گنجور

غزل شمارهٔ ۴۵۲

هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستی
هر نغمه که سر کرد بسی با اثر ستی
شادیم ز فرخندگی بخت که ما را
فرخنده نگاری است که فرخ سیرستی
ما خسته نشینیم و تو در چشمهٔ نوشی
ما کشته زهریم و تو تنگ شکرستی
از الفت ما گر به گریزی عجبی نیست
ما تیره نهادیم و تو روشن قمرستی
آخر جگرم در هوس لعل تو خون شد
فریاد که سرمایهٔ خون جگرستی
شوری که فکندی به سرم زان لب شیرین
پیداست از این چشمه که در چشم ترستی
شاید اگر از عشق رخت شهرهٔ شهرم
زیرا که در آفاق به خوبی سمرستی
نتوان نظرت کرد به امنیت خاطر
کز چشم سیه فتنهٔ صاحب نظرستی
تا دیده‌ات آن زلف بناگوش ندیده‌ست
آسوده دل از گریهٔ شام و سحر ستی
افسوس که آن سرو خرامنده فروغی
عمری است گران مایه ولی در گذرستی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر مرغ کز آن گلبن نو باخبرستی
هر نغمه که سر کرد بسی با اثر ستی
هوش مصنوعی: هر پرنده‌ای که از آن باغ زیبای نو آگاهی دارد، هر صدایی که سر دهد، تأثیر زیادی خواهد گذاشت.
شادیم ز فرخندگی بخت که ما را
فرخنده نگاری است که فرخ سیرستی
هوش مصنوعی: ما از خوش‌شانسی خود شاد هستیم زیرا چهره‌ای زیبا و خوش‌اقبال در کنار ما قرار دارد.
ما خسته نشینیم و تو در چشمهٔ نوشی
ما کشته زهریم و تو تنگ شکرستی
هوش مصنوعی: ما خسته و ناامید هستیم، در حالی که تو در شادی و خوشی به سر می‌بری. در عین حال، ما به خاطر زهر زندگی‌مان ضربه خورده‌ایم، ولی تو در لذت شیرینی‌ها غرقی.
از الفت ما گر به گریزی عجبی نیست
ما تیره نهادیم و تو روشن قمرستی
هوش مصنوعی: اگر از محبت ما دوری می‌کنی، جای تعجبی ندارد؛ چون ما خود را تیره و تو را مانند ماه روشن می‌بینیم.
آخر جگرم در هوس لعل تو خون شد
فریاد که سرمایهٔ خون جگرستی
هوش مصنوعی: در انتها، دل من به شدت آرزوی لعل تو را دارد و به حالتی از درد و اندوه دچار شده است. باید فریاد زد که تو خود مایه و محور این درد و رنج من هستی.
شوری که فکندی به سرم زان لب شیرین
پیداست از این چشمه که در چشم ترستی
هوش مصنوعی: شوری که از لب شیرین تو به دل من نشسته، از این چشمه در چشمانم پیداست.
شاید اگر از عشق رخت شهرهٔ شهرم
زیرا که در آفاق به خوبی سمرستی
هوش مصنوعی: شاید اگر به خاطر عشق، معروف و مشهور شهرم، چون در دور و برم به زیبایی سمرقند نباشد.
نتوان نظرت کرد به امنیت خاطر
کز چشم سیه فتنهٔ صاحب نظرستی
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به راحتی به تو نگاه کنم و احساس آرامش کنم، زیرا چشمان تیره و عمیق تو مانند فتنه‌ای است که از دیدن آن ترس دارم.
تا دیده‌ات آن زلف بناگوش ندیده‌ست
آسوده دل از گریهٔ شام و سحر ستی
هوش مصنوعی: چشم‌هایت آن زلفی را که بر دوش آویخته‌ای، نمی‌شناسند و دل من از گریه در صبح و شب آرام است.
افسوس که آن سرو خرامنده فروغی
عمری است گران مایه ولی در گذرستی
هوش مصنوعی: متأسفانه، آن درخت زیبا و بلند که به زیبایی راه می‌رود، دارای نور و ارزش زیادی است، اما تن به گذر زمان می‌دهد.