غزل شمارهٔ ۴۱
نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را
نه روز روشنی از پی شب سیاهی را
فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما
که از ستم ندهد داد دادخواهی را
گدای شهرم و بر سر هوای آن دارم
که سر نهم به کف پای پادشاهی را
ز خسروان ملاحت کجا روا باشد
که در پناه نگیرند بیپناهی را
به راه عشق به حدی است ناامیدی من
که نا امید کند هر امید گاهی را
چگونه لاف محبت زند نظر بازی
کز آب دیده نشستهست خاک راهی را
بزیر خون محبان که در شریعت عشق
به هیچ حال نخواهم کسی گواهی را
نه من شهید تو تنها شدم که از هر سو
به خاک ریختهای خون بیگناهی را
به یک نگاه ز رحمت بکش فروغی را
مکن دریغ ز مشتاق خود نگاهی را
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را
نه روز روشنی از پی شب سیاهی را
هوش مصنوعی: نه میتوانیم زلف زیبای ماه را در دست بگیریم، نه میتوانیم روشنی روز را بعد از شب تار بیابیم.
فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما
که از ستم ندهد داد دادخواهی را
هوش مصنوعی: آه و افسوس که در بارگاه شاه، کسی پاسخگوی ما نیست و از ظلم و ستمی که به ما میشود، هیچکس دادخواهی نمیکند.
گدای شهرم و بر سر هوای آن دارم
که سر نهم به کف پای پادشاهی را
هوش مصنوعی: من گدای این شهر هستم و آرزو دارم که برای به دست آوردن پادشاهی، سرم را به پای او بگذارم.
ز خسروان ملاحت کجا روا باشد
که در پناه نگیرند بیپناهی را
هوش مصنوعی: در جایی که زیبایی و جذابیت از اشراف و بزرگان است، چگونه ممکن است که آنها به کسی که بیپناه و نیازمند است، پناه ندهند؟
به راه عشق به حدی است ناامیدی من
که نا امید کند هر امید گاهی را
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، ناامیدی من به اندازهای است که حتی میتواند هر امیدی را در مواقعی ناامید کند.
چگونه لاف محبت زند نظر بازی
کز آب دیده نشستهست خاک راهی را
هوش مصنوعی: چگونه میتوان به عشق و محبت ادعا کرد در حالی که فقط از راه تماشای دیگران، اشک ریخته و به خاک پای آنها افتادهای؟
بزیر خون محبان که در شریعت عشق
به هیچ حال نخواهم کسی گواهی را
هوش مصنوعی: در زیر سرشت عاشقان، که در عشق هیچگاه مایل به هیچ نوع گواهی نیستم، قرار دارد.
نه من شهید تو تنها شدم که از هر سو
به خاک ریختهای خون بیگناهی را
هوش مصنوعی: من تنها شهید تو نیستم، بلکه تو از هر طرف خون بیگناهی را بر زمین ریختهای.
به یک نگاه ز رحمت بکش فروغی را
مکن دریغ ز مشتاق خود نگاهی را
هوش مصنوعی: به یک نگاه از لطف و محبتت، نوری را به دل دیگران بتابان و از اینکه به عاشق خود نگاهی بیندازی، دریغ نداشته باش.