گنجور

غزل شمارهٔ ۴۱۵

گفتم که چیست راهزن عقل و دین من
گفتا که چین زلف و خط عنبرین من
گفتم که الامان ز دم آتشین من
گفتا که الحذر ز دل آهنین من
گفتم که طرف دامن دولت به دست کیست
گفتا به دست آن که گرفت آستین من
گفتم که امتحان سعادت به کام کیست
گفتا که کام آن که ببوسد زمین من
گفتم که بخت نیک بگو هم قرین کیست
گفتا قرین آن که شود هم نشین من
گفتم که بهر چاک گریبان صبح چیست
گفتا ز رشک تابش صبح جبین من
گفتم که از چه خواجه انجم شد آفتاب
گفتا ز بندگی رخ نازنین من
گفتم که ساحری ز که آموخت سامری
گفتا ز چشم کافر سحر آفرین من
گفتم کجاست مسکن دلهای بی قرار
گفتا که جعد خم به خم چین به چین من
گفتم هوای چشمهٔ کوثر به سر مراست
گفتا که شرمی از لب پر انگبین من
گفتم کدام دل به غمت خرمی نخواست
گفتا دل فروغی اندوهگین من

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتم که چیست راهزن عقل و دین من
گفتا که چین زلف و خط عنبرین من
هوش مصنوعی: گفتم چه چیزی عقل و دین مرا به خطر می‌اندازد، او پاسخ داد که زلف چین‌خورده و خط عطرین من است.
گفتم که الامان ز دم آتشین من
گفتا که الحذر ز دل آهنین من
هوش مصنوعی: گفتم که از این نفس آتشینم نجاتم بده، او گفت مراقب باش، من دل سختی دارم.
گفتم که طرف دامن دولت به دست کیست
گفتا به دست آن که گرفت آستین من
هوش مصنوعی: گفتم که دامن نعمت و ثروت را چه کسی در دست دارد، گفت آن کسی که آستین من را گرفت.
گفتم که امتحان سعادت به کام کیست
گفتا که کام آن که ببوسد زمین من
هوش مصنوعی: گفتم که خوشبختی به دست چه کسی است، او پاسخ داد که خوشبخت کسی است که زمین را می‌بوسد.
گفتم که بخت نیک بگو هم قرین کیست
گفتا قرین آن که شود هم نشین من
هوش مصنوعی: گفتم که خوشبختی چه کسی را همراهی می‌کند، گفت: خوشبختی از آن کسی است که با من هم‌نشین شود.
گفتم که بهر چاک گریبان صبح چیست
گفتا ز رشک تابش صبح جبین من
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که وقتی از زیبایی‌های صبح و نور آن سوال کردم، پاسخ شنیدم که دلیل این زیبایی و تابش صبح، زیبایی و درخشندگی پیشانی من است. به عبارت دیگر، زیبایی صبح از حسادت نسبت به زیبایی آن شخص ناشی می‌شود.
گفتم که از چه خواجه انجم شد آفتاب
گفتا ز بندگی رخ نازنین من
هوش مصنوعی: گفتم چرا آقایان آسمان مثل خورشید درخشان شدند؟ پاسخ داد که به خاطر خدمتگزاری و زیبایی چهره نازنین من است.
گفتم که ساحری ز که آموخت سامری
گفتا ز چشم کافر سحر آفرین من
هوش مصنوعی: گفتم ساحر این هنر را از که آموخته‌ای؟ سامری پاسخ داد: این قدرت را از چشم کافرانی یاد گرفته‌ام که سحر و جادو می‌افرینند.
گفتم کجاست مسکن دلهای بی قرار
گفتا که جعد خم به خم چین به چین من
هوش مصنوعی: گفتم جای آرامش دل‌های بی‌قرار کجاست؟ گفت آنجا که موهای پرتابان و چین‌دار توست.
گفتم هوای چشمهٔ کوثر به سر مراست
گفتا که شرمی از لب پر انگبین من
هوش مصنوعی: گفتم که دلم شوق چشمهٔ کوثر را دارد، او پاسخ داد که آیا از لب‌های شیرین من شرم نمی‌کنی؟
گفتم کدام دل به غمت خرمی نخواست
گفتا دل فروغی اندوهگین من
هوش مصنوعی: سوال کردم کدام دل است که از غم تو شاد باشد. او پاسخ داد که دل من، فروغی، در اندوه است.