گنجور

غزل شمارهٔ ۳۷۹

گر به گل‌زار رخش افتد نگاه گاه گاهم
گل به دامن می‌توان برد از گلستان نگاهم
گفتمش گل چیست، گفتا پیرهن چاک نسیمم
گفتمش مه چیست، گفتا سایه پرورد کلاهم
قصهٔ توفان نوح افسانه‌ای از موج اشکم
شعلهٔ نار خلیل انگاره‌ای از برق آهم
کو چنان عشقی که تا یک جا بفرساید وجودم
کو چنان برقی که تا یک سر بسوزاند گیاهم
مالک عفوش ندانم تا نپوشاند خطایم
صاحب فضلش ندانم تا نبخشاید گناهم
زیر شمشیر اجل بردم پناه از بی‌پناهی
آه اگر محراب ابرویش نگیرد در پناهم
گر به خاک من پس از کشتن گذار قاتل افتد
ماجرا دیگر بگویم، خون بها هرگز نخواهم
حاجت از بی حاجتی در عشق می‌باید گرفتن
من خوشم با ناامیدی تا تویی امیدگاهم
شربت وصلم ندادی تا نخوردم زهر هجران
بوسه بر پایت ندادم تا نکردی خاک راهم
گه قمر پندارمت، گاهی پری، گاهی فرشته
پرده از رخ برفکن یعنی برآر از اشتباهم
من که از روز ازل دیدم جمالش را فروغی
تا به فردای قیامت فارغ از خورشید و ماهم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر به گل‌زار رخش افتد نگاه گاه گاهم
گل به دامن می‌توان برد از گلستان نگاهم
هوش مصنوعی: اگر نگاهی به زیبایی‌های طبیعت بیندازم، گاهی می‌توانم از آن همه زیبایی، نمادی در دامن خودم داشته باشم.
گفتمش گل چیست، گفتا پیرهن چاک نسیمم
گفتمش مه چیست، گفتا سایه پرورد کلاهم
هوش مصنوعی: از او پرسیدم گل چیست، او پاسخ داد: «من همان نسیمم که پیراهنی شکاف‌دار دارم». سپس از او پرسیدم ماه چیست، و او گفت: «من سایه‌ای هستم که بر کلاه من افتاده است».
قصهٔ توفان نوح افسانه‌ای از موج اشکم
شعلهٔ نار خلیل انگاره‌ای از برق آهم
هوش مصنوعی: داستان طوفان نوح را می‌توان همچون حکایتی از عمق اندوه من تصور کرد، و آتش ابراهیم را مانند نشان و تصویری از شدت و فوران احساسات خود ببینم.
کو چنان عشقی که تا یک جا بفرساید وجودم
کو چنان برقی که تا یک سر بسوزاند گیاهم
هوش مصنوعی: کجا چنین عشقی را پیدا کنم که وجودم را به کلی از بین ببرد؟ کجا برقی وجود دارد که بتواند تا ریشه‌ام را بسوزاند؟
مالک عفوش ندانم تا نپوشاند خطایم
صاحب فضلش ندانم تا نبخشاید گناهم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم کسی که مرا به بزرگی خود عفو می‌کند چه ویژگی‌هایی دارد، و نمی‌دانم اگر او صاحب فضیلت باشد، چطور می‌تواند گناهانم را ببخشد.
زیر شمشیر اجل بردم پناه از بی‌پناهی
آه اگر محراب ابرویش نگیرد در پناهم
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و خطرناک زندگی، به جای هیچ‌کس، به او پناه بردم. آه که اگر سایه ابروهایش مرا حمایت نکند، گرفتار خواهم شد.
گر به خاک من پس از کشتن گذار قاتل افتد
ماجرا دیگر بگویم، خون بها هرگز نخواهم
هوش مصنوعی: اگر قاتل بعد از کشتن من به خاک من قدم بگذارد، داستان دیگری برای گفتن دارم و هرگز خواهان خون‌بها نخواهم بود.
حاجت از بی حاجتی در عشق می‌باید گرفتن
من خوشم با ناامیدی تا تویی امیدگاهم
هوش مصنوعی: برای دستیابی به خواسته‌ها و نیازهایم در عشق، باید از بی‌نیازی و عدم نیاز نیز بهره بگیرم. من از ناامیدی لذت می‌برم، چرا که تو برای من امیدی هستی.
شربت وصلم ندادی تا نخوردم زهر هجران
بوسه بر پایت ندادم تا نکردی خاک راهم
هوش مصنوعی: تو به من شربت وصال ندادید، بنابراین من زهر جدایی را خوردم و بوسه‌ای بر پای تو ننهادم، چون تو خاک راه من را نکردی.
گه قمر پندارمت، گاهی پری، گاهی فرشته
پرده از رخ برفکن یعنی برآر از اشتباهم
هوش مصنوعی: گاهی تو را به عنوان ماه می‌بینم، گاهی به شکل پری، و گاهی به عنوان فرشته. پس پرده را از چهره‌ات کنار بزن تا من از اشتباه خود بیرون بیایم.
من که از روز ازل دیدم جمالش را فروغی
تا به فردای قیامت فارغ از خورشید و ماهم
هوش مصنوعی: من از زمان‌های بسیار دور تا روز قیامت، زیبایی او را می‌بینم و نیازی به نور خورشید و ماه ندارم.