گنجور

غزل شمارهٔ ۳۷۸

امشب نگه افتاد بر آن غیرت ماهم
یارب که نماند به رخش عکس نگاهم
سنگین دل او نرم شد از قطرهٔ اشکم
بازار وفا گرم شد از شعلهٔ آهم
در عین مذلت سگ او همدم من شد
بر خاک در دوست ببین عزت و جاهم
گفتم سر راهت نرسیدم به امیدی
گفتا که بکش پای امید از سر راهم
موی سیهم گشت سپید از غم رویش
در حلقهٔ مویش به همان روز سیاهم
در روز وصالش چه گنه سر زده از من
کآمد شب هجران به مکافات گناهم
الا رخ زردی که به خون مژه سرخ است
در دعوی عشق تو کسی نیست گواهم
گر صورت حال من دلخسته بدانی
خون گریه کند چشم تو بر حال تباهم
گفتی دهنم کام کسی هیچ نداده‌ست
من هم ز دهان تو به جز هیچ نخواهم
مژگان من از اشک برانگیخت سپاهی
چشم تو به خشم آمد و بگریخت سپاهم
خون می‌خورد از حسرت من یوسف کنعان
تا کنج زنخدان تو انداخت به چاهم
بگرفت فروغم همه آفاق فروغی
زیرا که ثناگوی در دولت شاهم
فرمانده خورشید فلک، ناصردین شاه
کز خاک درش صاحب دیهیم و کلاهم
تا سایهٔ خود کرد خداوند جهانش
در سایهٔ پایندهٔ او داد پناهم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

امشب نگه افتاد بر آن غیرت ماهم
یارب که نماند به رخش عکس نگاهم
هوش مصنوعی: امشب نگاه من بر غیرت و شجاعت ماه افتاده است. خدایا! نگذار که تصویر نگاهی از من بر چهره‌اش باقی بماند.
سنگین دل او نرم شد از قطرهٔ اشکم
بازار وفا گرم شد از شعلهٔ آهم
هوش مصنوعی: دل سخت و سنگین او با یک قطره اشک من نرم شد و بازار عشق و وفا با تپش‌های آتشین آهم گرم و پرحرارت گردید.
در عین مذلت سگ او همدم من شد
بر خاک در دوست ببین عزت و جاهم
هوش مصنوعی: در حالی که سگ او در پایین‌ترین مقام و ذلت به سر می‌برد، من به دوستی او افتخار می‌کنم و عظمت و مقامم را مشاهده می‌کنم.
گفتم سر راهت نرسیدم به امیدی
گفتا که بکش پای امید از سر راهم
هوش مصنوعی: گفتم که در مسیر تو نتوانستم به تو برسم و به امیدی بودم، او گفت که امیدت را از سر راهم کنار بگذار.
موی سیهم گشت سپید از غم رویش
در حلقهٔ مویش به همان روز سیاهم
هوش مصنوعی: موهای سیاه من به خاطر غم از دیدن چهره‌اش سفید شده‌اند، در حالی که موهایم در همان روزی که سیاه بود، در حلقه‌ای از موهای او گرفتار شده بود.
در روز وصالش چه گنه سر زده از من
کآمد شب هجران به مکافات گناهم
هوش مصنوعی: در روزی که محبوب به وصال رسید، چه خطایی کرده‌ام که شب جدایی به خاطر گناهم به سراغم آمد.
الا رخ زردی که به خون مژه سرخ است
در دعوی عشق تو کسی نیست گواهم
هوش مصنوعی: ای چهره زردی که مژه‌هایت به خون رنگین است، در ادعای عشق تو هیچ کسی نیست که به عنوان شاهد من را یاری کند.
گر صورت حال من دلخسته بدانی
خون گریه کند چشم تو بر حال تباهم
هوش مصنوعی: اگر بدانی حال دلbroken من چگونه است، چشمانت به خاطر این وضعیت ناگوار، اشک خواهد ریخت.
گفتی دهنم کام کسی هیچ نداده‌ست
من هم ز دهان تو به جز هیچ نخواهم
هوش مصنوعی: تو گفتی که هیچ کس چیزی به من نداده است، من هم از تو جز هیچ چیزی نخواهم گرفت.
مژگان من از اشک برانگیخت سپاهی
چشم تو به خشم آمد و بگریخت سپاهم
هوش مصنوعی: مژگان من با اشک هایش نیرویی شگرف ایجاد کرد که باعث شد چشمان تو به خشم بیایند و سپاه من فرار کند.
خون می‌خورد از حسرت من یوسف کنعان
تا کنج زنخدان تو انداخت به چاهم
هوش مصنوعی: یوسف کنعان به خاطر عشق و حسرت من در دلش غم و اندوه دارد، تا جایی که به نشانه عشق، نگاهش را به من می‌دمد و من را در قعر چاه غم می‌افکند.
بگرفت فروغم همه آفاق فروغی
زیرا که ثناگوی در دولت شاهم
هوش مصنوعی: در میان ظلمت و غم، نور و روشنایی وجود دارد؛ چون من با دل‌خوشی و ستایش، در شکوه و عظمت پادشاه زندگی می‌کنم.
فرمانده خورشید فلک، ناصردین شاه
کز خاک درش صاحب دیهیم و کلاهم
هوش مصنوعی: فرماندهٔ آسمان و خورشید، ناصردین شاه است که از خاک برآمده و صاحب تاج و عناوین پادشاهی است.
تا سایهٔ خود کرد خداوند جهانش
در سایهٔ پایندهٔ او داد پناهم
هوش مصنوعی: خداوند جهان، سایه‌ای بر من افکنده و من را در پناه خود قرار داده است.