آخر با صدهزار کوشش
از قید او نرستی وز بند او نجستی
گر دست من بگیرد پیر مغان عجب نیست
زیرا که من ندادم دستی به هیچ دستی
هشیاریت فروغی معلوم نیست گویا
مدهوش چشم ساقی مست می الستی
غزل شمارهٔ ۴۵۵: صورتت یک باره آزادم نمود از قید هستیغزل شمارهٔ ۴۵۷: چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مسجد مقام عجب است، میخانه جای مستی
زین هر دو خانه بگذر گر مرد حقپرستی
هوش مصنوعی: مسجد مکانی شگفتانگیز است و میخانه جایی برای نشئگی و مستی. اگر راستین و حقپرست هستی، از هر دو این مکانها فراتر برو.
کی با تو میتوان گفت اسرار نیستی را
تا مو به مو اسیری در شهربند هستی
هوش مصنوعی: کی میتواند با تو درباره رازهای وجود گفت؟ زیرا تو به حدی در دام هستی گرفتار هستی که حتی نمیتوانی درک کنی.
گر بوی زلف او را از باد میشنیدی
شب تا سحر ز شادی یک جا نمینشستی
هوش مصنوعی: اگر عطر زلف او را از نسیم شب استشمام میکردی، تا صبح از خوشحالی نمیتوانستی در جایی آرام بگیری.
تن دِه به هر بلایی آنجا که مبتلایی
سر کن به هر جفایی آنجا که پای بستی
جایی که به به عشق مبتلا گشتی بلای آن را نیز بپذیر
دستی که دادی آخر از دست من کشیدی
عهدی که بستی آخر در انجمن شکستی
هوش مصنوعی: دستی که به من دادی، در نهایت خودت پس گرفتی. قولی که دادی، در نهایت آن را در جمع و محفل شکستی.
گر علم دوستی را تعلیم میگرفتی
پیوند دوستان را هرگز نمیگسستی
هوش مصنوعی: اگر علم دوستی را به درستی میآموختی، هیچگاه روابط دوستانهات را تضعیف نمیکردی.
درمان نمیپسندد هر دل که درد دادی
مرهم نمیپذیرد هر سینهای که خستی
هوش مصنوعی: هر دلی که به آن درد رساندهای، نمیتواند درمان تو را بپذیرد و هر سینهای که از درد خسته شده، توانایی پذیرش مرهم را ندارد.
بر آستان یارم برد آسمان غبارم
بالا گرفت کارم در منتهای پستی
هوش مصنوعی: در برابر محبوبم به آسمان غبار نشستم و کارم به بدترین حالت ممکن رسید.
دیدی دلا که آخر با صدهزار کوشش
از قید او نرستی وز بند او نجستی
هوش مصنوعی: آیا دیدی که در نهایت با وجود تلاشهای بسیار، نتوانستی خود را از دست او آزاد کنی و از بند او رهایی یابی؟
گر دست من بگیرد پیر مغان عجب نیست
زیرا که من ندادم دستی به هیچ دستی
هوش مصنوعی: اگر پیر مغان دست مرا بگیرد، عجیب نیست، چرا که من هرگز دستی به هیچ کسی ندادهام.
هشیاریت فروغی معلوم نیست گویا
مدهوش چشم ساقی مست می الستی
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که هشیاری و آگاهی تو کمرنگ شده و مشخص نیست؛ گویی در حالتی مدهوش و گیج به سر میبری، چشمان آن ساقی که شراب خوشگوار میریزد، تو را تحت تاثیر قرار داده است.
حاشیه ها
1392/09/22 02:11
سعید
در مصرع اول بیت پهارم فعل (( دِه )) از قلم افتاده گویا.
1397/10/25 21:12
محمد
در بیت چهارم ،مصراع اول وزن ناهمخوان است.احتمالا یک ((نِه)) وزن را اصلاح می کند.
تن نِه به هر بلایی ، آنجا که مبتلایی
1402/02/26 18:04
مهدی حاجیصادقیان
بیت چهارم مصراع نخست یک فعل تک هجایی کم دارد.
احتمالا تن دِه به هر بلایی...
1403/10/30 23:12
آسمان آبی
فوق العادست این شعر❤️