گنجور

غزل شمارهٔ ۴

در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را
آن‌جا که می‌رساند پیغامهای ما را
گوشی که هیچ نشنید فریاد پادشاهان
خواهد کجا شنیدن داد دل گدا را
در پیش ماه‌رویان سر خط بندگی ده
کاین جا کسی نخوانده‌ست فرمان پادشا را
تا ترک جان نگفتم، آسوده دل نخفتم
تا سیر خود نکردم نشناختم خدا را
بالای خوش‌خرامی آمد به قصد جانم
یا رب که برمگردان از جانم این بلا را
ساقی سبو کشان را می خرمی نیفزود
برجام می بیفزا لعل طرب فزا را
دست فلک ز کارم وقتی گره گشاید
کز یکدیگر گشایی زلف گره گشا را
در قیمت دهانت نقد روان سپردم
یعنی به هیچ دادم جان گران‌بها را
تا دامن قیامت، از سرو ناله خیزد
گر در چمن چمانی آن قامت رسا را
خورشید اگر ندیدی در زیر چتر مشکین
بر عارضت نظر کن گیسوی مشک‌سا را
جایی نشاندی آخر بیگانه را به مجلس
کز بهر آشنایان خالی نساخت جا را
گر وصف شه نبودی مقصود من، فروغی
ایزد به من ندادی طبع غزل‌سرا را
شاه سریر تمکین شایسته ناصرالدین
کز فر پادشاهی فرمان دهد قضا را
شاها بسوی خصمت تیر دعا فکندم
از کردگار خواهم تاثیر این دعا را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را
آن‌جا که می‌رساند پیغامهای ما را
هوش مصنوعی: در شرایطی که هیچ راهی وجود ندارد، پیام‌آور صبح یعنی صبا، پیام‌های ما را به مقصد می‌رساند.
گوشی که هیچ نشنید فریاد پادشاهان
خواهد کجا شنیدن داد دل گدا را
هوش مصنوعی: گوشی که هیچ صدایی را نمی‌شنود، چگونه می‌تواند فریاد حاکمان را بشنود؟ در حالی که صدای دل فقرای گدا هرگز به گوشش نخواهد رسید.
در پیش ماه‌رویان سر خط بندگی ده
کاین جا کسی نخوانده‌ست فرمان پادشا را
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی‌های دل‌ربا، سر تسلیم و بندگی فرود آورید، زیرا در اینجا هیچ‌کس فرمان شاه را نشنیده است.
تا ترک جان نگفتم، آسوده دل نخفتم
تا سیر خود نکردم نشناختم خدا را
هوش مصنوعی: من وقتی از جان خود دست نکشیدم و دل آرام نگرفتم، زمانی که خود را سیراب نکردم، خدا را نشناختم.
بالای خوش‌خرامی آمد به قصد جانم
یا رب که برمگردان از جانم این بلا را
هوش مصنوعی: نیکوکار خوش‌رو و خوش‌اخلاق به زندگی‌ام آمد و قصد آسیب زدن به من را دارد. ای خدا، این بدبختی را از جان من دور کن.
ساقی سبو کشان را می خرمی نیفزود
برجام می بیفزا لعل طرب فزا را
هوش مصنوعی: ای ساقی، وقتی که سبو را می‌کشی، خوشی و شادی را به می‌افزایی که در آن لعل گرانبها و شادابی وجود دارد، چرا که این شادی می‌تواند بر زندگی ما بیفزاید.
دست فلک ز کارم وقتی گره گشاید
کز یکدیگر گشایی زلف گره گشا را
هوش مصنوعی: زمانی که مقدر من را از مشکلات رها کند، آن‌گاه می‌توانم از زلف‌های پیچیده و گره‌گشای خود استفاده کنم.
در قیمت دهانت نقد روان سپردم
یعنی به هیچ دادم جان گران‌بها را
هوش مصنوعی: من به زیبایی کلام تو ارزش زیادی قائل شدم و جان گران‌بهایم را به راحتی به پای آن گذاشتم، گویی هیچ ارزش دیگری ندارد.
تا دامن قیامت، از سرو ناله خیزد
گر در چمن چمانی آن قامت رسا را
هوش مصنوعی: اگر در باغی، آن اندام زیبا و خوش قامت بایستد، صدای ناله از درختان و گل‌ها بلند خواهد شد و حتی به روز قیامت می‌رسد.
خورشید اگر ندیدی در زیر چتر مشکین
بر عارضت نظر کن گیسوی مشک‌سا را
هوش مصنوعی: اگر خورشید را نمی‌بینی، به چتر سیاه که بر سرت است نگاه کن و به گیسوان مشکی‌ات توجه کن.
جایی نشاندی آخر بیگانه را به مجلس
کز بهر آشنایان خالی نساخت جا را
هوش مصنوعی: در نهایت، تو یک بیگانه را در مجلسی نشاندی که برای آشنایان دیگری فضای کافی باقی نمانده بود.
گر وصف شه نبودی مقصود من، فروغی
ایزد به من ندادی طبع غزل‌سرا را
هوش مصنوعی: اگر توصیف پادشاه نبود، هدف من این بود که ایزد نور و روشنایی، استعداد سرودن غزل را به من عطا نکرده بود.
شاه سریر تمکین شایسته ناصرالدین
کز فر پادشاهی فرمان دهد قضا را
هوش مصنوعی: پادشاهی که بر تخت سلطنت نشسته و شایستهٔ احترام و تمکین است، مثل ناصرالدین، از مقام خود چنین قدرتی دارد که می‌تواند بر سرنوشت قضا و قدر فرمانروایی کند.
شاها بسوی خصمت تیر دعا فکندم
از کردگار خواهم تاثیر این دعا را
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به سوی دشمن تو تیری از دعا پرتاب کردم و از خدای بزرگ خواهان تأثیر این دعا هستم.