گنجور

غزل شمارهٔ ۳۷۷

تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم
جز عشق تو هر کیشی کفر است در آیینم
هر صبح ز روی تو هم خانهٔ خورشیدم
هر شام ز اشک خود همسایهٔ پروینم
تو چشمهٔ خورشیدی من ذرهٔ محتاجم
تو خواجهٔ مستغنی، من بنده مسکینم
تا خط تو را دیدم، دادی رقم خونم
تا مهر تو ورزیدم، بستی کمر کینم
هم سلسله بر گردن زان کاکل پیچانم
هم غالیه در دامن زان سنبل پرچینم
هم سر دهانش را می‌جویم و می‌یابم
هم عکس جمالش را می‌خواهم و می‌بینم
هم بادهٔ عشقش را می‌گیرم و می‌نوشم
هم دانهٔ مهرش را می‌کارم و می‌چینم
از قامت موزونش در سایهٔ شمشادم
وز عارض گلگونش در دامن نسرینم
گر بر سر خاک من بنشینی و برخیزی
تا محشر از این شادی برخیزم و بنشینم
تا وصف لبت گفتم درهای دری سفتم
الحق که در این معنی مستوجب تحسینم
تا ماه فروغی رخ از کلبه من برتافت
از آه سحر هر شب شمعی است به بالینم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم
جز عشق تو هر کیشی کفر است در آیینم
هوش مصنوعی: هر کس به زیبایی و دلربایی تو نگاهی بیندازد، ایمان و اعتقادم را تحت تأثیر قرار می‌دهد. به جز عشق تو، هر باور و مذهبی برای من بی‌ارزش و کفر محسوب می‌شود.
هر صبح ز روی تو هم خانهٔ خورشیدم
هر شام ز اشک خود همسایهٔ پروینم
هوش مصنوعی: هر صبح که به چهرهٔ تو نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم در کنار خورشید هستم و هر شب به خاطر اشک‌هایم، همسایهٔ ستارهٔ پروین می‌شوم.
تو چشمهٔ خورشیدی من ذرهٔ محتاجم
تو خواجهٔ مستغنی، من بنده مسکینم
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید هستی و من مانند ذره‌ای هستم که به نور تو نیاز دارم. تو بزرگ و بی‌نیاز هستی، در حالی که من بنده‌ای ناتوان و فقیر هستم.
تا خط تو را دیدم، دادی رقم خونم
تا مهر تو ورزیدم، بستی کمر کینم
هوش مصنوعی: پس از دیدن خط تو، احساس کردم که جانم به قربانیت رفته است. با عشق و محبت تو، دل را به زخم‌هایی از کینه و حسرت گره زدم.
هم سلسله بر گردن زان کاکل پیچانم
هم غالیه در دامن زان سنبل پرچینم
هوش مصنوعی: من گردن‌بند طلایی از موهای پیچیده‌ات دارم و در دامنم عطر خوش سنبل تو جاری است.
هم سر دهانش را می‌جویم و می‌یابم
هم عکس جمالش را می‌خواهم و می‌بینم
هوش مصنوعی: من همواره در جستجوی کلام و سخن او هستم و در عین حال، تصویر زیبایی او را نیز می‌خواهم و می‌بینم.
هم بادهٔ عشقش را می‌گیرم و می‌نوشم
هم دانهٔ مهرش را می‌کارم و می‌چینم
هوش مصنوعی: من از عشق او شراب می‌نوشم و در عین حال دانه محبتش را می‌کارم و از آن محصول می‌چینم.
از قامت موزونش در سایهٔ شمشادم
وز عارض گلگونش در دامن نسرینم
هوش مصنوعی: به خاطر اندام زیبا و متناسب او، در کنار درخت شمشاد احساس آرامش می‌کنم و از رنگ چهره‌اش که مانند گل سرخ است، لذت می‌برم.
گر بر سر خاک من بنشینی و برخیزی
تا محشر از این شادی برخیزم و بنشینم
هوش مصنوعی: اگر بر سر مزار من بنشینی و بلند شوی، تا روز قیامت از این خوشحالی برخیزم و دوباره بشینم.
تا وصف لبت گفتم درهای دری سفتم
الحق که در این معنی مستوجب تحسینم
هوش مصنوعی: وقتی درباره زیبایی لبت صحبت کردم، به راستی که خودم را لایق ستایش احساس می‌کنم.
تا ماه فروغی رخ از کلبه من برتافت
از آه سحر هر شب شمعی است به بالینم
هوش مصنوعی: هر شب با طلوع ماه، زیبایی‌اش از خانه‌ی من می‌تابد و از ناله‌های صبحگاه، شمعی در کنارم روشن می‌شود.