گنجور

غزل شمارهٔ ۴۵۱

پرده برانداختی، چهره برافروختی
میکده را ساختی، صومعه را سوختی
من صفتی جز وفا هیچ نیاموختم
تو روشی جز جفا هیچ نیاموختی
بر سر اهل وفا سایه نینداختی
غیر متاع جفا مایه نیندوختی
تا دل من در غمت جامهٔ جان چاک زد
چشم امید مرا از دو جهان دوختی
ای دم باد صبا خواجه ما را بگو
بندهٔ خود را به هیچ بهر چه بفروختی
با تو فروغی مگر دم زده از درد خویش
کز سخن ناخوشش سخت‌تر افروختی

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پرده برانداختی، چهره برافروختی
میکده را ساختی، صومعه را سوختی
هوش مصنوعی: تو با برداشتن پرده‌ها، چهره‌ات را نمایان کردی و میکده را بنا کردی و در عوض، صومعه را به آتش کشیدی.
من صفتی جز وفا هیچ نیاموختم
تو روشی جز جفا هیچ نیاموختی
هوش مصنوعی: من هیچ ویژگی جز وفا را نیاموختم و تو هم هیچ راهی جز جفا را نیاموختی.
بر سر اهل وفا سایه نینداختی
غیر متاع جفا مایه نیندوختی
هوش مصنوعی: تو بر سر کسانی که وفادار هستند، هیچ سایه‌ای نیفکنده‌ای و جز آسیب و زیان، چیزی برای آنها فراهم نکرده‌ای.
تا دل من در غمت جامهٔ جان چاک زد
چشم امید مرا از دو جهان دوختی
هوش مصنوعی: در حالی که دل من به خاطر غم تو به درد آمده و غمگین است، تو چشمانم را به امیدی از هر دو جهان پر کردی.
ای دم باد صبا خواجه ما را بگو
بندهٔ خود را به هیچ بهر چه بفروختی
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاهی، سلام به آقایی که داریم. به او بگو که چرا بنده‌اش را به هیچ قیمتی فروختی؟
با تو فروغی مگر دم زده از درد خویش
کز سخن ناخوشش سخت‌تر افروختی
هوش مصنوعی: حضور تو روشنایی خاصی به من داده است، گویی از دردهایم سخن می‌گویم و این دردها با کلمات ناپسند تو آتش بیشتری را در من شعله‌ور کرده است.