غزل شمارهٔ ۴۵۵
صورتت یک باره آزادم نمود از قید هستی
پی به معنی بردهام در عالم صورت پرستی
تاب زلفت تاب مشتاقان برد در حال جنبش
ترک چشمت خون هشیاران خورد در عین هستی
هم لبان لعل تو نامم نبرد از بینوایی
هم دهان تنگ تو کامم نداد از تنگدستی
طالبان را نیش شوقت خوشتر است از نوشِ دارو
عاشقان را درد عشقت بهتر است از تندرستی
هم تو را در عرش اعلا جسته هم در قعر دریا
ای تو مقصود فروغی بوده زین بالا و پستی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صورتت یک باره آزادم نمود از قید هستی
پی به معنی بردهام در عالم صورت پرستی
هوش مصنوعی: چهرهات به یکباره مرا از بند وجود رها کرد و اکنون در دنیای ظاهری، به مفهوم واقعی پی بردهام.
تاب زلفت تاب مشتاقان برد در حال جنبش
ترک چشمت خون هشیاران خورد در عین هستی
هوش مصنوعی: زلف تو آنچنان جذاب و فریبنده است که دلهای عاشقان را به خود میکشاند و در حین حرکت، نگاه تو مانند تیری در دل هشیاران فرود میآید و آنها را دچار درد و احساس میکند.
هم لبان لعل تو نامم نبرد از بینوایی
هم دهان تنگ تو کامم نداد از تنگدستی
هوش مصنوعی: لبهای زیبا و قرمز تو باعث شده که نام من از فقر و نداشتن محو شود و دهان کوچکت هم نتوانسته است مرا از تنگدستی و محرومیت نجات دهد.
طالبان را نیش شوقت خوشتر است از نوشِ دارو
عاشقان را درد عشقت بهتر است از تندرستی
هوش مصنوعی: خواهان عشق، تلخی و رنج شوق را بیشتر دوست دارند از شیرینی دارو. و عاشقان، درد عشق را بر تندرستی و راحتی ترجیح میدهند.
هم تو را در عرش اعلا جسته هم در قعر دریا
ای تو مقصود فروغی بوده زین بالا و پستی
هوش مصنوعی: من تو را در اوج آسمانها جستجو کردهام و همچنین در عمق دریا. تویی که هدف و آرزوی من بودهای، چه در بلندیها و چه در پستیها.
حاشیه ها
1398/08/13 03:11
کاظم ایاصوفی
مصراع اول بیت دوم تار زلف صحیح است
1398/10/17 16:01
صورتت یکباره - آزادم - نمود از قید هستی----درست است
تا زلفت تاب مشتاقان برد در حال جنبش---پیشنهاد میشود
1398/10/17 16:01
تاب زلفت تاب مشتاقان بَرد در حال جنبش ------شاید اینهم خوب باشد--تا نظر اهل فن چه باشد
1398/10/17 16:01
ترک چشمت خون هشیاران خورد در عین مستی----درست است
1398/10/18 03:01
nabavar
تا که زلفت تاب مشتاقان برد در حال جنبش
ترک چشمت خون هشیاران خورد در عین مستی
همان زمان که زلف تو در جنبش است و تاب از دل مشتاقان می برد ، ترک چشم مستت خون هشیاران می خورد